نگاهی به زندگی و تعالیم لائوزه (انسان گرایی)

لائوزه

لائوزه یا استاد پیر کهن ترین فیلسوف برجسته ی دائویی و در واقع بنیادگذار مکتب دائو است، که به مکتب لائو هم معروف است. او در قرن ششم ق م می زیست و معاصر کنفوسیوس بود، گرچه از او بزرگتر بود. در باستان هماوازه ی کنفوسیوس بود و نفوذ تعالیم او هم کمتر از کنفوسیوس نبود. میان این دو فیلسوف همان اندازه تفاوت هست که میان افلاطون و ارسطو. اما تأثیر دامنه دار لائوزه در این نکته تصدیق می شود که هم از باستان او را برترین خدای مکتب دائو به شمار آورده اند، و این تناقضی چشمگیر است چه لائوزه خدانشناس بود و دین سازی و نامیدن خدایان را مخالف تعالیم خود می دانست.

زندگی و نوشته ها
بعضی هنوز برآنند که لائوزه، که به لائودان هم معروف است، یک چهره ی اسطوره شناختی محض است که پیرامون نامش به طرز کنجاوی انگیزی داستان های مشکوک و افسانه های خیالی گرد آمده است. لیکن بر بنیاد سرگذشت کوتاهی که در شی جی (گزارش های تاریخی) آمده اکنون کمابیش همگان اعتبار تاریخی او را پذیرفته اند، با قبول این نکته که از بخت بد درباره ی او حقایق چندانی او حقایق چندانی در دست نیست.
لائوزه به معنای «استاد پیر» است و این لقب است نه نام. نام واقعی استاد پیر «لای دان» است، اما از روی احترام او را لای زه نامیده اند، و سال ها بعد واژه ی «لائو» یا «پیر» به آن افزوده و لائولای زه شد و آن گاه به شکل کوتاه لائوزه یا لائودان درآمد.

تفاوت های کنفوسیوس و لائوزه
می گویند لائوزه در پایتخت شاهی لو بایگان دربار بود و گمان می برند که با کنفوسیوس موقعی که به دیدار پایتخت جو آمده بود ملاقات کرده است. میان این دو اگر به راستی دیداری دست داده باشد احتمال می رود که هر یک دیگری را مخالف خود یافته باشد، چه نظرهایشان بسیار متفاوت است. جایی که کنفوسیوس انسان گرا و دلبسته ی مناسبات اجتماعی بود، لائوزه فلسفه ای می آموخت که بنیادش طبیعت پرستانه و مخالف جامعه بود. هدف فرزانه (کنفوسیوس) مؤثر افتادن در «شهریاری روشن» بود و هدف لائوزه روگرداندن از هرگونه اندیشه ی به شاه و حکومت.
بعضی از اختلاف های میان این دو فیلسوف بزرگ را می توان بر بنیاد خاستگاه های جغرافیایی آن ها توضیح داد. کنفوسیوس زمانی که مقیم امیرنشین لو بود به طبع فرهنگ آیین پرست جو سخت در او مؤثر افتاده بود. اما لائوزه در امیرنشین جن (هونان کنونی) زاییده شد که خود بعدها جذب امیرنشین چیو در کنار یانگ تسه ی بزرگ شد، و از همین امیرنشین است که بیشتر آموزگاران دائویی برخاسته اند. جن ها مردم یین (شانگ) بودند، و این سلسله ای است پیش از جو که فرهنگی با سادگی طبیعت پرستانه داشت. بدین سان، به یک معنا تضاد میان مکتب کنفوسیوس و مکتب دائو گسترش اختلاف های دیرینه ی میان دو فرهنگ جو و شانگ است.
به خلاف کنفوسیوس که از این دربار به آن دربار می رفت و (امیران فئودال) را به اصلاحات سیاسی فرا می خواند، لائوزه خوش داشت در گمنامی کار کند و به دائوی جهان بپردازد. گویا در یک دوره ی قابل ملاحظه یی در همان منصب بایگانی در لو ماند. نخست فقط استعفا خواست، لیکن از بالا گرفتن تفرقه و آشوب هراسان شد و به زودی ترک دیار کرد. بنابر سنت، او را در مرز نگاه داشتند و از او خواستند فلسفه اش را بنویسد. می گویند یک چند آن جا ماند تا این کار به انجام رسید و تعلیم هایش را در دو قسمت دائو و ده نوشت که روی هم پنج هزار واژه نگاره شد. سپس ناپدید شد و دیگر چیزی از او نمی دانیم. اگر چه گمان می کنند که سالیان درازی در خلوت زیسته باشد.

اولین اثر فلسفی چین و انتساب آن به لائوزه

نظر سنتی این است که لائوزه را نویسنده ی اولین اثر فلسفی تاریخ چین دانسته اند نظر دیگر، این است که تمام این اثر ساخته و پرداخته ی عهد سلسله ی هن است. سرانجام بعضی دانشمندان جدید که خصوصا در کار نقد متون پرورش یافته اند برآنند حتی اگر یک چهره ی تاریخی هم به نام لائوزه در عصر سالنامه بهار و پاییز (722- 481ق م) می زیسته او دائوده جینگ را ننوشته است، چون به دلیل درونی محتوا و سبک آن روشن می شود که ساخته و پرداخته ی مدت ها بعد از این زمان، خصوصا در عصر دولت های جنگنده (480- 222ق م) است.
هیچ یک از این نظریه ها هنوز قاطعا پا نگرفته است، و این جا هم جای تحلیل گسترده ی این مباحثه نیست. اما به طور گذرا می توان درباره ی این مشکل توضیحی داد که فهم عام آن را بپذیرد: دائوده جینگ را آن شاگردان لائوزه در عصر دولت های جنگنده گرد آورده اند که یادواره های مکتوب استاد و سخنان واقعی او را، که شنیده بودند از اوست، آزادانه به کار می برده اند. خصوصا این راه حل از همه استدلالی تر است و این نکته موقعی روشن می شود که به یاد آوریم سخنان کنفوسیوس و شماری از آثار باستانی دیگر را هم به همین روش گرد آورده اند. هم چنین از این نظریه روشن می شود که چرا در این آثار کهن میان این یا آن بند و بند بعدی پیوندی نیست، و هر عبارتی در ظاهر به تنهایی کامل پنداشته می شد. چند تن هم اگر با هم کتابی می نوشتند باز کار همین جور از آب درمی آمد.

گذار از طبیعت گرایی به انسان گرایی

از ملاحظات مسأله دقیق تعلیق این کتاب که بگذریم شاید مناسب ترین چیزی که این جا بشود گفت این است که عموما این نکته را مسلم دانسته اند که بزرگترین بخش این کتاب به درستی نمایانگر فلسفه ی لائوزه ی اصلی است. شک نیست که این کتاب در همان راهی است که ما از اندیشه ی دائویی پیش از کنفوسیوس انتظار داریم. کهن ترین فیلسوفان چین هم مثل هر جای دیگری طبیعت پرستانی بوده اند که همواره به بیرون از خود، یعنی به جهان بیرون نظر داشته اند تا به درون، یعنی به خود. تقریبا تا قرن ششم ق. م فلسفه هنوز به بررسی مشکل های درونی انسان، حیات، سرنوشت انسان و اخلاق آغاز نکرده بود. پیدایی و تبلور این دیدگاه، یعنی انتقال از طبیعت گرایی به انسان گرایی را می توان به طور دقیق در شخصیت کنفوسیوس نشان داد. دائوده جینگ بر آستانه ی این پیدایش می ایستد. بدین سان، شاید دقیق ترین چیزی که درباره ی این کتاب بشود گفت این است که نه ساخته ی یک دست بلکه چندین دست آن را ساخته اند، اما به درستی فلسفه لائوزه را نشان می دهد که در دوره ای بلافاصله پیش از کنفوسیوس می زیست.
این کتاب در آغاز دو بخش داشت: دائو و ده، و تا زمان جینگ (156- 141ق م) خاقان سلسله ی هن، در یک کتاب و به همین نامی که امروزه می شناسیم، یعنی دائوده جینگ، گردآوری شده بود؛ اما سیوان جونگ (713- 755 م) خاقان سلسله ی تانگ بار دیگر آن را دو بخش کرد: دائو جینگ و ده جینگ. متن اصلی اگرچه فصل بندی های درونی را نداشت بعدها به فصول یا دفترهای کنونی تقسیم شد که از 55 تا 81 دفتر نوسان دارد.
مفهوم دائو
انسان با زمین هماهنگ است؛
زمین با آسمان هماهنگ است؛
آسان با دائو هماهنگ است؛
و دائو با راه طبیعت هماهنگ است. (دائو ده جینگ)
این طرح کلی سیستم لائوزه است. مراد از طبیعت همه ی آن چیزهایی است که در جهان رخ می دهد، یعنی جامعیت خودانگیختگی یا خودجوشی چیزها و رهایی مطلق از تصنعی بودن. به این ترتیب هر وقت چیزها آزاد باشند که راه طبیعی خود را دنبال کنند، در کمال و هماهنگی حرکت می کنند زیرا که دائو سنگ راهشان نمی شود که در عملکرد طبیعی و خودانگیخته شان، به شکل اولین اصل جهان، رفتار کنند. این به راه وو وی، (wu wei. بی کنشی، بی عملی، کاری نکردن) یا در یک گام دیگر، راه وی وو وی (wei wu wei. کردن به طریق بی کنشی، عمل از طریق بی عملی، کنش بی کنشی) معروف است.
«دائو هیچ گاه کاری نمی کند، و با این همه کاری نیست که نکرده مانده باشد.»

نتایج و محتوای تعلیم «وو وی»
تعلیم وو وی هسته ی نظام لائوزه است.
از این مفهوم دو نتیجه گرفته می شود. نخست آن که در دو کتاب تاریخ نامه و سرودنامه، آسمان به هیأت شانگ دی یا «برترین باشنده» درمی آید که نیازهای انسان ها را بر می آورد و آن ها را متناسب افعالشان پاداش می دهد. اما لائوزه هستی شانگ دی را انکار می کند و بر آن است که آسمان به جای آن که ملکوتی باشد تنها با دائو هماهنگ است. این جاست که لائوزه خدانشناس است.
نکته ی دوم. فلسفه ی او آرمانی شدن طبیعت و کاستن از ارج هنر (فن و صنعت) است. بنابر لائوزه، انسان در آغاز شادمان بود اما در نتیجه ی تغییراتی که جامعه به وجود می آورد ناشاد می شود. بهترین راه شادمانی دامن فروچیدن از تمدن تصنعی کنونی و زیستن در پیوند آرام با طبیعت است در میان جنگل ها و رودها و کوه ها. در کلماتی که فرق چشمگیری را میان دانش و دائو باز می نماید برگشتن به طبیعت این گونه کامل می شود: «از جستجوی دانش، انسان روز به روز به دست می آورد؛ از جستجوی دائو، انسان روز به روز از دست می دهد، از دست می دهد و باز از دست می دهد تا به آرامش وو وی برسد.
کاری نکن، که چیزی نکرده نمی ماند.
انسان از بی کنشی جهان را می یابد، اما آن گاه که می گیرد جهان آن سوی یافت اوست.»

دائو

پیداست که واژه ی دائو اهمیت بسیار دارد. اولین جمله ی دائوده جینگ این است: «دائویی که بتوان از آن سخن گفت دائوی جاودانی نیست. نامی که بتوان نامید نام جاودانی نیست.»
بنابر لائوزه چیزی پیش از نمایان شدن جهان بود که دائو نامیده می شود و این در واقع نامی نیست. پس نه از دائو می توان سخن گفت و نه می توان او را با حواس تن درک کرد: «چون چشم خیره می نگرد اما هرگز آن را نمی بیند آن را یی خوانده اند. چون گوش توجه می کند اما هرگز آن را نمی شنود آن را سی خوانده اند. چون در دسترس است اما هرگز آن را نمی گیرد آن را وی خوانده اند. در این سه بیش از این نمی توان دقیق شد، چرا که به یک مبدل می شوند.»
بدین ترتیب دائو، ندیدنی، نشنیدنی و لمس ناپذیر است؛ اما جاوید و ناگفتنی باقی می ماند، و در حالت «نبودن» به اوج می رسد. دائو قانونی جاوید است که بستر پدیده های متغیر جهان است. جاوید و فراگیر است، از به کار بردن تمام نمی شود زیرا که سرچشمه ی بی ژرفای همه چیزست. از این جاست که دائو را که به راه طبیعت می رود آسمان و زمین و انسان پیروی می کنند.
دائو را «ده» بهتر می توان فهمید. واژه ی ده (de)، آن گونه که در دائوده جینگ آمده مفهمی است بسیار جامع تر از هنر یا فضیلت محض، به معنایی که در مکتب کنفوسیوس به کار برده می شود. دائو آن است که همه چیز از او هستی می یابد. اما در این فرایند هستی یافتن، هر چیز منفردی بهره یی از دائوی- جهان می یابد، و این بهرعه را ده [یا، یافت] می خوانند. پس، ده مفهومی است رساننده ی حالت طبیعت چیزها. از این رو، ده هر چیزی آن است که آن چیز [از آن] به طور طبیعی «هست».
دائو عنصر نهایی زندگی است و انسان باید بخواهد که به سازگاری با آن بزید. نیروی کنشگر زندگی است و زندگی را می توان با آن پرورد و سرشار کرد. دائو و ده هر دو از طبیعتند، به معنای خودانگیختگی. همان گونه که جامعیت خودانگیختگی همه چیز جهان را دائو خوانند جامعیت خودانگیختگی هر چیز منفرد و تک را هم ده گویند. همه چیز از دائو هستی می یابند، و هر چه هستند [یا دارند] از ده هستند [یا دارند]. از این جاست که «چیزها همه دائو را بزرگ شمرده، ده را ارج می نهند.»

فرآیند تحول و شکفته شدن جهان
سه نکته هست که باید آن ها را با توجه به مفهوم دائو که در شکفته شدن یا تحول جهان به کار برده می شود به یاد داشت. نکته ی اول چنین بیان شده است: «همه چیز جهان از «یو» هستی می یابد و یو از وو»
به عبارت دیگر، وو (= نبودن) اشاره به حالتی است که پیش از نمایان شدن آسمان و زمین هستی داشت؛ یو (= بودن) حالتی است که چیزها در آن داشتن هستی جداگانه را آغاز می کنند. انتقال از وو به یو را نیرویی کیهانی به وجود آوده که همان گونه که انتظار می رود، دائو است. دائو در راز کیهانی پوشیده شده است اما تنها سرچشمه ی زندگی صورت جوهر و ذات است: «ده» همه فراگیر پژواک دائو است. «دائو خود مبهم است و لمس ناپذیر. گرچه مبهم است و لمس ناپذیر، از درون، صورت است. اگرچه لمس ناپذیر است و مبهم، از درون، جوهر است. اگرچه ژرف است و تاریک، از درون، ذات است. ذاتش واقعی است و بسترش حقیقت است.»
لائوزه هم فرایند شکفتن یا تحول را با این سخن توضیح می دهد که دائو «یک» یا نهایت بزرگ را تولید می کند. «یک» سپس «دو» یا یین و یانگ را به وجود می آورد که این دو اولین نیروهای جهانند که نوعی دویی می سازند. بین نیروی منفی یا پذیرا است و یانگ نیروی مثبت یا کنا؛ بر همکنش این دو به زندگی می انجامد که «سه» نامیده می شود، همه چیز از آن پیدا می شود.
نکته ی دوم این است که در این فرایند شکفتن، هر نمودی ضد خود یا جنبه ی متناقض یا منفی خود را در خود دارد. از این رو زندگی مرگ را و روشنی تاریکی را و نیکی بدی را در پی دارد: «آن جا که جهان زیبایی را احساس می کند، زشتی هم هست؛ آن جا که جهان نیکی را احساس می کند، بدی هم هست؛ پس، بودن و نبودن همدیگر را در خود دارند؛ مشکل و آسان همدیگر را در خود دارند. بلند و کوتاه به همدیگر بسته اند؛ بالا و پست هم به همدیگر بسته اند.»
بدین ترتیب، جهان آمیزه ای از جفت ها یا اضداد است که خصلت بنیادیشان این است که از بودن و نبودن ساخته شده اند. به این ترتیب تحول یا برشکفتن جهان و همه ی دیگرگونی ها و همه ی حرکت ها گذرگاه نبودن به بودن و «هیچ» به «چیزی» است. هرچند چیزها همواره تغییر پذیر و دیگرگون شونده اند اما قوانینی که بر خود تغییر فرمانروایی دارد همیشه همان است.

قانون «طبیعی بودن» (چانگ)
بنیادی ترین این قوانین چنین است که «بازگشت، حرکت دائو است» یعنی، اگر حرکتی به نهایت تکاملش برسد، لزوما برگشت دارد. برای نمونه:
«بلا، برکت را بالا خواهد برد؛ برکت هم زمینه ی بلا است...
حق شاید مبدل به باطل شود...
خیر شاید مبدل به شر شود.»
این نه تنها درباره ی کارهای انسانی صادق است، بلکه فرایند ذاتی شکفتن کل جهان هم هست:
«راه آسمان به کشیدن کمان ماند:
چون گوشه ی بالایی آن فرو فشرده شود
گوشه ی پایینی آن بالا می رود.
چون از فزونی کاسته گردد، [جای] کاهش دوباره پر می شود.»
لائوزه این قانون تغییر ناپذیر طبیعت را چانگ یا «طبیعی بودن» نامید. اگر جهان با طبیعی بودن یا طبیعیت طبیعت هماهنگ نمی بود، از کنش باز می ماند. برای خورشید برآمدن از باختر و فروشدن در خاور به راستی دور از طبیعت است. اما طبیعت هرگز چنین کاری نمی کند چون خلاف لائو است. از این رو لائوزه گفته است:
«مرد چون طبیعی بودن [چانگ] را بشناسد دربردارنده ی همه است.
چون دربردارنده ی همه است، خودپرست نیست،
چون خودپرست نیست، برترین است.
چون برترین است، آسمانی است.
چون آسمانی است، با دائو است.
با دائو، او همیشه پایدار است.»
نکته ی سوم، که نتیجه ی لازم نظریه ی وو وی است این است که چیزهای جهان همه راه طبیعی خود را می روند. خورشید می درخشد و آب می رود چرا که اقتضای طبیعتشان این است. گیاهان و درختان می رویند و می خشکند چرا که طبیعتشان این است. لائوزه هستی برترین باشنده یا وجودی را که حرکت جهان به فرمان اوست انکار می کرد. معتقد بود که آسمان و زمین نه مبین برترین باشنده اند و نه کاری به رشد و نمو چیزها دارند زیرا که همه چیز از یک راه طبیعی هستی می یابند. در نتیجه لائوزه می گوید:
جهان اخلاقی نیست.
کیفیت فطری هرچه رخ می دهد یک خودانگیختگی طبیعی بی تغییر است، همچون درخشندگی خورشید و ماه، روانی آب و رشد گیاهان. کل جهان، خودانگیختگی است، از این رو میل یا آرزویی به اخلاقی بودن ندارد. فقط می گذارد که همه چیز راه طبیعی خود را دنبال کند.
در جهان نیرویی در کار است که طبیعتش مرموز است. در واقع آن نیرو، دائو است که می توان آن را از روی آرامش نیرویش، تولید بی تملکش، کردار بی خودنماییش، تکامل بی چیرگیش بازشناخت. دائونه شخصی است و هرگز از بودنش آگاه نیست. همه چیز اگر چه هستی خود را از بودن او دارند او خود بی صورت است و تهی. در حقیقت، جهان برساخته ی دائو نیست و نمی توانست باشد. آن گاه که می گوییم جهان را دائو ایجاد کرد مراد ما فقط این است که جهان خود را به طور خودانگیخته و به طور طبیعی ایجاد می کند.
چون جهان چنین کاری بکند راه طبیعی و خودانگیخته اش را دنبال کرده است. این بنیاد نظریه ی وو وی لائوزه است. مسلما فهمیدن این تصورات مشکل است چون لااقل متکی بر ادراک معنای دائو است. لائوزه این را می دانست: «مستعدترین مردان چون از دائو بشنوند مشتاقانه به آن عمل می کنند. میانمایگان چون از دائو بشنوند میلی به آن ندارند. عامیان چون از دائو بشنوند به قهقهه به آن می خندند. به راستی اگر این مردمان به آن نمی خندیدند او دیگر دائو نبود.»


منابع :

  1. فانگ يو لان- تاریخ فلسفه چین- مترجم فريد جواهر كلام- صفحه 105- 117

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/114942