اعتقاد به حقیقتی مقدس که از او به «خدا» تعبیر می شود، از اموری است که پیشینه ای به قدمت تاریخ بشر دارد و همواره به نوعی در احساسات و افکار و آداب انسانی نقشی عمیق و گسترده و نفوذی بلامنازع داشته است و می توان در جمیع اعصار و امصار، ظهور و جلوه های متنوع آن را در ساحت های مختلف مشاهده نمود. انسانها به تناسب سطح اندیشه و ظرفیت فکری و میزان بهره مندی خود از هدایت الهی، تصوراتی مختلف از این حقیقت مطلق دارند؛ تصوراتی که گاه متضاد و متقابل با هم به نظر می رسند. از محرک نامتحرک ارسطویی که جز تفکر در خود و کمالاتش شأن دیگری ندارد و دخالت وی در جهان صرفا از رهگذر علیت غایی است، تا خیر اعلای افلاطونی که با الگو گرفتن از مثل در کار صناعت جهان است؛ از خدای نامتشخص (طبق برخی تفاسیر) اسیپنوزا که فکر و امتداد از جمله صفات وی اند و عالم و آدم حالات او هستند، تا خدای ساعت ساز نیوتنی و خدای رخنه پوش متألهان قرن نوزدهم؛ از خدایان مورد باور تالس که جهان را پر کرده اند، تا احد نامتناهی فلوطین که ورای تمام حدود و مرزهاست؛ از فاعل بی اختیاری که صدور جهان مقتضای اجتناب ناپذیر طبیعت اوست، تا خدای بسیار مقتدر دکارت که حقایق ازلی نیز محصول مشیت اوست؛ از محبوب بی مثالی که عارفان دم به دم شاهد جلوه های نوین از او در درون و برون اند و در این نظربازی، دست افشان و پایکوبان نعره مستانه وصال سر دهند و جام وجود خویش را لبریز از شراب محبت او سازند، تا مالک الملوکی که زاهدان از تصور عظمت و کبریای او لحظه ای آرام نداشته و با چشم گریان و دل بریان و کالبد لرزان، بیمناک سطوت و عدالت وی اند. خلاصه آنکه هر کس به تناسب دانایی و دارایی اش از آن یکتا حقیقت بی همتا تصوری دارد و در این میان کم نیستند آدمیانی که خدا را موجودی چون خود می پندارند و تمام خصوصیاتی را که در خود می یابند، در مقیاسی بزرگ تر به خدا نسبت می دهند و او را انسان وارهای بزرگ تر و بهتر تلقی می کنند که در جایگاهی رفیع و در اوج آسمانها مستقر است و فرمان صادر می کند و احتمالا اندامهایی شبیه اندامهای حسی ما دارد و گاه شواهدی از متون مقدس هم مؤید این تصور تلقی می شود که مثلا تمام ادیان با ضمیر مذکر (He هو) به خدا اشاره می کنند.
شاید این پدیده مقتضای طبیعت انسان باشد که به مقتضای خودمداری و ساختار محدود ذهنی و حالات پدیداری خویش می نگرد و به لحاظ همین موقعیت است که نظیر آن چوپان ساده دل عصر موسی (ع) خدا را چنین تصویر می کند و گستاخانه با او به نجوا می پردازد که:
تو کجایی تا شوم من چــاکرت *** چارقت دوزم کنم شانه ســـرت
جامه ات شویم شپشهایت کشم *** شیـــر پیشت آورم ای مـحتشم
دستکت بوسم بمالم پایـــکت *** وقت خواب آید بروبم جــایکت
گـــر بدانم خانه ات را من مدام *** روغن و شیرت بیارم صبح و شام
(مثنوی معنوی، دفتر دوم)
از حضرت امام محمدباقر (ع) چنین نقل شده است: «کل ما میز تموه باوهامکم فی ادق معانیه فهو مخلوق لکم مصنوع لکم مردود الیکم و الباری تعالی واهب الحیوة و مقدرالموت و لعل النمل الصغار متوهم ان لله زبانیتین کما لها فانها تتصوران عدمها نقصان لمن لاتکونان له؛ هر چیزی را که با اوهام و خیالات خود در دقیقترین معنایش (به عنوان خدا)، تمیز دهید و تصور کنید، آن چیز آفریده و ساخته شده شماست و به خود شما بر می گردد. خداوند متعال بخشنده حیات و مقدر کننده مرگ است و شاید مورچه های ناتوان توهم می کنند که خدا هم مانند آنها دو شاخ کوچک دارد، زیرا آنها گمان می کنند که نداشتن شاخ برای کسی که شاخ ندارد، نقص است.» (سید حیدر آملی، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص142؛ فیض کاشانی، محجة البیضاء، ج1، ص131. ) روایت شریف نکته بسیار مهمی را متذکر می شود: هر جانداری آنچه را داراست و در زندگی او دخالت دارد، کمال یا ضرورت مطلق می بیند و فقدان آن را نقص و کاهش خیال می کند. حتی برخی از کسانی که دارای قدرت اندیشه نسبی هستند نیز مزایای درونی خود را از قبیل خیال، اندیشه و تعقل و نحوه فاعلیت و غم و شادی، بدون تصرف به خدا نسبت می دهند. مثلا می گویند خدا با خود اندیشید و به این نتیجه رسید.
مور ضعیف و ناتوان چون شکل یزدانی کشد *** بی شک به شکل مورچه با شاخ حیوانی کشد
مغز شبان هم نقشه موسی بن عمرانی کشد *** در ذهن مانی گر فتد او صورت مـــانی کشد
چنین برداشتی از خدا که همواره با نوعی مقایسه با مخلوقات همراه است «تشبیه» نامیده می شود و لازمه شایع آن را که گرایش به جسم انگاری خداوند است «تجسم» می نامند. در الهیات غرب معمولا از مذهب تشبیه با عنوان«انسان وار انگاری» (Anthropomorphism) یاد می شود. از طرفی ماتریالیسم (materialism) یا ماده انگاری، نظریه و دیدگاهی است که بر اساس آن همه اشیا و فرایندها متشکل از ماده یا قابل تحویل به ماده و نیروهای مادی اند و تمام وقایع و رخدادها، واقعا یا علی الاصول براساس ماده و امور مادی یا حرکات مادی قابل تبیین اند. از آنجا که اتخاذ نگرش تجسیم معمولا با پذیرش یک پیش فرض مابعدالطبیعی همراه است که بر اساس آن موجود مساوی با محسوس است و در نتیجه آنچه محسوس نباشد موجود نیست، و علی هذا اگر کسی خدا را موجود بداند، ضرورتا باید محسوس و مادی باشد، شاید تعبیر گزافی نباشد که پیروان مکتب تجسیم را، متألهان ماتریالیست بدانیم؛ هر چند غالب ماده گرایان یا پیرو مکتب الحادند و یا لااقل لاادری اند.
اما به نظر می رسد این تلازم عام و مطلق نباشد و همان گونه که گفتیم، می توان ماتریالیستهایی را جست که متاله و خداپرست باشند و در عداد مؤمنان و معتقدان به خدا به شمار آیند، زیرا کفر و ایمان دایر مدار اقرار به توحید و رسالت حضرت ختمی مرتبت است و اگر اعتقاد به امری مستلزم نفی یکی از آن دو باشد، در صورتی این اعتقاد موجب خروج از ایمان و ورود در دایرة کفر است که استلزام مزبور بین باشد. مثلا کسی که احکام شریعت را مقتضای سلیقه شخصی پیامبر با مناسبات زمانی روزگار حضرت بداند، بین این اعتقاد و انکار رسالت حضرت چون تلازم بین است، اعتقاد مزبور موجب کفر معتقد به آن می شود. اما اگر استلزام مزبور غیر بین باشد، مانند اعتقاد به چیزی که به نحو غیر بین ملازم انکار توحید باشد، چنین اعتقادی موجب کفر نمی شود. به نظر می رسد دیدگاه تجسیم این گونه باشد و این نگرش هر چند مستلزم انکار واجب است، اما چون این استلزام غیر بین است کفرآور نخواهد بود؛ چرا که ممکن است قائل به آن متوجه نباشد و نفهمد که مثلا جسم مرکب محتاج به اجزای خود است و نمی تواند واجب باشد.
شیخ الرئیس ابن سینا در طلیعه نمط چهارم اشارات (فی الوجود و علله) و قبل از ورود به سایر مباحث الهیات، متعرض پیش فرض مابعدالطبیعی دیدگاه تجسیم می شود و با بیانی جذاب می فرماید: بدان که گاهی بر اوهام مردم غالب شود که موجود همان محسوس است (موجود مساوی محسوس است) و آنچه را که حس در نیابد، فرض وجودش محال باشد و آنچه که به واسطه مکان یا وضعی برای خودش یا به سبب محلش، اختصاص نیابد، بهره ای از وجود ندارد. (الاشارات و التنبیهات، ج3، ص2) در این نوشتار بی آنکه وارد بحث تفصیلی عقلی و کلامی راجع به بطلان مذهب تجسیم شویم به بررسی مذهب تجسیم و فرقه مشبهه در میان فرق اهل سنت می پردازیم.
در بین اهل سنت، نخستین جرقه های تشبیه و تجسیم در میان اهل حدیث (حنابله و حشویه) زده شد. زمینه چنین امری عبارت بود از آنچه در عرف متکلمان «صفات خبریه» نامیده می شود. مراد از صفات خبریه اموری است که در کتاب و سنت به خداوند متعال نسبت داده شده و حمل آنها بر معنای رایج و متداول، موهم نوعی انسان وار انگاری در مورد خداوند است. در قرآن کریم تعابیری چون ید، وجه، قول، بصر، سمع و مجییء در ارتباط با خداوند به کار رفته است. غالب انسانهای فاقد رشد و دقت عقلی گمان می کنند که موجودات منحصر در اجسام و احوال اجسامند و به ذهن ایشان خطور نمی کند که موجودی مجرد هم باشد. همین زمینه ساز آن می شود که برخی از الفاظ و عبارات وارد در کتاب و سنت برداشتی انسان وار انگارانه داشته باشند، غافل از آنکه باید بین معنای متبادر ابتدایی (مراد تصوری) و معنای راسخ تصدیقی فرق نهاد. گاهی در برخی نوشته ها چنین مطرح می شود که نخستین بانیان این بنای جنیف، برخی اکابر متکلمان متقدم شیعی بودند، اما مروری اجمالی بر منابع کلامی و حدیثی اهل سنت و شیعه روشن خواهد ساخت که دورترین مکتب به وادی تجسیم و تشبیه، شیعه است و در مقابل، رگه هایی غلیظ از تجسیم صریح و خفی در کلام و حدیث اهل سنت یافت می شود و ناظران بی طرف بدین معنا گواهی می دهند.
در جهان اهل سنت، در مواجهه با صفات خبریه و مطلق، آنچه ممکن است موهم تشبیه باشد، می توان چهارگونه نگرش را مشاهده نمود.
1- نگرش اول: اثبات بلا کیف: برخی در مواجهه با اینگونه نصوص، به زعم خود طریق میان های را برگزیده اند، یعنی نه مرتکب تأویل شدند و نه آلوده به تجسیم. مثلا ابوحنیفه نعمان بن ثابت در کتاب الفقه الاکبر می گوید: «و له ید و وجه و نفس کما ذکره الله تعالی فی القرآن، فما ذکره الله تعالی فی القرآن من ذکر الوجه و الید و النفس فهو له صفات بلا کیف (مجهول الکیفیات) ولایقال ان یده قدرته او نعمته لان فیه ابطال الصفة؛ و برای اوست دست و صورت و نفس، پس برای او صفاتی مجهول الکیف ثابت است و نباید گفته شود که دستش کنایه از قدرت یا نعمت اوست، چرا که این نگرش مستلزم ابطال صفت مزبور است.» (شرح کتاب الفقه الاکبر، امام اعظم ابوحنیفه و شرح امام ملاعلی قاری حنفی، ص66) مشهور است که از مالک بن انس درباره آیه «الرحمن علی العرش استوی؛ و خداوندي است رحمن كه بر عرش مسلط است.» (طه/ 5) پرسیدند. وی چنین پاسخ داد: «الاستواء معلوم و الکیفیه مجهولة و السؤال بدعة.»
شهرستانی در تشریح این نگرش می گوید: بدان که گذشتگان از اصحاب حدیث چون زیاده روی معتزله در علم کلام و مخالفت آنان با سنت به یادمانده از ائمه راشدین و حمایت ایشان از بنی امیه در اعتقاد به قدر و از بعض بنی عباس در مذهب نفی صفات و خلق قرآن و... را مشاهده نمودند، در تقریر دیدگاه سنت و جماعت، راجع به متشابهات قرآن کریم و اخبار نبوی، دچار تحیر و سرگردانی شدند. اما احمدبن حنبل و داودبن علی اصفهانی و گروهی از امامان سلف، بر راه سلف متقدم برخود که اصحاب حدیث همچون مالک بن انس و مقاتل بن سلیمان باشند، رهسپار شدند و راه به سلامت پیمودند و گفتند: «به آنچه که کتاب و سنت آورده اند ایمان می آوریم و بعد از قطع به اینکه خدای عز و جل به هیچ یک از مخلوقاتش شبیه نیست، مرتکب تأویل نمی شویم.» اینان چنان از تشبیه (انسانوار انگاری) اجتناب می ورزیدند که می گفتند هر کس در هنگام قرائت آیه کریمه «خلقت بیدی؛ با دستش خلق کرد.» (ص/ 75) دستش را تکان دهد یا در حین قرائت روایت: «قلب المؤمن بین اصبعین من اصابع الرحمن؛ قلب مؤمن میان دو انگشت از انگشتان خداوند است.» به انگشتانش اشاره نماید، قطع دستش و کندن انگشتانش واجب است و می گفتند ما در تفسیر و تأویل آیات به سبب دو جهت توقف می کنیم:
الف- منعی که در قرآن وارد شده است: «فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم یقولون امنا به کل من عند ربنا و ما یذکر الا اولوا الالباب؛ اما كسانى كه در دلهايشان انحراف است براى فتنه جويى و طلب تاويل آن [به دلخواه خود] از متشابه آن پيروى مى كنند با آنكه تاويلش را جز خدا و ريشه داران در دانش كسى نمى داند [آنان كه] مى گويند ما بدان ايمان آورديم همه [چه محكم و چه متشابه] از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان كسى متذكر نمى شود.» (آل عمران/ 7) پس بدین شیوه از کجی و انحراف دوری می نماییم.
ب- تأویل به اتفاق، امری مظنون و غیر قطعی است و در صفات باری اخذ به ظن جایز نیست. چه بسا آیه را بر معنایی غیر از آنچه مراد خداست، تأویل نماییم و در ورطه انحراف فرو افتیم. چونان راسخان در علم می گوییم: همه از جانب پروردگار ماست و ما به ظاهر آن ایمان می آوریم و باطن آن را تصدیق می نماییم و علم آن را به خدا وا می گذاریم و ما مکلف به معرفت این گونه امور نیستیم، چرا که معرفت بدان از شرایط و ارکان ایمان نیست. برخی از ایشان احتیاط افزونتری کرده اند تا آنجا که «ید» و «وجه» و «استواء» و آنچه مانند آن است را به فارسی بر نگردانده و در صورت نیاز به ذکر، عین لفظ عربی آن را آورده اند. این چنین نگرشی طریق سلامت است و در آن خبری از تشبیه نیست. (الملل و النحل، ص82.) شهرستانی در جای دیگر نیز آورده است: و اما سلفی که متعرض تأویل نگردیدند و به تشبیه نزدیک نشدند، از ایشان است مالک بن انس (رض) آنجا که گوید: «الاستواء معلوم و الکیفیة مجهولة و الایمان به واجب و السؤال عنه بدعة». (همان، ص74)
علامه طباطبایی در مورد چنین نگرشی می فرماید: «مردم در شرح امثال این آیات «الرحمن علی العرش استوی» مسالک مختلفی دارند. اکثر پیشینیان (از عامه) بر آنند که بحث در این گونه آیات روا نیست و این آیات از متشابهاتی است که باید علم آنها را به خدا واگذار کرد. این گروه بحث از «حقایق دینی» و تعمق در ماورای ظواهر الفاظ کتاب و سنت را ناروا و بدعت می شمارند. اما عقل بر خلاف نظر آنها حکم می کند و کتاب و سنت نیز آنان را تأیید نمی نماید. آیات قرآن به شدت تمام به تدبر و تعمق و کوشش در معرفت خدا و آیات خدا و تذکر و تفکر و نظر و استدلالهای عقلی دعوت می کنند و روایات نیز به تواتر معنوی، متذکر همین مطلب می شوند. معنا ندارد که به مقدمه ای که مستلزم نتیجه ای است امر شود، اما خود نتیجه ممنوع باشد. (دعوت به تذکر و تفکر برای معرفت است نه برای چیز دیگر). اینان کسانی هستند که بحث از حقایق کتاب و سنت، حتی مباحث کلامی را که مبتنی بر تسلیم ظواهر دینی و وضع آنها به حسب فهم عامیانه و سپس دفاع عقلی از آنها به وسیله مقدمات مشهور و مسلم در نزد متدینان است، حرام می شمارند و آن را بدعت قلمداد می کنند.» (المیزان، ج8، ص153)
همان گونه که علامه متذکر شده است، چنین نگرشی با روح حاکم بر کتاب الهی که ترغیب و تحریض بر تعمق و تفکر در محتوای آن است سازگار نیست و معنا ندارد که خداوند امر به تدبر نماید، اما نتیجه آن منهی و باطل باشد. در ثانی، کتاب الهی کتاب هدایت است، نه کتاب معما گویی و ابهام پروری. از این رو معنا ندارد که چیزی را برای خدا اثبات نماید که معنا و مفهوم آن معمایی ناگشوده باشد.
2- نگرش دوم: تأویل صفات خبریه: برخی از نخستین متکلمان مسلمان پیرو مکتب اعتزال، در اینگونه آیات دست به تأویل گسترده زدند و تنزیه خدا را از مطلق آنچه برای انسان به کار می رود اختیار نمودند. بر اساس نگرش ایشان، تعابیر کتاب الهی با توجه به تنوع استعمالات و گستردگی معانی لغت عرب و کثرت به کارگیری مجاز و استعاره، تاب آن را دارد که به گونه ای تفسیر شود که نه به تشبیه بینجامد و نه موجب تعطیل گردد. تبادر معانی انسان وار انگارانه از این گونه تعابیر، بیش از آنکه به حاق معنا و کلام الهی مستند باشد، ناشی از انس دیرین مستمع به مفاهیم ملموس و مادی و مصادیق رایج است. (دکتر احمد محمود صبحی، فی علم الکلام، ج1؛ المعتزله، ص126)
البته در اینجا تذکر سه نکته لازم است: اولا، معتزله در پاره ای موارد، در نگرش خود مبتلای به افراط گشته اند و هرگونه حقیقت متناسب با چنین تعابیری را به کلی نفی نموده اند و در واقع طریق افراط در تنزیه را پیموده اند. (برای نمونه ر. ک: المیزان، ج8، ص155)
ثانیا، این مکتب به علل و عوامل متعدد که اکنون فرصت پرداختن به آنها نیست، عمر کوتاهی داشت و در همان قرون نخستین تقریبا منقرض گردید و امتداد فکری ایشان در جهان اهل سنت، بروز و ظهور عمده ای نیافت.
ثالثا، این مکتب در نگرش عقلی خود به دین تا حدود زیادی وامدار شیعه است و بزرگان این مکتب خود بدین نکته اقرار و افتخار نموده اند. ابن ابی الحدید معتزلی در مقدمه شرح نهج البلاغه می نویسد:
«و همانا فهمیدی که با شرافت ترین علوم، علم الهی است؛ چرا که شرف هر علمی به شرف و ارزش معلوم آن بستگی دارد و معلوم این دانش اشرف موجودات است؛ پس بجاست که دانش آن، اشرف دانشها باشد. این دانش از کلام علی (ع) گرفته شده و از او نقل شده و به او ختم می شود و از او آغاز شده است. همانا معتزله، که اهل توحید و عدلاند و صاحبان انظارند و مردم از ایشان این دانش را فرا گرفته اند، شاگردان و اصحاب او هستند؛ چرا که بزرگ ایشان واصل بن عطا شاگرد ابوهاشم عبدالله بن محمد بن الحنفیه است و ابوهاشم شاگرد پدرش و پدر وی شاگرد علی (ع) است.» (شرح نهج البلاغه، ج1، ص16)
البته معتزله شاگردان چندان خوبی برای مکتب علوی نبودند، اما بدون شک اگر امتیاز و رشدی در اندیشه ایشان باشد، نتیجه آشنایی و استفاده ایشان از بحر نامتناهی معارف آستان مقدس علوی و نمی از یم ولایت حیدری است. اما متأسفانه کسانی از روی جهل یا غرض در صدد بودند که حقیقت را وارونه جلوه دهند و شیعه و کلام شیعی را مستفید از مکتب معتزله نشان دهند. مثلا شهرستانی پس از اشاره به انحرافات برخی از مذاهب یهود در آیین خود می نویسد: «سپس شیعه در غلو و تقصیر فرو افتادند، اما غلو ایشان عبارت است از تشبیه نمودن برخی امامانشان به خداوند متعال، و اما تقصیر ایشان عبارت باشد از تشبیه نمودن خداوند به یکی از انسانها. و چون معتزله و متکلمان از سلف پدید آمدند، برخی از رافضیان از غلو تقصیر عدول کردند و در اعتزال فرو غلتیدند.» (الملل و النحل، ج1، ص74)