موسیقی و سماع در نزد مولانا (سلوک)

سه عنصر متقارن و همزاد شناخت روح و شخصیت

مولانا بدون شناخت گوهر موسیقی و سماع، آن طور که سزاوار است میسر نیست. مولانا تا پیش از آشنایی با شمس، هرگز سماع نکرده بود. وقتی شمس، روح پروازی و ملتهب مولانا را دید بدو سفارش کرد که در سماع آید که طلب هرچه باشد در سماع زیاده خواهد شدن. در نظر مولانا سماع و موسیقی فقط برای انگیختن شور و نشاط نیست، بل نوعی آیین سلوک است. از این رو نماز را «سماع اشراق» می نامید و آن را معمولا با سماع عشاق پیوند می داد.
مولانا از پس دیدار شمس تبریزی به استحاله شگرف روحی دست یازید و مراحل و منازل سلوک را پران تر از برق و هوا در نوردید و اکسیر اعظم عشق در تار و پود او میناگری ها کرد، چندانکه از آن زاهد سجاده نشین و شیخ پرطنطنه، قلندری ترانه گوی و شوریده ای خاکسار ساخت. مولانا در این حیات نو به سه عنصر متقارن وهمزاد در زیبایی شناسی اهتمامی تام ورزید: شعر، موسیقی و رقص.
این سه عنصر، فرزند یک مادر به شمار آیند و مادر آن ها «طبیعت» است. از این رو طبع سلیم آدمی، هماهنگی و توازن را در هر چیزی می پسندد واز آن، خاطر بر می آساید.
مولانا، هم در موسیقی علمی تبحر داشت و هم در موسیقی عملی. او ضرب اصول و علم الایقاع یا وزن شناسی را نیک می دانست و سازی به نام رباب را به چیرگی و سبک دستی می نواخت و حتی در ساختمان این ساز تغییراتی پدید آورد. و بی گمان ایجاد تغییر در ساختمان هر ساز، متفرع بر مهارت داشتن در آن ساز است. پیوند ناگسستنی او با موسیقی عصبیت و عصبانیت اهل ظاهر را بر می انگیخت و آنان را به ستیز و نقار در می آورد. گاه علیه سماع و رباب حکم می دادند و گاه فریاد بر می آوردند که مولانا بدعت را سنت ساخته است! لیکن او بدین غوغاها وقعی نمی نهاد و کار خود می کرد.
مهارت موسیقایی او در آینه اشعارش انعکاسی تمام عیار یافته است و به جرأت توان گفت که هیچ شاعری به اندازه او موسیقی را در شعر خود داخل نکرده است. اشعار غنایی مولانا با موسیقی چون شیر و شکر به هم درآمیخته است. عنصر موسیقایی در غزلیات مولانا چنان بارز است که حتی قرائت ساده اشعار او بدون هیچ ساز و آوازی، در مخاطب شور و ترقص می انگیزد و وجد و شادمانی می آفریند، به شرط آنکه شد و مد و تقطیعات اشعارش خوب رعایت شود. مانند این غزل:
ای هوس های دلم! بیا بیا بیا بیا *** ای مراد و حاصلم! بیا بیا بیا بیا
مشکل و شوریده ام چون زلف تو، چون زلف تو *** ای گشاد مشکلم! بیا بیا بیا بیا
از ره و منزل مگو، دیگر مگو، دیگر مگو *** ای تو راه و منزلم! بیا بیا بیا بیا
در ربودی از زمین یک مشت گل، یک مشت گل **** در میان آن گلم، بیا بیا بیا بیا
تا ز نیکی، وز بدی من واقفم، من واقفم *** از جمالت غافلم، بیا بیا بیا بیا
تا نسوزد عقل من در عشق تو، در عشق تو *** غافلم، نی عاقلم، بیا بیا بیا بیا

فتوحات زکی و فتوحات مکی!

مولانا زبان موسیقی را رساترین زبان دانسته است و پرداختن به تغنی را بر مباحث ملال انگیز کلامی و نظری ارجح شمرده است. معروف است که روزی یاران مولانا پیرامون مطالب کتاب فتوحات مکیه ابن عربی گرم مباحثه بودند که زکی قوال (از مغنیان مجلس سماع مولانا) ترانه گویان درآمد. مولانا در دم گفت: «حالیا فتوحات زکی به از فتوحات مکی است. و به سماع برخاست.»
«سماع» مصدر ثلاثی مجرد است و در اصل به معنی مطلق شنیدن است و اطلاق آن بر نغمه و رقص و سرود و تواجد، اطلاقی مجازی است. مولانا تا پیش از آشنایی با شمس، هرگز سماع نکرده بود. وقتی شمس، روح پروازی و ملتهب مولانا را دید بدو سفارش کرد که در سماع آید که طلب هرچه باشد در سماع زیاده خواهد شدن. زان پس فضای قونیه و سرزمین آناتولی از موسیقی و سماع مولانا و یارانش عطرآگین شد و مرده دلان از گور کالبدها برخاستند و سنگین دلان مانده در گل و لای مادیت، بال و پر گشودند و به پرواز درآمدند. در نظر مولانا سماع و موسیقی فقط برای انگیختن شور و نشاط نیست، بل نوعی آیین سلوک است. از این رو نماز را «سماع اشراق» می نامید و آن را معمولا با «سماع عشاق» پیوند می داد.
گرچه «چرخیدن» از ارکان سماع مولانا بوده است، اما چگونگی اجزاء و دقایق حرکات او و مریدانش در سماع گزارش نشده است و هنوز مأخذی دیده نیامده که این جزئیات را به شرح یا حتی به اجمال بازگفته باشد. شاید اساس قرار گرفتن چرخ در سماع نماد آن بوده که سالک عارف به هر طرف روی می کند وجه الله را می بیند و یا اینکه از ورود سری پنهان در درون وجودش که زبان از بیان آن قاصر است به تحیری معنوی دست یافته و از این تحیر بی سر و سامان گشته و به چرخ و رقص و سماع می پردازد.

ای بی هنر به رقص آ

مولانا رقص را نیک پاس می داشته و در ستایش آن اشعاری بس نغز و پرشور سروده است. حال آنکه اهل ظاهر و حتی برخی از مشایخ صوفیه سماع و بالاخص رقص را حرام می دانستند ولی این رسم از قرن سوم در میان صوفیان رواج یافت. صوفیان رقص را از توابع وجد به شمار می آوردند و معمولا وجد به دنبال سماع در سالک به ظهور می آید. به نظر مولانا رقص علاوه بر آنکه جسم را چالاک می کند روح را نیز از خفتگی و تیرگی می رهاند و تن را از بار شهوات مزاحم آزاد می کند. چنانکه مولانا در اثر کثرت سماع و مراقبه از لوث شهوات حیوانی پاک آمده بود و به تهذیب و پالایش حقیقی دست یازیده بود.
مولانا در لزوم رقص و سماع گوید:
آمد بهار جانها ای شاخ تر به رقص آ *** چون یوسف اندر آمد مصر و شکر به رقص آ
ای شاه عشق پرور مانند شیر مادر *** ای شیر! جوش در رو جان پدر به رقص آ
چوگان زلف دیدی چون گوی در رسیدی *** از پا و سر بریدی بی پا و سر به رقص آ
از عشق تاجداران در چرخ او چو باران *** آن جا قبا چه باشد؟ ای خوش کمر به رقص آ
ای مست هست گشته، بر تو فنا نبشته *** رقعه فنا رسیده بهر سفر به رقص آ
پایان جنگ آمد، آواز چنگ آمد *** یوسف ز چاه آمد، ای بی هنر! به رقص آ
طاوس ما در آید، و آن رنگ ها برآید *** با مرغ جان سراید، بی بال و پر به رقص آ
کور و کران عالم دید از مسیح، مرهم *** گفته مسیح مریم کای کور و کر! به رقص آ
مولانا همچون دیگر صوفیه و حکمای متأله، عشق را در همه هستی جاری و ساری می بیند و معتقد است که حرکت جمیع ذرات و کائنات، حرکتی حبی و عشق مند است. بدینسان هستی یکسره در رقص و سماعی شکوهمند آمده است و سماع، رمزی است از اتصال سالک بدین حرکت عظیم.
روح حساس و پرجهش مولانا چنان بود که به محض آنکه صدایی موزون در کوچه، بازار، حمام، صحرا، میدان شهر، آسیا و... می شنید به سماع می خاست و ساعت ها بر این حال بود و هیچکس نمی توانست همپای او به سماع آید. روزی در بازار قونیه یکی از فروشندگان پوست روباه فریاد می زد: دلکو! دلکو! واز این تکرار گویا ریتمی پدید آمده بود. مولانا از لفظ «دلکو» به یاد «دل» افتاد و هی کنان به چرخ و سماع آمد و این هیأت تا مدرسه اش روان شد و جماعتی دنبال او. (مناقب العارفین، ج۱، ص ۱۵۴) روزی هم از کنار دکان صلاح الدین زرکوب می گذشت که صدای پیوسته چکش زرگری را شنید و در دم به رقص آمد و شورها آفرید و صلاح الدین چون شور او رادید همچنان بر زر می کوفت و از اتلاف آن بیمی نداشت. یک بار نیز مولانا را در آسیابی یافتند که برگرد سنگ آسیا به رقص آمده بود و می گفت: حقا که از این سنگ، ندای سبوح قدوس می شنوم.

بانگ گردش های چرخ

مولانا مانند حکمای اسلامی در باب موسیقی نظریه فیثاغورث را پذیرفته است. زیرا او عقیده داشت که اصول موسیقی از نغمات کواکب و افلاک اخذ شده است. چنین معروف است که فیثاغورث با ذکاوت قلبی و روشن بینی خود نغمه های افلاک را می شنیده است و سپس اصول موسیقی را براساس آن استخراج کرده است. او نخستین کسی بود که دراین باب سخن گفت و آنگاه بطلمیوس و اقلیدس و دیگر حکیمان و فیلسوفان در این باب سخنانی آوردند. (رسائل اخوان الصفا، ج۱، ص ۲۰۸)
پس حکیمان گفته اند این لحن ها *** از دوار چرخ بگرفتیم ما
بانگ گردش های چرخ است اینکه خلق *** می سرایندش به طنبور و به حلق
(دفتر چهارم/ ‎ ۷۳۴- ۷۳۳)

موسیقی، یادآور پیمان فطری و ازلی

مولانا عقیده دارد که تأثیر نغمات و اصوات موزون بر روان آدمی از آن روست که نغمات آسمانی و ملکوتی جهان پیشین را در ما می انگیزد. چرا که به اعتقاد مولانا روح آدمی پیش از آنکه به جهان فرودین هبوط کند در عالم لطیف الهی سیر می کرده و نغمات آسمانی را می شنیده است. لذا موسیقی زمینی، تذکار موسیقی آسمانی و خطاب ازلی ولم یزلی است.
لیک بد مقصودش از بانگ رباب *** همچو مشتاقان، خیال آن خطاب
ناله سرنا و تهدید دهل *** چیزکی ماند بدآن ناقور کل
(دفتر چهارم/ ‎ ۷۳۲ـ۷۳۱)
مؤمنان گویند کآثار بهشت *** نغز گردانید هر آواز زشت
ما همه اجزای آدم بوده ایم *** در بهشت، آن لحن ها بشنوده ایم
گرچه بر ما ریخت آب و گل شکی *** یادمان آمد از آنها چیزکی
(دفتر چهارم/ ۷۳۷ـ۷۳۵)
 


منابع :

  1. اخوان الصفاـ رسائل- جلد 1

  2. محمدعلی فروغی- سیر حکمت در اروپا- جلد 1

  3. شمس تبریزی- مقالات شمس

  4. شمس‌الدین احمد عارفی افلاکی- مناقب العارفین- جلد 1

  5. فریدون سپهسالارـ زندگینامه مولانا

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/114829