لزوم توبه به سوی خداوند نسبت به همه اشخاص در تمام حالات عمومیت دارد، به طورى که مى توان گفت این حکم از احدى برداشته نشده. قرآن کریم در یک خطاب عمومى مى فرماید: «و توبوا إلى الله جمیعا؛ همه به سوى خدا توبه کنید.» (نور/ 31)
زیرا بسیار کم هستند افرادی که دچار گناهان جوارحی (یعنی گناهانی که با اعضای بدن انجام می شود) نباشند و اگر هم فرض کنیم که شخصی، هیچ گناهى هم انجام نداد؛ نه دروغ، نه غیبت، نه ظلم، نه خلاف، نه شهوترانى، نه اهانت به کسى، نه تعدى به مال مردم، اما بسیارى از همین طور آدمهایى که این گونه گناهان جوارحى را هم ندارند، مبتلا به گناه جوانحى (گناه اخلاقى) هستند.
اگر همین آدمى که هیچ گناهى نمى کند، وقتى که میان مردم راه مى رود، نگاه کند و بگوید: این بیچاره مردم، همه مشغول گناهند؛ ولى ما الحمدلله خودمان را نگهداشتیم و گناه نمى کنیم (خود را بالاتر از آنها به حساب بیاورد) این خودش یک گناه و یک تنزل و یک سقوط مى شود و استغفار لازم دارد. تحقیر انسانها، خود را بالاتر از دیگران دانستن، کار خود را ارزشى بیش از ارزش کار مردم دادن، یا بعضى از صفات اخلاقى زشت دیگرى که در انسانها هست (مثل حسد و طمع و خود بزرگ بینى) اینها استغفار لازم دارد.
اگر فرض کنیم، انسانى است که این گناهان را هم ندارد؛ ولى مثلا در باب علم توحید، پیش نرفت. در این صورت، یک قصور است و باید استغفار کند. باب علم توحید و معرفت به پروردگار، باب محدود و راه بن بستى که نیست؛ راه بى نهایت است که همه انبیا و اولیا، در این راه مشغول پیشرفت و تکامل نفس و فراهم کردن معرفت بیشتر نسبت به ذات مقدس پروردگار و صفات کمالیه حضرت حقند. هر مقدارى که این گونه افراد، در این راه پیش نرفتند، یک قصور و یک عقب ماندگى و یک ناتوانى معنوى است که استغفار لازم دارد.
بشر یا با اعضاء و جوارح خود مرتکب گناه مى شود و یا خطورات قلبى و وساوس شیطانى او را از یاد خدا باز می دارد و یا در علم به خدا و صفات و آثار آن غفلت و قصورى از او سر مى زند. تمامى این ها، نقص بوده و اسبابى دارند، و ترک این اسباب فقط با اشتغال به اضداد آنها ممکن است، یعنى رجوع از یک راه به ضد آن و منظور از توبه هم رجوع است. و هیچ انسانى را نمى توان تصور کرد که از نقص خالى باشد، آنچه هست در مقدار آن تفاوت دارند ولى در اصل نقص مشترکند.
اگر از همه گناهان در لحظه اى توبه نکند و مرگ او را برباید، خروج روح او بدون توبه خواهد بود، زیرا که قبل از مرگ ولو به یک لحظه از گناهان مذکور جدا و منفک نشده است. پس دائما توبه بر هر بنده سالکى واجب است. یکى از عرفا گفته است: «اگر عاقل در بقیه عمر خود بر هیچ چیز نگرید مگر بر آنچه از عمر خود در غیر طاعت خدا ضایع کرده است سزاوار است تا وقت مرگ در اندوه باشد، پس چگونه خواهد بود کسى که بقیه عمر خود را نیز چون گذشته در جهل و غفلت به سر برد.» و کسى که قدر عمر خود و فایده آن را دانست و فهمید چه چیز از آن براى سعادت ابدى مى تواند بدست آورد، مى داند که هر قدر از عمر را در معصیت و بدون توبه تباه کند چه حسرت و ندامتى در پى دارد، زیرا که اگر عاقلى گوهر گرانبهائى داشته باشد و به هرزه از دستش در رود ناچار بر آن مى گرید و اگر تلف شدن آن باعث هلاک خود آن شخص شود گریه اش بیشتر خواهد بود.
هر نفسى از عمر گوهرى است گرانمایه که هیچ چیز عوض آن نیست، زیرا مى تواند آدمى را به سعادت جاودانى و نجات از شقاوت همیشگى برساند، و چه گوهرى گرانبهاتر از این وجود دارد؟ پس کسى که آن را در غفلت ضایع کند آشکارا زیانکار خواهد بود، و هر که آن را در معصیت بگذراند به هلاکت ابدى گرفتار خواهد شد. و گفته اند: خداى تعالى را با هر بنده دو سر است که بر سبیل الهام به او مى گوید. یکى آن وقت که از شکم مادر بیرون آید فرماید: "بنده من تو را پاک و آراسته به این دنیا آوردم و عمر تو را به امانت به تو سپردم، بنگر که این امانت را چگونه نگاه مى دارى و چگونه با من ملاقات مى کنى." و دوم هنگام مرگ گوید: "بنده من با آن امانت چه کردى؟ آیا امانت را نگاهداشتى تا در حالى که از عهده عهد بر آمده باشى با من ملاقات کنى و من بر وفاى آن با تو دیدار نمایم؟ یا آن را ضایع کردى تا با تو به باز خواست و عذاب ملاقات کنم؟"
روایت است که: چون هنگام مرگ شخصی فرا رسد ملک الموت بر او ظاهر شود و به او اعلام می کند که از عمر تو ساعتى بیش نمانده و لحظه اى از آن بیشتر نمی شود، در آن وقت براى وی اندوه و حسرت و تأسف پدیدار مى شود که اگر تمام دنیا از آن او باشد و بدهد که در عوض ساعتى به عمر او بیافزایند تا در آن کوتاهى و تقصیر خود را تلافى نماید، ولی به این خواسته اش دست نمی یابد.
نیز روایت است که چون پرده از پیش دیده بنده بردارند و به مرگ خود یقین کند، به ملک الموت گوید: "مرا یک روز دیگر مهلت ده تا به درگاه پروردگارم عذر خواهم و توبه کنم، و براى خود توشه شایسته اى بردارم،" ملک الموت می گوید: "روزهاى بسیاری را بر باد دادى دیگر روزى براى تو نمانده،" گوید: "یک ساعت مهلت ده،" گوید: "ساعتها را از دست دادى دیگر ساعتى ندارى،" و در آن وقت در توبه بر او بسته مى گردد و روحش به تلاطم مى آید و نفسهایش به شماره مى افتد، و جام اندوه و نومیدى از تدارک و تلافى را فرو مى برد و بر عمر ضایع شده خود حسرت و ندامت مى خورد، و اصل ایمان وى بر اثر صدمه هاى این ترسها و دهشتها در آشفتگى و اضطراب مى آید، و در این هنگام جانش به در مى رود. پس اگر حکم خداوند بر او به نیکى و سعادت رفته باشد روح او با توحید از دنیا بیرون مى رود و این سرانجام نیک است، و اگر حکم به شقاوت وى شده باشد (از چنین سرنوشتى به خدا پناه مى بریم) روح او با شک و اضطراب از دنیا مى رود و این است پایان و سرانجام بد.
توبه بندگان مقرب خدا
از آنجا که توبه عبارت از رجوع و بازگشت از حال پست تر و پائین تر به مرتبه عالى تر و برتر از آن است، و در عالم وجود جز خداوند که غنى بالذات است موجودى یافت نمى شود که از هر جهت کامل بوده و نیازى به ترقى و تکامل نداشته باشد و این است که معناى نیاز همگان را به توبه تصحیح می کند.
از طرف دیگر عقلى که کمال انسان و اطاعت پروردگار بدان بستگى دارد پس از کمال قوه شهوت و غضب و سایر اخلاق مذمومه در وجود آدمى، کامل مى شود، همچنین انسان ابتدا جاهل است و پس از جهل است که به علم دست مى یابد و معلوم است که جهل و سایر صفات مذمومه اسباب معصیت و بلکه خود از جمله معاصى است که توبه از آنها واجب است و عقل پس از سن هفت سالگى است که در وجود آدمى به کار مى افتد و اصل عقل از اوان بلوغ است که به عرصه ظهور و بروز می رسد و حاکم بر وجود انسان مى شود در حالی که شهوت قبل از تولد در وجود نوزاد موجود است، و «توبه» عبارت از قبول حکم عقل در باز داشتن آدمى از فرو رفتن در شهوات است، بنابراین عقلى که می بایست مانع آدمى از فرو رفتن در شهوات باشد پس از سن هفت سالگى و حتى اوان بلوغ در انسان کامل می شود در حالی که شهوت و غضب و جهل و سایر صفات ناپسند قبل از تولد با او است، و این دلیل دیگرى در نیاز همه انسان ها به توبه است.
به عبارت دیگر؛ مساله قرب و بعد (نزدیکى به خدا و دورى از او) دو امر نسبى هستند، ممکن است بعد، در مقام قرب هم تحقق یابد، بعد از یک مرحله، و قرب به مرحله اى دیگر، و بنابراین معناى توبه درباره رجوع بعضى از بندگان مقرب خدا نیز مصداق مى یابد، چون موقف او را اگر مقایسه کنیم با موضع کسى که از او مقرب تر و به خداى تعالى نزدیکتر است، رجوع او به خدا، توبه مى شود.
گناهان نسبت داده شده به انبیاء و اولیاء الهی در افق احکام و قوانین مخصوص به حب و بغض معنا می یایند. توضیح اینکه ما مى بینیم چشم دشمن مخصوصا اگر در حال غضب باشد همه اعمال نیک را هم بد و مذموم مى بیند، و بر عکس چشم دوست مخصوصا وقتى که در دوستى به حد شیفتگى رسیده باشد جز حسن و کمال نمى بیند، تا آنجا که تمامى هم خود را صرف در خدمت به دوست نموده بلکه کارش به جایى مى رسد که کوچکترین غفلت از محبوب را گناه مى شمارد، چون به نظر او ارزش خدماتش به دوست به مقدار توجه و مجذوبیتى است که نسبت به او دارد و چنین معتقد است که یک لحظه غفلت از دوست و قطع توجه به او مساوى است با ابطال طهارت قلب، حتى چنین کسى اشتغال به ضروریات زندگى از قبیل، خوردن و آشامیدن و امثال آن را گناه مى داند، زیرا فکر مى کند که گر چه این کارها ضرورى است و آدمى ناگزیر از اشتغال به آن است، ولی یک یک آنها از جهت اینکه کارى است اختیارى و اشتغال به آن اشتغال اختیارى به غیر محبوب و اعراض اختیارى از اوست از این جهت گناه و مایه انفعال و شرمندگى است، بنابراین مى بینیم کسانى که از فرط عشق و یا از بزرگى مصیبتى که به آنها روى آورده به این حد از خود بى خبر شده اند، از اشتغال به خوردن و نوشیدن و امثال آن خودداری مى ورزند.
پس مثلا توجه به مباحات در زندگى (لذتهاى مباح، کارهاى مباح) در نظر انسانى که در آن حد از علو درجه است، یک نوع سقوط و انحطاط محسوب شود. دلش مى خواست که در چارچوب ضرورتهاى مادى و جسمانى قرار نمى داشت و همین نیم نگاه را هم به مباحات و به مسائل عادى زندگى نمى کرد و در راه معرفت و در آن وادى بى نهایت به سوى رضوان الهى و بهشت معرفت الهى، بیشتر پیش مى رفت. وقتى چنین چیزى نشده است، پس استغفار مى کند.
امام صادق (ع) مى فرماید: «رسول خدا در شبانه روز صد بار توبه و استغفار مى کرد، بدون آنکه گناهى کرده باشد. به درستى که خدا مصیبتها را به دوستانش اختصاص مى دهد بدون آنکه گناهى کرده باشند تا آنها را بدان سبب پاداش دهد.» منظور این است که گناهانى مثل گناهان ما ندارند زیرا گناه هر کس مناسب با قدر و منزلتش در نزد خداست. و این موضوع ممکن است یکی از دلایل اعتراف انبیاء و ائمه (ع) به گناه، و سر گریه و زارى ایشان، باشد.
بعضى خیال مى کنند که سوز و گداز امام سجاد (ع) در دعاهای صحیفه سجادیه، براى این است که به دیگران یاد بدهد. بله؛ یاد دادن به دیگران که هست (هم در شکل و هم در مضمون کار) اما اصل قضیه این نیست. اصل قضیه، آن حالت طلب خود این بنده صالح و انسان والا و بزرگوار است. این سوز و گداز، متعلق به خود اوست. این اظهار تضرع پیش پروردگار، متعلق به خود اوست. این ترس از عذاب خدا و میل به تقرب الى الله و رضوان الهى، متعلق به خود اوست. این استغفار و طلب از خدا، واقعا متعلق به خود اوست.
شاهد این گفتار ما توبه هایى است که خداى تعالى در کلام مجیدش از انبیاى معصوم و بى گناه (ع) حکایت فرموده از آن جمله درباره آدم (ع) چنین مى فرماید: «فتلقى آدم من ربه کلمات فتاب علیه؛ پس آدم کلماتى را از پروردگارش دریافت نمود، و در نتیجه خداى تعالى توبه اش بپذیرفت.» (بقره/ 37) و نیز در حکایت دعاى ابراهیم و اسماعیل (ع) بعد از بناى کعبه مى فرماید: «و تب علینا إنک أنت التواب الرحیم؛ و توبه ما بپذیر که تو، توبه پذیر مهربانى.» (بقره/ 128) و از موسى (ع) حکایت مى کند که گفت: «سبحانک تبت إلیک و أنا أول المؤمنین؛ منزهى اى خدا، من به درگاهت توبه آوردم و اولین کسى هستم که به تو ایمان دارد.» (اعراف/ 143)
در خطاب به پیامبر اسلام مى فرماید: «فاصبر إن وعد الله حق و استغفر لذنبک و سبح بحمد ربک بالعشی و الإبکار؛ پس صبر کن که وعده خدا حق است، و براى گناهت طلب مغفرت نما، و شامگاهان و بامدادان حمد و تسبیح پروردگار خود گوى.» (مؤمن/ 55) و نیز درباره همان جناب مى فرماید: «لقد تاب الله على النبی و المهاجرین و الأنصار الذین اتبعوه فی ساعة العسرة؛ هر آینه خدا توبه پیامبر و مهاجرین و انصارى را که در ساعت دشوارى او را تبعیت کردند بپذیرفت.» (توبه/ 117) و این توبه، توبه عمومى خداى سبحان است، که اطلاق آیات بسیارى از کلام مجیدش بر آن دلالت دارد، از قبیل آیه: «غافر الذنب و قابل التوب؛ خدایى که آمرزگار گناه و پذیراى توبه است.» (مؤمن/ 3) و آیه: «و هو الذی یقبل التوبة عن عباده؛ و اوست که توبه را از بندگانش مى پذیرد.» (شورى/ 25) و آیاتى دیگر از این قبیل.
بنابراین استغفار براى همه است و همه باید استغفار کنند. آن کسانى که اهل عبادتند، آن کسانى که در امر عبادت متوسطند، آن کسانى که حتى کاهل در کار عبادتند و فقط به اقل واجبات اکتفا مى کنند، آن کسانى که حتى گاهى خداى نخواسته بعضى از عبادت واجب هم از آنها ترک مى شود، همه و همه توجه داشته باشند که این رابطه بین آنها و خدا، کار را پیش مى برد. از خداى متعال، آمرزش و مغفرت بخواهید و طلب عفو کنید. از خدا بخواهید که مانع گناه را بردارد؛ این ابر را از مقابل خورشید فیض و لطف و تفضلات خودش برطرف کند، تا لطفش بر این دلها و جانها بتابد. آن وقت ببینید که تعالى و اعتزازى به وجود خواهد آمد.