حقوق بشر و مسائل بنیادی اخلاق اجتماعی در آیین بودا (تفکر بودا)

بعضى از مسائل بنیادى اخلاق اجتماعى بودایى
جایگاه فرد در آیین بودا
به نظر آیین بودا، مهم ترین مفهوم براى فهم انسان، مفهوم ناخود است. آیین بودا خود فردى و مستقل را نفى مى کند، اما آن چنان که بعضى از مفسران غربى گمان کرده اند، این بدان معنا نیست که فرد در آیین بودا اهمیتى ندارد و بنابراین، جامعه و مطالبات آن باید بر او فرمان براند. برعکس، چنان که تیچ نهات هانت مثل همیشه بیان مى کند، نا خود به معناى آن است که خود از اجزاى ناخود ساخته شده است. به عبارتى دیگر، شخص در زمان حال نه تنها ساخته خاطره ها و امیال ساخته شده در گذشته، بلکه ساخته بسیارى از اجزاى مادى یکى شده با بدن او، که ساخته محیط اند، و بسیارى از حالات، نگرش ها، و مانند آن، که ساخته جامعه اند، نیز است. بوداداسه از ناخود و پیوستگى، مفاد روشن اخلاق اجتماعى را استنتاج مى کند: هر کسى میوه جامعه است و از لحظه اى که از مادر زاده مى شود، حتى از زمانى که در شکم مادر است، دربند قراردادهاى اجتماعى است. در تفکر مهایانه، بى تردید جامعه نیز از خود، تهى است و از اجزاى ناجامعه، یعنى افراد بشر بنیاد نهاده شده است. بدین سان فرد و جامعه در کنشى دوسویه معمار یکدیگرند. در چشم انداز بودایى، از آنجا که فرد و جامعه در کنشى دوسویه اند، اساسا ناراست است که آنها را در تضاد با یکدیگر بدانیم. چیزهایى که از هم جدا و مستقل نیستند نمى توانند در تضاد با یکدیگر باشند. از این رو، از آنجا که فرد و جامعه عمیقا در کنشى دوسویه اند، هیچ گاه نمى توان ارزش یکى از آن دو را از ارزش دیگرى جدا کرد. بنابر این در آیین بودا اهمیت فرد یا جامعه را بیش از دیگرى نمی توان دانست. پس در آیین بودا نه فرد مى تواند به حق بر جامعه فرمان براند، یا با رفتارش آن را نفى کند، و نه جامعه بر فرد. در نتیجه، بهتر از همه آن است که به آرمان نهایى، که ارزش هاى موجود در خود آیین بودا بنیان آن است، بنگریم: پایان دادن به رنج و برشکفتن بیدارى در همه. جامعه و فرد در برابر این ارزش ها، به یک اندازه مسئولند، و به یک اندازه هم باید به آنها عمل کنند و در آنها سهیم باشند. این دیدگاه براى اخلاق اجتماعى بودایى نتایجى مهم دربردارد. گفتمان «حقوق بشر» باید مستلزم نگرش رقابتى و متضاد باشد، و بنابراین، در آیین بودا، به عنوان آیینى که تضادگرایى را رد مى کند، نباید هیچ جایى براى گفتمان «حقوق بشر» وجود داشته باشد.

بنیان اخلاق اجتماعى بودایى
بنیان اخلاق اجتماعى بودایى را به روشن ترین شکل مى توان در پنج دستور به نارهرو جاى داد. در همین پنج دستور مى توان دید که بوداییان سنتى از حقوق هیچ سخن نمى گویند، اما به تعبیرى، بر وظایف یا تکالیف انگشت مى نهند. این تکالیف، به بیانى ساده، عبارتند از:
1. خویشتن دارى از کشتن زندگان 2. خویشتن دارى از گرفتن چیز داده نشده 3. خویشتن دارى از کام جویى ناروا 4. خویشتن دارى از دروغ گویى 5. خویشتن دارى از آشامیدن مستى آور و فراموشى زا. فرد به خاطر خود و دیگران این بندها و محدودیت ها را با دلى آرام بر خود مى بندد. از این رو، این دستورات بسان سلسله جالبى از کنش ها و واکنش ها فرد و جامعه را بنیاد مى نهند. محض نمونه، فرد تصمیم مى گیرد و بر آن مى شود که به دستور نخست عمل کند. فرد با نکشتن زندگان نه تنها از آسیب رسانى به دیگران پرهیز مى کند، بلکه از آسیب رسانى به خود نیز اجتناب مى ورزد، او با مجاهده و مهار عادات به چنین کارى دست مى زند (عاداتى که از آسیب رسانى به دیگران درگذشته و یا از قدرت شرطى شدگى نقض تربیت فرد یا جامعه پى ریزى شده اند)، بدین سان با شرطى زدایى آن عادات، و از این رهگذر با کاستن قدرت ساخت آینده خود، خود را از افتادن در دام سنساره حفظ مى کند. بدین سان، این دستورات، با آن که مؤید قدرت زیاد شرطى سازى (از جمله، قدرت شرطى سازى جامعه در ساختن انسان) اند، در همان بافت فرد را آنقدر توانا مى بینند که بتواند با تصمیم و تلاش بى امان از خود شرطى زدایى کند. باید توجه داشت که این دستورات راه خود را یک راست از میان فرد و جامعه باز مى کند. بى تردید جامعه خوب جامعه اى است که افراد آن به دیگران آسیب نرسانند، دزدى نکنند، دروغ نگویند، و مانند آن، اما از نظرگاه بودایى همین نکته به نحو اجتناب ناپذیرى درباره فرد نیز صدق مى کند. بدین سان، نه تنها هیچ تعارضى بین خیر فردى و خیر اجتماعى وجود ندارد، بلکه یکى و عین همند.

تفسیر اخلاق از دیدگاه بوداداسه
بوداداسه در تفسیر اخلاق این همانندى را تأیید مى کند. او اخلاق را با پکتى یکى مى گیرد. بوداداسه مى گوید، «اخلاق به معناى پکتى است». و پکتى به معناى در تضاد با دیگرى و در تضاد با خود نبودن است، یعنى به بار نیاوردن رنج براى خود و دیگران. اینک، على الاصول، در تفکر غرب، مفهوم «حقوق» و نیز مفهوم «تکالیف» دست کم در قالب تعارض بالقوه فرد و جامعه شکل گرفته است: «حقوق» آن چیزى است که جامعه، یا دیگران، مدیون من هستند، و «تکالیف» آن است که من مدیون جامعه، یا دیگرانم. جامعه اى که «حقوق» من را رعایت نمى کند جامعه خوبى نیست، و من اخلاقا حق دارم جامعه را متقاعد سازم که «حقوق» من را رعایت کند. به همین صورت، اگر به بعضى از «تکالیف» اساسى عمل نکنم، جامعه نیز حق دارد مرا محدود کند یا مجبور کند، مانند مالیات دادن به حکومت، یا خوددارى از آسیب به دیگر شهروندان. اما زبان دستورات بودایى زبان تکلیف است: من تعهد مى کنم به شما آسیب نرسانم. دستورات درباره این که شما به من آسیبى نرسانید ساکتند!

تحلیل مسئله از نظرگاه فلسفى
از نظرگاه فلسفى، بیان تلویحى این دستورات آن است که یک جامعه خوب جامعه اى است که افراد آن به هم آسیب نرسانند، دزدى نکنند، دروغ نگویند و مانند آن. این به نوبه خود دال بر این است که افراد یک جامعه خوب به حق باید انتظار داشته باشند که آزار نبینند، مورد دستبرد قرار نگیرند و مانند آن. حال، چه بتوان چنین چیزى را «حق» نامید یا ننامید، اما بى تردید آن چیز در عمل در حال نزدیکى به آن مبنا است، گرچه از حیث نظرى محض چنین نیست. این نکته به طور خاص درست است زیرا، چنان که دیده ایم، از نظرگاه بودایى، جامعه باید به پایان دادن رنج و شکوفا کردن بیدارى در همه سهیم باشد. از آنجا که جامعه خوب بستر نیل به این اهداف را پدید مى آورد، فرد کاملا دلیل موجهى دارد براى آن که ادعا کند که این حق اوست که در چنین جامعه اى زندگى کند. اما از آنجا که جامعه و فرد در کنش و واکنشى ژرف قرار دارند و یکدیگر را بنیاد مى نهند، فرد نیز مکلف است در ساخت و بناى یک چنین جامعه اى یارى رسان باشد. کوتاه سخن آنکه، اگر این پنج دستور را که به اخلاق اجتماعى بودایى راه مى برد، انتخاب کنیم، به نظر مى رسد آنها تعریفى تلویحى از جامعه خوب به دست مى دهند، چون که افراد آن جامعه همزمان صاحب حقوق و تکالیفند: نه به دیگران آسیب رسانند، و نه دیگران به آنها آسیب رسانند، نه از دیگران دزدى کنند، و نه دیگران از آنها دزدى کنند، نه دروغ بگویند، و نه دروغ بشوند، و مانند آن. اما، این گونه «حقوق» از اساس با «حقوق» در نظریه سیاسى غرب تفاوت دارد، زیرا آنها از اساس غیررقابتى اند. یعنى، آن حقوق غیررقابتى اند تا آنجایى که تکلیف من در آسیب نرساندن به شما به سود من به عنوان موجود سازنده کرمه و ساخته کرمه است؛ هم سود من و هم سود شما در آسیب نرساندن من به شما به بار مى نشیند. همچنین، «حق» من، اگر بخواهم آن را به این نام بخوانم، در این که از شما آسیب نبینم این مجال را به شما مى دهد که با خویشتن دارى سود خود را بالا برید. با چنین برداشتى، حقوق و تکالیف تقریبا تا مرز یکى شدن به هم پیوسته اند. بوداداسه مى گوید: بوداییان قرارداد اجتماعى را مى پذیرند و آن را رعایت مى کنند، یعنى این که هر کسى در این عالم، حقوق، وظایف، و تکالیفى دارد که بسان دانه هاى زنجیر به طرزى جدایى ناپذیر و ناآگاهانه به هم پیوند خورده اند. از این زاویه، از نظرگاه بودایى، دو واژه على حده «حقوق» و «تکالیف» را مى توان به بهترین شکلى به کنارى نهاد، وبه روشى واحد از جامعه با «وظایف دوسویه» سخن گفت، که درآن خوبى هاى فردى وخوبى هاى اجتماعى چنان تفکیک ناپذیرندکه وظیفه من نسبت به شما نسبت به من نیز است. با آن که بوداییان این نکته را از منظر فلسفى درست تر مى بینند، اما جامعه بودایى گویا همچنان مى خواهد با به کار بستن زبان «حقوق» با دنیاى وسیع ترى سخن بگوید، زیرا این همان زبانى است که ما در گفت و گویى جهانى با آن انس گرفته ایم. بنابراین، چنان که مى بینیم، از نظرگاه بودایى، بین فرد و فرد و نیز بین فرد و جامعه ارتباطى دوسویه و غیر رقابتى وجود دارد. در این بافت، اینک باید پرسید، ارزش اخلاقى انسان چیست؟ من خواهم گفت با آن که در آیین بودا شخص به معناى غربى «فرد» نیست، اما داراى ارزش بسیارى است زیرا مى تواند به مقام بودایى برسد. بوداییان مى توانند از این مفهوم سنتى بودایى براى توجیه ارتباط با حقوق بشر استفاده کنند.
(ادامه دارد...).


منابع :

  1. سِلى بى کینگ‏- فصل نامه هفت آسمان- شماره 23- مقاله حقوق بشر در آیین بودا- مترجم خلیل قنبری

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/113807