بررسی زمینه های ظهور خوارج در جنگ صفین (سپاه امام علی)

در قسمت قبل به نحوه بررسی زمینه های پیدایش خوارج در جنگ صفین اشاره شد. در این قسمت به بررسی زمینه های ظهور خوارج در جریان پذیرش حکمیت پرداخته می شود.

زمینه هاى پذیرش حکمیت
جنگ فرسایشى و افزایش آمار تلفات

با طولانى شدن نبرد صفین و افزایش آمار تلفات، جو روانى خاصى بر سپاه حضرت على (ع) تحمیل شد؛ بنا به نقلى، در چهار ماه نبرد یکصد و ده هزار نفر از طرفین به قتل رسیدند که بیست و پنج نفر از آنها "بدریون" و صحابه پیامبر (ص) بودند که در لشکر کوفه حضور داشتند. این آمار مربوط به تلفات شناسایى شده است در حالى که افرادى نیز مفقود شدند. در چنین شرایطى، انگیزه هاى نهفته بعضى از افراد دودل و کج اندیش بروز کرد؛ به طورى که برخى از شامیان نیز از ادامه جنگ به ستوه آمدند و در هر فرصتى فریاد صلح و ختم جنگ سردادند؛ چنان که احنف بن قیس تمیمى، (رهبر بنى تمیم از سپاه کوفه) فریاد زد: عرب هلاک شد! همچنین روزى فردى از سپاه شام، در حالى که لباسى آهنین به تن داشت، به حضرت امیرمؤمنان (ع) در میدان جنگ خطاب کرد: "اى على! تو در اسلام، هجرت و جهاد پیشتاز بودى، چرا این خون ها را مى ریزى؟! بیا و این جنگ را رها کن و به عراق بازگرد؛ ما هم به شام بر مى گردیم". لشکریان حضرت امام على (ع) هم که به فاصله کمتر از شش ماه بعد از جنگ جمل در نبردى دیگر شرکت مى جستند اراده اى متزلزل تر داشتند و در پى فرصتى بودند تا از این مهلکه نجات یابند. در چنین فضایى معاویه نیز جهت همراهى با این فریادها و سست کردن اراده ها، نامه هایى مبنى بر افزایش تلفات و پشیمانى از گذشته و امید به آینده براى حضرت على (ع) فرستاد. این موارد، گواه است که بیشتر سربازان از جنگ خسته بودند؛بنابراین، از درک منطق قوى و درست امام (ع) در زمینه ادامه نبرد ناتوان شدند و با کارهاى نامعقول، ایشان را آزردند. آثار این آزردگى در خطبه هاى شکایت آمیز امیرمؤمنان (ع) که پس از جنگ صفین ایراد شده به خوبى مشهود است.

دست نیافتن به غنائم جنگى
اعراب، به خصوص مردم عراق در جنگ هاى گذشته غنیمت هاى فراوانى مى گرفتند، ولى در این جنگ طولانى، به سبب فقدان غنیمت، دل هایشان سست شد و به ادامه نبرد رغبتى نداشتند؛ حتى برخى از اصحاب امام (ع) درباره اندک غنیمت هایى که به دست مى آوردند، اختلاف مى کردند و کار به جایى مى کشید که با دخالت حضرت على (ع) میانشان صلح برقرار مى شد. چنین افرادى که به متاع چند روزه دنیا دل بسته بودند، با اندک تطمیعى از طرف فرزند ابوسفیان، از یارى امام و مقتداى خویش نیز دست مى کشیدند. بنا به گفته ابن اعثم، خالدبن معمر سدوسى، قهرمانى دلاور در سپاه امام على (ع) بود که توانست خود را به خیمه معاویه برساند، ولى با دریافت پیشنهاد فرماندارى خراسان از جنگ دست کشید. این موارد گوشه اى از روحیه غنیمت طلبى سپاهیان امام (ع) است که آن را باید از عوامل مؤثر در خوددارى سربازان بر ادامه نبرد و در نتیجه پذیرش حکمیت دانست.

سرپیچى از دستورات
از مهم ترین اهرم هاى قدرت نمایى هر فرماندهى، داشتن سپاهیانى توانا و فرمانبر است تا به کمک آنها بتواند به مقصود خود برسد؛ پر واضح است که لشکریان سرکش همواره مشکلات فراوانى مى آفرینند و این امر در سپاهیان حضرت امیر (ع) به خوبى مشهود بود و در پذیرش حکمیت از طرف امام (ع) اثرى بسزا داشت. لشکریان آن حضرت، هم از فرمان ایشان و هم از امر فرمانده شان سرپیچى مى کردند؛ در حالى که سپاهیان معاویه به این امر اهتمامى چشمگیر داشتند. امام (ع) از این واقعه با تأسف یاد کرد و فرمود: "دریغا! توده اى که با من هستند از فرمانم سرپیچى مى کنند،ولى همراهان معاویه ازاو فرمان مى برند و در برابرش گردن کشى نمى کنند".
آرى، سپاهیان تحت امر فرزند ابوسفیان، باوجود ناحق بودن او از وى فرمان مى بردند، ولى سربازان و گاه برخى از فرماندهان سپاه امام على(ع) با وجود حقانیت حضرت، از ایشان فرمان نمى بردند؛ براى نمونه، اشعث بن قیس که یکى از سرداران سپاه امیرمؤمنان (ع) بود و در طول جنگ با انگیزه حمیت و تعصب خاص قبیله اى دلاورانه مى جنگید، ناگهان در اوج نبرد و پس از ملاقات با چند تن از یاران معاویه، چهره انسانى صلح طلب به خود گرفت و از دستورات امام واجب الإطاعه خویش سرپیچى نمود؛ در نتیجه، بیشتر سربازان تحت امر وى نیز از زیر بار مسئولیت شانه خالى کردند و از مبارزه دست کشیدند و عرصه را براى قدرت نمایى و تاخت و تاز شامیان آماده ساختند. سرپیچى از فرمان هاى امام (ع) به اندازه اى بود که حضرت لب به شکایت گشود و در سخنانى دردناک آنان را چنین سخت مورد ملامت و عتاب قرار داد: لقد کنت أمس أمیرا فأصبحت الیوم مأمورا و کنت أمس ناهیا، فأصبحت الیوم منهیا وقد أحببتم البقاء و لیس لی أن أحملکم علی ماتکرهون؛ من دیروز فرمانده و امیربودم، ولى امروز فرمانبر شده ام و دیروز نهى کننده بودم، ولى امروز بازداشته شده ام! شما زنده ماندن را دوست دارید و من نمى توانم شما را به راهى که دوست ندارید مجبور سازم. آرى، در چنین لشکرى آمادگى پایان جنگ به خوبى حس مى شد و بسیار طبیعى بود که با نشان دادن کوچک ترین چراغ سبزى از دشمن براى ختم پیکار، اینان مشتاقانه به آن روى آورند.

داستان لیلة الهریر و توطئه عمروعاص
با پایان ماه محرم و فرارسیدن ایام صفر، جنگى سخت میان دو سپاه آغاز شد و در آغازین روزها بر شدت آن افزوده شد. پیکار تن به تن هر روز ادامه داشت و در نتیجه تلفات فراوانى به بار آمد؛ از این رو سپاهیان دو طرف به خستگى و درماندگى افتادند. سرانجام، شب جمعه دوازدهم صفر سال 37 (ه. ق) فرا رسید. در این شب، زخمى هاى دشمن از شدت جراحت ها چنان مى نالیدند که گویى سگ زوزه مى کشد؛ بدین روى این شب را "لیلة الهریر" نامیدند. در این شب اشعث بن قیس در قبیله خود خطبه اى ایراد نمود و از اثرات نابود کننده جنگ سخن به میان آورد و مردم را به پایان بخشیدن جنگ فرا خواند؛ معاویه نیز با شنیدن خطبه اشعث، ضمن تأیید حرف هاى او خطر تهدید کشورهاى ایران و روم را گوشزد کرد.
یعقوبى در این باره مى نویسد: "سخنان اشعث در گرما گرم نبرد، عوامل سستى را در سپاه "کنده" تقویت کرد؛ حتى به قبیله هاى دیگر نیز سرایت نمود؛ پس مى توان نتیجه گرفت که وى با معاویه ارتباط مخفیانه داشت و قبل از این جریان، معاویه نظر او را به خود جلب کرده بود". در مقابل، حضرت على (ع) از این شب به شب فیصله کار تعبیر کرد: زیرا شدت درگیرى، سپاهیان شام را زمین گیر و درمانده کرده بود. خبر درماندگى سپاه به معاویه رسید و وى بى درنگ عمروعاص را فرا خواند و از او چاره اندیشى خواست. عمرو گفت: نه تو مثل على هستى و نه سپاهیانت همانند لشکریان على؛ پس بهتر است امرى را به آنان پیشنهاد کنى که اگر قبول کردند، میانشان اختلاف اندازد و اگر نپذیرفتند، باز هم اختلاف میان آنان حکمفرما شود؛ آنها را به حکمیت کتاب خدا فراخوان که این بهترین چاره است. معاویه ضمن تصدیق حرف هاى عمرو، دستور بالا بردن قرآن ها را صادر نمود؛ در حالى که قبل از این جریان وقتى با سفیران امام (ع) مواجه مى شد، حرف آخرش این بود که میان ما و شما فقط شمشیر حاکم است، ولى اکنون به ناگاه از تصمیم خود صرف نظرکرد و صلح و پایان جنگ را بر وفق مراد خود دید. دیرى نپایید که قرآن هاى زیادى بر بالاى نیزه قرار گرفت و در صبحدم، مقابل چشمان حیرت زده سپاهیان امام على (ع) خود نمایى کرد. تمیم بن حذیم، (از یاران حضرت على (ع) نقل مى کند: وقتى که ما در صبح "لیلة الهریر" نگاهى به لشکر دشمن افکندیم، در پیشاپیش آنان قرآن هایى از جمله قرآن بزرگ مسجد اعظم دمشق که آن را ده نفر حمل مى کردند، مشاهده کردیم. به نظر مى رسد نیرنگ بالا بردن قرآن کریم را که عمروعاص در صفین به کار برد، از بهره هاى نبرد جمل بود؛ زیرا در جریان این جنگ، بنا به دستور حضرت على (ع) فردى به نام مسلم مجاشعى (عبدالقیس) همراه قرآنى در مقابل لشکر بصره قرار گرفت و آنها را به سوى قرآن فرا خواند و آیه «و إن طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فأصلحوا بینهما فإن بغت إحداهما على الأخرى فقاتلوا التی تبغی حتى تفیء إلى أمر الله فإن فاءت فأصلحوا بینهما بالعدل و أقسطوا إن الله یحب المقسطین»؛ «و هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آنها را آشتى دهید و اگر یکى از آن دو بر دیگرى تجاوز کند، با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد و هرگاه بازگشت و زمینه صلح فراهم شد، در میان آن دو به عدالت صلح برقرار سازید و عدالت پیشه کنید که خداوند عدالت پیشگان را دوست مى دارد»، (حجرات/9). را تلاوت کرد، ولى سپاهیان مقابل، او را با تیر زدند. اختلافى فراگیر در سپاه امیرالمومنین (ع) حیله فرزند عاص کارگر افتاد و دیرى نپایید که شکاف عمیقى در سپاهیان امام (ع) پدید آورد و اختلاف نظرى گسترده سراسر لشکر حضرت را فرا گرفت؛ عده اى آواز جنگ سردادند و دسته اى نیز به داورى قرآن کریم تن داده، فریاد صلح برآوردند و در این میان، موافقان و مخالفان صلح با ایراد خطبه اى اهداف خویش را تشریح کردند. حضرت على(ع) که به خوبى از نیرنگ شامیان و ترفندهاى معاویه و عمروعاص آگاهى داشت، سپاهیان خود را از گرفتار شدن در این دام برحذر داشت و بر ادامه نبرد ترغیب کرد و فرمود: "به خدا قسم! اینان پیرو قرآن نیستند؛ اینها همه فریب و نیرنگ است".
قرآن کریم یعنى نفى ظلم، فریب و نفى معاویه، ولى اینان کتاب الهى را همین شکل ظاهرى آن مى پنداشتند و اهل قرآن را کسانى مى دانستند که آن را ببوسند و احترام کنند. جهل و تعصب کور، آنها را آلت دست دشمن قرار داد؛ حضرت هر چه کوشید تا با آیه، حدیث، استدلال و منطق به آنها بفهماند که این فریب است و معاویه اهل قرآن نیست، ولى گویا امام(ع) با مردگان سخن مى گفت؛ «فإنک لاتسمع الموتی ولاتسمع الصم الدعاء إذا ولوا مدبرین»؛ «تو نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى، و نه سخنت را به گوش کران هنگامى که روى برگردانند و دور شوند»، (روم/ 52). پس تو اى رسول خدا! نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان و دعوت خویش را به گوش کران برسانى؛ هنگامى که روى برگردانند و دور شوند. ناگاه، جمعیتى نزدیک بیست هزار نفر زره پوش که شمشیرهایشان را بر شانه افکنده بودند و پیشانیشان بر اثر سجده پینه بسته بود و در پیشاپیش آنان مسعر بن فدکى، زید بن حصین و گروهى از قاریان در حرکت بودند، خدمت امام على (ع) رسیدند و در حالى که امام (ع) را با نام و بدون ذکر کنیه و لقب صدامى زدند، از وى خواستند که به حکمیت قرآن تن دردهد؛ وگرنه همان گونه که عثمان را کشتند وى را نیز خواهند کشت. برداشت نادرست آنها از دین، آنان را رو در روى على (ع) قرار داد و امام (ع) در تنگناى شدیدى قرار گرفت؛ به گونه اى که حضرت داد سخن برآورد و فرمود: "واى بر شما! من اولین فردى بودم که فرمان خدا را اجابت نمودم و نخستین کسى بودم که مردم را به کتاب الهى دعوت کردم. اینان عهد الهى را نقض و خداوند را عصیان کردند و اهل عمل به قرآن نیستند؛ من با آنها مى جنگم تا به حکم قرآن در آیند. ولى خوارج خواستار بازگشت فورى مالک اشتر از صحنه کارزار و دستور آتش بس بودند؛ در حالى که مالک اشتر سردار دلاور سپاه امام على (ع) در چند قدمى خیمه معاویه مشغول نبرد بود و تا پیروزى نهایى فاصله چندانى نداشت و اگر فرصت کوتاهى مى یافت، ریشه ظلم و فساد بنى امیه را مى خشکاند، اما دریغا! امام در چنگال دردآور گروهى گرفتار آمد که حقایق را نمى فهمیدند و ناچار فرمان توقف نبرد را صادر نمود و دو مرتبه "یزیدبن هانى" را نزد مالک فرستاد و او را از ادامه نبرد برحذر داشت و به اردوى خود فراخواند. مالک چون جان امام خویش را در معرض خطر دید، از جنگ دست کشید و به خیمه گاه بازگشت و با خوارج مشغول بحث و استدلال گردید.
بنا به نقلى، پس از مراجعت مالک، میان او و اشعث بن قیس مشاجره اى در گرفت و نزدیک بود با هم بجنگند و امام (ع) چون ترسید که یارانش از او جدا شوند، پیشنهاد صلح و تعیین حکم را پذیرفت. پس آن حضرت چاره اى جز پذیرش پیشنهاد صلح نداشته، خلاف میل باطنى خویش به صلح تحمیلى تن در دادند. با پذیرش این پیشنهاد از سوى امام و بازگشت مالک اشتر به اردوگاه امام، آتش بس برقرار و آرامش نسبى بر اردوى دو طرف حکمفرما شد. بعد از این رویدادها، نامه هایى میان امام على (ع) از یک سو و معاویه و عمروعاص از سوى دیگر رد و بدل شد که در آن همدیگر را به حکمیت قرآن کریم فراخواندند. متن این نامه ها در کتاب هاى تاریخى ثبت شده است. نکته دیگر درباره پراکندگى سپاهیان کوفه این است که سه گرایش متفاوت درباره پذیرش صلح و عدم آن در لشکر امام (ع) وجود داشت. شاعرى شامى در سروده اى، سه نفر را همراه با عقیده شان چنین معرفى مى نماید:
ثلاثة رهط هم أهلها *** و إن یسکتوا تخمد الواقدة
سعیدبن قیس و کبش العراق *** و ذاک المسود من کنده
ترجمه: «سه جنگجو هستند که اگر خاموش بمانند، آتش جنگ به سردى مى گراید. سعیدبن قیس که فردى میانه رو است و سالار عراق مالک اشتر که بر ادامه جنگ تأکید دارد و سیه پوش کندى اشعث بن قیس که طرفدار جدى صلح و آتش بس است.»
از این شعر به خوبى مى توان به پراکندگى فکرى و عقیدتى سپاهیان حضرت امیر (ع) پى برد؛ چرا که عده اى همچون مالک اشتر برادامه جنگ تا پیروزى نهایى اصرار مى ورزیدند، ولى افراد دیگرى همانند اشعث بن قیس از ادامه جنگ بیزار و خواهان پایان نبرد بودند. از این رو،اشعث خدمت امام على (ع) رسید، در حالى که خواستار ملاقات و گفت وگو با معاویه بود و با اجازه حضرت با معاویه دیدار نمود و از او پرسید: براى چه قرآن ها را بر سر نیزه زده اید؟ معاویه گفت: براى اینکه ما و شما به حکم قرآن کریم گردن نهیم؛ پس شما داورى که به آن اعتقاد دارید بفرستید و ما هم فردى را مى فرستیم تا با عمل به قرآن، رأى نهایى را صادر کنند و ما هم پیرو نظرشان هستیم. اشعث با تأیید سخنان معاویه و با ارائه گزارشى از ملاقاتش با او، حضرت را در جریان کارها قرار داد و طرفین در حالى خود را براى معرفى دو داور جهت مذاکره آماده کردند که سپاهیان هم همین را مى خواستند. امیرمؤمنان (ع) تنى چند از قاریان کوفه را و معاویه هم چندین نفر از قاریان شام را به ملاقات یکدیگر گسیل داشتند و این دو گروه درحالى که به قرآن کریم مى نگریستند، پس از تبادل نظر، اتفاق کردند که هر چه را قرآن احیا کرده است، زنده نمایند و آنچه را میرانده است، بمیرانند؛ سپس هر گروه نزد اصحاب خویش برگشتند. پس از رفت وآمدها و مجادلات بسیار و زیر فشار خودى ها و به دلیل پیش گیرى از خون ریزى، هر یک از دو طرف به تعیین داور رضایت دادند؛ شامیان به حکمیت عمروعاص راضى شدند، ولى اشعث و قاریان ساده اندیش در سپاه عراق، ضمن تعیین قطعى ابوموسى اشعرى، پیشنهاد امام (ع) را درباره نمایندگى "ابن عباس" و "مالک اشتر" رد کردند و بدین ترتیب، دو خواسته را بر امام تحمیل کردند: یکى اصل حکمیت و دیگرى شخص حکم.
سرانجام، قرارداد صلح در روز چهارشنبه هفدهم صفر سال 37 (ه. ق) نوشته شد. در آغاز نگارش صلحنامه، معاویه با گذاشتن عنوان "امیرالمؤمنین" کنار اسم حضرت على (ع) مخالفت کرد و گفت: اگر على را امیرالمؤمنین مى دانستم با او نمى جنگیدم؛ ازاین رو با پیشنهاد عمروعاص لقب "امیرالمؤمنین" از کنار نام امام (ع) پاک، و اسم حضرت همراه نام پدرشان نوشته شد. امام (ع) این ماجرا را با وقایع صلح حدیبیه و حذف عنوان "رسول الله" از کنار اسم پیامبر (ع) قیاس کرده، فرمودند: "امروز ما با فرزندان همان مشرکان رو به روییم".
در نهایت، با امضاى قطعنامه اى که چند تن از اصحاب دو طرف به عنوان شاهد حاضر بودند، قرار شد دو داور تا ماه رمضان در مکانى بین شام و عراق با بررسى اوضاع سیاسى، جهت رفع اختلاف تلاش نمایند. به این ترتیب، بحران صفین با انتخاب دو حکم از سوى طرفین و امضاى قرارداد صلح، به ظاهر پایان پذیرفت و همگان براى نهایى شدن صلحنامه به "دومة الجندل (33)" چشم دوختند، اما زمزمه هایى حاکى از تردید و اختلاف در زمینه پذیرش حکمیت از برخى سپاهیان امام (ع) به گوش مى رسید که آغاز فتنه اى دیگر بود.


منابع :

  1. مجله پاسدار اسلام- شماره 280- 279

  2. نهج البلاغه- خطبه 208

  3. یولیوس ولهوزن- تاریخ سیاسى صدر اسلام شیعه و خوارج- ترجمه محمود افتخارزاده- چاپ‏اول،(1375 ه. ش)- قم- دفتر نشر معارف ‏اسلامى.

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/114503