قلمرو و پراکندگی خوارج در آفریقا و عمان

خوارج در افریقیه
فرقه خوارج با آن که خاستگاهى بربرى نداشته، در دوره اى بیش از یک قرن و نیم یعنى از اواخر سده نخست تا نیمه هاى سده سوم هجرى در میان بخش قابل توجهى از بربرهاى شمال آفریقا از مقبولیت و روایى برخوردار بوده است. البته نمى توان در اهمیت دادن به موضوع رواج تفکر خارجى در شمال آفریقا مبالغه کرد، ولى آن چه مسلم است این که گروه ها و جماعاتى از ساکنان مغرب، این اندیشه را به خصوص در سده دوم هجرى پذیرفتند و در بخش هایى از این سرزمین، حکومت هایى هر چند کم دوام یا برکنار از سایر مسلمانان تشکیل دادند.

الف. ورود اندیشه ها
خوارج اولین فرقه مسلمان از ناحیه مشرق عالم اسلام بودند که توانستند قلوب بربرها را به سوى خود بکشانند و به کمک ایشان، نخستین حکومت هاى مستقل را در مغرب پایه گذارى کنند. وجود زمینه هاى سیاسى، اجتماعى و دینى در میان قبایل بربر براى پذیرش افکار مساوات طلبانه دعوت گران خوارج و واقع شدن مغرب در نقطه اى دور از مرکز خلافت، موجب شد تا آنها، مغرب را سرزمینى آماده و مناسب براى پیاده کردن آمال و آرزوهاى خود ببینند. سلاوى اذعان دارد که بربرها تحت تأثیر خارجى مذهبانى قرار گرفتند که از عراق عرب به مغرب مى رفتند. هر چند دقیقا معلوم نیست که این دعوت گران چگونه و با نشر چه افکارى توانستند توفیق نسبى را نصیب خود کنند، ولى سلاوى احتمالا با توجه به نتایجى که از این دعوت ها عاید خوارج و بربر شده، نتیجه گرفته است که آنها چنین القا مى کرده اند که باید حکومتى با رنگ و صبغه بربرى تشکیل دهند. آنها «غیرت بربرى» را در بربرها برانگیختند و این از نیرومندترین انگیزه ها و اسباب در شکسته شدن و پاره شدن پرده شکوه خلیفگان و شورش بربرها بر ضد عرب ها و مزاحمت ایشان براى سلطنت اعراب بود. تاریخ دقیقى براى آغاز این مقطع نمى توان تعیین کرد، ولى با توجه به قراین موجود، آن را باید از حدود سال 90 ه/ 708 م یعنى پس از پایان فتح جغرافیایى شمال آفریقا به وسیله موسى بن نصیر تا حدود سال 102 ه/ 720 م دانست.
دعوت خوارج در شمال آفریقا تا حد قابل توجهى ریشه در فضاى سیاسى عمومى جهان اسلام در آن شرایط دارد. فرقه ها، مذاهب و گروه هاى سیاسى درون اسلام نیز به خصوص از قرن دوم هجرى به بعد، هر یک با در پیش گرفتن شیوه هاى مختلف دعوت با جدیت در صدد جلب قلوب مسلمان ان برآمدند. عباسیان، امویان اندلس، علویان زیدى و اسماعیلى مانند ادریسیان و فاطمیان با در پیش گرفتن این شیوه موفق شدند هر یک در سرزمینى هر چند محدود، به قدرت سیاسى دست یابند. خوارج نیز که عموما از غیر قریش بودند، همین شیوه را در پیش گرفتند و در حد خود به نتایجى نیز رسیدند و موفق به تشکیل دولت هایى شدند. آنها خود را «اهل الدعوة» مى خواندند. به نظر مى رسد یکى از انگیزه هاى اصلى دعوت گران خوارج متقاعد ساختن دعوت شدگان به خروج بر حاکمان بوده است، زیرا در غیر این صورت، این فراخوانى به عملى لغو و بیهوده تبدیل مى شد. همین عمل گرایى نیز موجب مى شده است تا بسیارى از کسان که از حاکمان جور ناراضى بو ده اند به دعات خوارج بپیوندند. دعوت خوارج در شمال آفریقا از هنگامى وارد مرحله تأثیرگذارى شد که جابربن زید توانست مکتب و مدرسه سرى خود را رونق بخشد وتقویت نماید. با این همه، مشخص کردن زمانى خاص براى نفوذ مذهب خوارج در این سرزمین دشوار است، زیرا منابع، به این نکته اشاره اى نکرده اند و شاید این امکان را نداشته اند. زیرا این جنبش از سوى حکومت اموى در مشرق، تحت فشار بوده و لذا رخنه این افراد به شمال آفریقا علنى نبوده است. شدت عملى که خوارج از طرف حجاج در سال 78 ه/ 697 م متحمل شدند، براى پراکنده شدن این گروه دلیلى کافى بود. در این میان، منطقى ترین گزینه براى خارجى مذهبان گریزان، آن بود که به سرزمین هاى دورى بروند تا دست دشمن به آنها نرسد. به همین دلیل، احتمال راجح آن است که نفوذ خوارج به شمال آفریقا در پایان قرن اول هجرى از طریق سربازان عرب و دعوت گرانى صورت گرفته باشد که از فشارهاى موجود در مشرق مى گریخته اند. به دنبال مرگ جابربن زید یعنى در پایان قرن اول و آغاز قرن دوم هجرى، دعوت گرانى از خوارج مشرق وارد شمال آفریقا شدند و در نتیجه کوشش هاى پى گیر و با بهره گیرى از ناخشنودى شدید بربرها از رفتار عمال خلافت، توانستند پیروزى نسبى به دست آورند.

ب- زمینه های پذیرش تفکر خارجی در شمال آفریقا
خوارج از همان دوره های آغازین در سرزمین های شمال آفریقا پایگاه مناسبی برای خود یافتند واز اواخر دوره امویان ردپایی در این سرزمین گشودند. استقبال این سرزمین ها از اندیشه و حضور خوارج آن اندازه فراوان بوده که به گفته آلفرد بل هنوز این نظریه دوزی که در سال 1861م. اظهار کرده از صحت برخوردار است، آنجا که می نویسد:
«عالمان خوارج در هیچ جای دیگر آن آمادگیی را که برای پذیرش نظریه های خود می دیدند نیافتند. ساکنان شمال افریقا به هر چیز با شور و حماسه ای وصف ناپذیر گردن می نهادند. آنان انسانهای ساده و ناآگاه بودند و چیزی از تاملات نظری و تدقیق های عقیدتی را که فرهیختگان دست به کارش بودند نمی فهمیدند. اما با وجود این آن مقدار از اندیشه های گروههای مختلف خوارج را که برای گردن نهادن به آرای انقلابی و دموکراتیک آنان و مشارکت با این گروهها در آرمانهای خیالی آنان در مورد برابری کامل میان همه مردم بسنده می کرد می فهمیدند. افزون بر این، از دیدگاه خوارج همه خلیفگان از دوره عثمان به بعد غاصب و کافر بودند و از همین روی شوریدن بر ضد آنان نه فقط یک حق بلکه اقدامی واجب بود. از دیگر سوی بدان سبب که عرب ها مردمان این سامان را از همه چیز، جز آنچه سلبش ممکن نبود، یعنی فرمانروایی های قبیله ای، محروم کرده بودند. این مردم بسادگی این عقیده را پذیرفتند که اصل حاکمیت ملت که مذهب رسمی خوارج بود اصل و اندیشه ای اسلام و سنی است و کمترین فرد بربری می تواند از رهگذر انتخاب عمومی بر کرسی خلافت نشیند». (بل، الفرق الاسلامیه فس الشمال الافریقی، ص 146، به نقل از: دوزی، تاریخ المسلمین فی اسبانیا، ج 1، ص 149.) این واقعیت ها زمینه ای را فراهم می ساخت که از سویی شمال آفریقا سرزمینی ناب برای پذیرش افکار و اندیشه های خوارج باشد و از دیگر سوی همین خوارج به نوعی بتوانند معرف و مبلغ اندیشه اسلامی باشند. بدین سان خوارج و بربر که هر دو در اصل شورش بر ضد حاکمیت مرکزی طبعی همانند داشتند به یکدیگر در آمیختند و زمینه را برای شورش های پی درپی فراهم آوردند. چنان که لویکی می نویسد نخستین کسی که در تبلیغ اندیشه های اباضیه در آفریقای شمالی نقش داشت سلامه بن سعید یا سلمه بن سعید از مشایخ بصره بود که در حدود اوایل سده دوم هجری همراه با عکرمه از مبلغن صفریه در قیروان بود. بیست سال پس از فعالیت او در این نواحی از وجود گروه بزرگی از اباضیان خبر داده شده است که مردی به نام عبدالله بن مسعود تجیبی بر آنان ریاست داشت. تبلیغ دین ینز در همان روزگار در آفریقای شمالی به دست گروهی از خوارج صورت پذیرفته است، چنانکه گفته اند عمر بن ایمکتن اباضی نخستین کسی بود که قرآن را در جبل نفوسه به مردم تعلیم می داد. (این ادعا به وقایع نامه های قدیمی اباضی نسبت داده شده است، بنگرید به: لویکی، «اباضیه»، دانشنامه ایران و اسلام، ج 2، ص 304.) به هر روی، خوارج اعم از صفریه و اباضیه از اواخر دوره امویان توانستند در میان قبلایل مناطق مختلفی از آفریقای شمالی و به ویژه طرابلس و جبل نفوسه گسترش یابند و قدرتی به هم رسانند و گاه دولت هایی برپا کنند و گاه نیز شورشیان را به راه اندازند.

ج- شورش بر حکومت زمان
یکی از نخستین این شورش ها قیام بربرها در حدود سال 132ق./ 749م. بود که پس از رهسپار شدن ساهیان قیروان به سیسیل، با کشتن والی طنجه عمر بن عبیدالله و گماردن عبدالاعلی بن جریج افریقی خارجی بر این منطقه آغاز شد. در جریان این شورش خوارج به رهبری میسره توانستند در نواحی جنوب طنجه تا سوس پیش برانند و حتی زمینه را برای قیام بربرهای اندلس بر ضد عبیدالله بن حجاب کارگزار حکومت امویان در مصر و افریقیه اندلس فراهم آورند. در نتیجه این تحرکات بخش های عمده ای از افریقیه به دست خوارج افتاد و قیروان در معرض تهدید قرار گرفت. هرچند خوارج در سال 124ق/ 742م. شکست هایی را از حنظله بن صفوان کارگزار اموی مصر متحمل شدند، اما همچنان توانستند در گوشه و کنار و در نواحی دورتر از مرکز به حیات خود ادامه دهند و حتی در این نواحی حکومتهایی به پا کنند. برای نمونه ابوقره در تلمسان و ملویه دولتی هرچند ناپایدار ایجاد کرد، یا صفریه توانستند حکومت بنی مدرار را در سجلماسه برپا دارند. این حکومت پس از آن شکل گرفت که ابوالخطاب عبدالاعلی بن مسح معاضر یمنی که بر اندیشه اباضیه بود بر قیروان استیلا یافت و عبدالرحمن بن رستم را که ایرانی تبار بود بر این شهر گماشت. در همین زمان بود که سفریه در مکناسه در منطقه مغرب اقصی گرد هم آمدند و عیسی بن یزید اسود را به رهبری خود برگزیدند و شهر سجلماسه را بنیان نهادند و با پیوستن دیگر صفریان به آنان در این شهر از حکومت قیروان اعلام استقلال کردند و دولت بنی مدرار به سال 140ق./ 757م. بنیان گذاردند. (ناصری، الاستقصاء، ج 1، ص 179 و 180.)

د- تشکیل حکومت در نواحى دور دست
صفریان دولت بنى مدرار و اباضیان دولت بنى رستم را تشکیل دادند. در این جا چهار مشابهت قابل توجه میان دو حکومت از دو فرقه خارجى مذهب شمال آفریقا، از حیث آغاز و انجام کارشان مشاهده مى شود:
* هر دو حدود هجده سال پس از آغاز رسمى قیام فرقه خود، براى رسیدن به حکومت با ثبات اقدام نمودند. چنان که گذشت صفریان در سال 122ه/ 739 م نخستین قیام را در طنجه برپا کردند و اباضیان در سال 127ه/ 744 م در طرابلس؛ صفریان در سال 140ه/757 م در تافیللت منزل گزیدند تا مقدمات تشکیل حکومت مستقل را فراهم نمایند و اباضیان در سال 145ه/ 762 م در حوالى تاهرت دست به اقدام مشابهى زدند.
* هر دو پانزده سال را در حالت خفا در جایى که بعدها اعلان بیعت و حکومت کردند به سر بردند. ابن واسول به صورت کاملا سرى مذهب خود را در میان قبیله مکناسه نشر داد. او براى این که از مکتوم ماندن دعوت خود محافظت کند در سمت جنوب مغرب اقصى تا صحرا عقب نش ینى کرد و در واحه تافیللت مستقر شد و تظاهر به شغل و حرفه آب فروشى مى کرد؛ کارى که ساکنان بادیه نشین آن جا انجام مى دادند. او توانست یاران بسیارى گرد خود جمع کند و خیمه گاه او مرجع و مدرسه پیروان بدوى او در آن منطقه شد. ابن واسول سرانجام در سال 155ه/ 7 71 م و ابن رستم در سال 160ه/ 776م حکومت خود را رسما اعلان نمودند.
* هر دو در مناطق دور افتاده شکل گرفتند. مقر حکومت بنى مدرار شهر سجلماسه در منتهى الیه جنوب مغرب اقصى و مقر بنى رستم شهر تاهرت در منتهى الیه جنوب مغرب اوسط بود. سجلماسه در جنوب مغرب و در حاشیه بلادسودان قرار داشت و با شهر قابس ده روز فاصله داشت. تاهرت نیز در دورترین نقطه مغرب اوسط و در کوه جزول و مکانى مرتفع و کوهستانى ساخته شد.
* پایان کار هر دو حکومت به دست فاطمیان بود، نه خلافت بغداد. آخرین امیر مستقل مدرارى در سال 309 ه/ 921 م به دست عبیدالله مهدى کشته شد؛ هر چند باقى ماندگان بنى مدرار تا سال 321 ه/ 933 م و روزگار محمدبن بسادر بن مدرار به عنوان تابع دولت فاطمى حکو مت کردند. 69 در سال 347 ه/ 958 م جوهر صقلى سلجماسه را تصرف کرد و شاکر آخرین امیر مدرارى را که تمرد کرده بود، از شهر بیرون راند و با مرگ او در سال 354 ه/ 965 م دولت بنى مدرار رسما منقرض شد. حکومت رستمیان نیز در سال 296 ه/ 908 م به وسیله ابوعبدالله شیعى انقراض یافت.

خوارج در آفریقای شرقی
در این منطقه که در متون سده های میانه بلاد الزنج خوانده می شود احتمالا اندیشه های خوارج برای نخستین بار از سوی بازرگانان عمانی ترویج شده است. ظاهرا در سده های یازدهم و دوازدهم هجری که قسمت عمده ساحل شرقی افریقا به عمان وابستگی داشته، شمار طرفداران اندیشه های خوارج در این سرزمین افزایش یافته است و امروزه نیز بخشی از مردم در زنگبار بر مذهب اباضی اند.

خوارج در عمان
این سرزمین یکی از مناطق نفوذ دیرین خوارج است که تاکنون در سیطره این اندیشه مانده است. پیشینه فعالیت خوارج در این منطقه را به طرفداری مردم آن سامان از ابوبلال بازگردانده و از این یاد کرده اند که عمان تا سال 73ق./ 692م. به امامتی تعلق داشته که توسط فرقه خارجی نجدات در عربستان تاسیس شده بود. از پایان سده اول هجری خوارج عمان جنبه اباضی محض پیدا کردند و شاید عامل موثر در این میان جابر بن زید و دیگر فقهای اباضی بصره بود که حجاج آنان را به عمان تبعید کرده بود. شورش جلندی در این سرزمین به سال 132ق./ 749 و 750م. که پیشتر بدان اشاره کردیم هنگام روی داد که اباضیان در عمان قدرتی و جمعیتی فراوان به هم رسانده بودند، تا آن اندازه که حتی پس از سرکوب این جنبش در سال 134ق./ 751 و 752م. همچنان به حیات خود، البته در حدی ضعیف تر، ادامه دادند و توانستند از حدود نیمه دوم سده دوم دوباره فعالیت آشکار خویش را پی گیرند. این فعالیت ها که شهر جدید نزوی مرکز آن بود انتخاب محمد بن عمان را به امامت عمان (137ق./ 754 و 757م.) در پی آورد. در دوره امامت جانشین وی یعنی وارث بن کعب خروصی بود که مشایخ بصره به عمان مهاجرت کردند و عمان مرکز روحانی اباضیه شد. اما جانشیان او در دوره های بعد عمدتا «والی» یا «مقدم» خوانده می شدند و در برابر حکمران رستمیان که امام اباضیان جهان شناخته می شد فرمانبر به شمار می رفتند، هر چند این فرمانبری تنها به همین محدود می شد که در نامه های خود از آنان یاد کنند یا به نام رستمیان حکم برانند. با آن که در برخی دوره ها حکمرانان عباسی توانسته اند بر عمان غلبه یابند اما این چیرگی عمری کوتاه داشته و همچنان عمان به طور سنتی در اختیار اباضیه باقی مانده است و اکنون نیز مذهب کلامی و فقه اباضی در این کشور سرآمد هر مذهب و فقهی است.

خوارج در نواحی دیگر
خوارج افزون بر مناطق یاد شده در نواحی دیگر چون اسپانیا و سیسیل و بخش های خاوری و جنوبی ایران، چین و هند و نیز مصر فعالیتهای تبلیغی داشته اند، و برخی از حکومتها از قبیل حکومت طاهریان در سیستان ایران دارای گرایش به خوارج معرفی شده اند.


منابع :

  1. حسن صابری- تاریخ فرق اسلامی- جلد 1- انتشارات سمت- 1384

  2. موسسه فرهنگی تبیان

  3. www. adyan. org

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/114521