نامهای دوزخ (حطمه)

معنای حطمه

در مفردات راغب آمده است که «الحطم» یعنى شکستن چیزى مثل هشم و لغاتى از این قبیل که به معنى خرد کردن است و سپس واژه حطم درباره ی هر چیزى که قدرتش و پشتش شکسته شود به کار رفته است. خداى تعالى گوید: «لا یحطمنکم سلیمان و جنوده؛ تا سلیمان و سربازانش شما را نشکنند و خرد نکنند، پس در لانه هاتان بروید.» (نمل/ 18) «حطمته فانحطم حطما؛ او را شکستم و به سختى شکسته شد.» دوزخ را هم «حطمة» گویند. زیرا خرد کننده جباران و فرعونیان است که در دنیا کسى حریفشان نبوده و نتوانسته اند خردشان کنند سپس عدالت حق حکم مى کند که در جهانى دیگر و جهنمى سوزان و خرد کننده هزاران بار شکسته شوند.
خداى تعالى درباره واژه حطمة مى فرماید: «کلا لینبذن فى الحطمة* و ما أدرئک ما الحطمة* نار الله الموقدة* التى تطلع على الأفدة* إنها علیهم مؤصدة* فى عمد ممددة؛ چنین نیست [که مى پندارد]، حتما در آتشى شکننده افکنده شود. و تو چه مى دانى آتش شکننده چیست؟ آتش برافروخته الهى است آتشى که بر دل ها افتد و زبانه کشد. این آتش بر آنها سرپوش است [و راه گریز ندارد]. در ستون هایى است کشیده شده.» (همزه/ 4- 9) هر خورنده و پر خورى را هم حطمة گویند که تشبیه است به همان جحیم یا دوزخ که ستمگر خواره است. چنانچه شاعر در این معنى گوید:
«کأنما فى جوفه تنور؛ گوئى در اندرونش تنور و آتشدانى است.»
حطمه آتشى است که از غضب خدا ناشى گشته و شدت و قوت آن آتش طورى است که علاوه بر اینکه بدن را می سوزاند به قلب نیز سرایت می نماید. قرآن در مقام معرفى (حطمه) برآمده و صفاتی از اوصاف (حطمه) را در آن بیان می فرماید که دلالت بر عظمت و شدت آن دارد.

آتشى که بر دل ها افتد و زبانه کشد

عجیب اینکه این آتش بر خلاف تمام آتشهاى دنیا که نخست پوست را مى سوزاند و سپس به داخل نفوذ مى کند، اول بر دلها شراره مى زند، و درون را مى سوزاند، نخست قلب را، و بعد مغز و استخوان را، و سپس به خارج سرایت مى کند. این چه آتشى است که اولین جرقه هایش بر دل آدمى ظاهر مى شود؟ این چه آتشى است که درون را قبل از برون مى سوزاند؟ همه چیز قیامت عجیب است و با این جهان تفاوت بسیار دارد، حتى درگیرى آتش سوزانش! چرا چنین نباشد؟ در حالى که قلبهاى آنها کانون کفر و کبر و غرور بود و مرکز حب دنیا و ثروت و مال. چرا آتش قهر و غضب الهى قبل از هر چیز بر قلوب آنها مسلط نشود در حالى که آنها دل مؤمنان را در این دنیا با سخریه ها و عیبجویى و غیبت و تحقیر سوزاندند، عدالت الهى ایجاب مى کند که آنها کیفرى همانند اعمالشان را ببینند. و آن، چنان آتشی است که طلوع می کند بر افئده و قلوب: «التی تطلع على الأفئدة» (همزه/ 7) چنانچه می فرماید: «أولئک ما یأکلون فی بطونهم إلا النار؛ جز آتش به شکم هاى خود فرو نمى برند.» (بقره/ 174) و می فرماید: «إنما یأکلون فی بطونهم نارا و سیصلون سعیرا؛ جز آتشى در شکم هاى خود فرو نمى برند، و به زودى در آتشى افروخته وارد خواهند شد.» (نساء/ 10) و می فرماید: «لهم ثیاب من نار یصب من فوق رءوسهم الحمیم* یصهر به ما فی بطونهم و الجلود؛ جامه هایى از آتش برایشان بریده شده است و از بالاى سرشان آب جوشان ریخته مى شود. به نحوى که هم آنچه در شکم آنهاست با آن گداخته مى شود و هم پوستشان.» (حج/ 19- 20) و می فرماید: «و سقوا ماء حمیما فقطع أمعاءهم؛ آبى جوشان به خوردشان داده مى شود پس روده هایشان را از هم مى پاشد؟» (محمد/ 15) و غیر اینها از آیات.
سؤال: انسان چیزى را که می خورد یا می نوشد، وارد معده می شود، ربطى به فؤاد و قلب ندارد. پس چرا می فرماید: "التی تطلع على الأفئدة
جواب: دو قسم آتش داریم یکى جسمیت آتشى مثل زقوم، حمیم، غساق، که اینها وارد معده می شوند لذا در آیات مذکوره می فرماید: "ما فی بطونهم" یک قسم تنفس است که اینها میانه ی آتش هر چه نفس می کشند شعله ی آتش داخل قلب می شود لذا می فرماید: "التی تطلع على الأفئدة" و بسیارى از معاصى معاصى قلبیه است مثل کفر و شرک و ضلالت و حب و بغض و عداوت و کبر و سایر صفات قلبیه و اخلاق رذیله و عقاید باطله و هواهاى نفسانیه اینها باید قلب آنها را بسوزاند. چنانچه هر عضوى از اعضاء هر معصیتى از آن صادر شده عذابش متوجه به همان عضو می شود. چشم خیانت کرد او معذب می شود. گوش کرد دست یا پوست بدن شکم حرام خورد و هکذا زبان معصیت کرد هر معصیتى عذاب خاصى دارد.
اشکال: حکماء امروزه مرکز علم و عقل و صفات را دماغ می دانند که مغز باشد و آیات و اخبار مرکز را قلب می دانند؟
جواب: انسان علاوه از روح نباتى که در نباتات هست دو روح دارد یکى روح حیوانى که در حیوانات به تفاوت درجات هست حتى مورچه و پشه که مورچه ذخیره سال خود را در خانه هاى خود جمع می کنند و به فاصله زیادى بوى اشیاء را استشمام می کنند و چشم آنها می بیند، پشه در هوا خون را در میانه رگ زیر پوست می بیند که روى رگ می نشیند با نیش خود رگ را سوراخ می کند و قبلا با خرطوم خود کثافت روى پوست را برطرف می کند و هکذا سایر حیوانات. و حکماء غیر این را معتقد نیستند و این روح مرکز توجهش دماغ است و این مدرک جزئیات است و این صنایع و مخترعات تمام از این روح است و به تفاوت اشخاص در قوت و ضعف هست، و یکى روح انسانى که مجرد است و مدرک معنویات است آن محل توجهش قلب است و آن از عالم بالا افاضه شده به خلاف حیوانى که از بخار است و تا بخار تمام شد موت می رسد. آن آتشى که می خواهد و راه می جوید تا آشکار شود و سر برآورد و یکسر بر قلبها چیره شود. قلبهاى ستمگرانى که شخصیت انسانها را خـرد مى کنند و آتش به وجدانها و ضمیرها «افئدة» می زنند، و شاید منشأ و مطلع این آتش که از آن سر برمى آورد و شراره مى کشد، همان ضمائر حقبردگان و دلسوختگان باشد.
چون ز خشم آتش تو در دلها زدى *** مایه نار جهنم آمدى
آتشت اینجا چه آدم سوز بود *** آنچه از وى زاد مرد افروز بود
آتش تو قصد مردم مى کند *** نار کز وى زاد بر مردم زند
آرى قلبى که لطیفه الهى و ظهور فیض رحمانى و جلوه ربانى است و از عالم روحانیین در این ظلمتکده طبیعت فرود آمده و بایستى منبع معارف و مشکات علوم و عرش رحمان و محل هبوط الهام و تردد ملائکه مقربین گردد و با دو بال علم و عمل در عالم (ما فوق الطبیعه) با ابناء جنس خود در پرواز آید و على الدوام از نفحات رحمانى فیض گیرد اگر به عکس آن لطیفه ربانى منبع فساد و جایگاه بهائم و سباع و غولان قواى شهوانى و غضبانى و شیاطین قرار گرفت و خار و خاشاک آرزو و آمال طبیعى دنیوى سراسر قلب را پر نمود دیگر چنین قلبى غیر از کوره حدادى لایق جاى دیگرى نخواهد بود.
شاید سر اینکه آتش (حطمه) به قلب سرایت می نماید این باشد که چون عالم قیامت عالم جمع و عالم حقیقت و عالمى است که باطنها ظاهر می گردد و اضداد و متفرقات با هم جمع می گردند و معلوم است که حقیقت انسان روح و قلب و نفس ناطقه او است که در قیامت روح و بدن چنان متحد می گردند که گویا یک حقیقت واحده به شمار می روند این است که حظوظات جسمانى و نیز عذاب هاى آن به عینه حظوظات و عذاب روحانى است و به عکس همچنین است که انسان به حقیقت روحانى و جسمانیش هم مدرک عذابهاى جسمانى و روحانى است اگر از اشقیا باشد و هم مدرک لذائذ روحانى و جسمانى است اگر از سعداء باشد.

آتشی که یار غار آنهاست

به هر جهت این حطمه بر آنها سرپوش است و راه گریزی از آن نیست: «إنها علیهم مؤصدة» (همزة/ 8) مؤصده یعنى مطبقه، از باب اینکه در بسته می شود که هیچ روح و ریحانى وارد بر آن نمی شود و تمام اطراف آنها را احاطه کرده و راه بیرون رفتن از آن را ندارند چنانچه مى گویند: «و سدت الباب یعنى در را بستم و قفل کردم که کسى نتواند داخل شود و نتواند خارج شود»، و در قضیه مسجد نبى (ص) که امر شد: «سد الأبواب الا باب على» که نتوانند از آن ابواب داخل مسجد شوند و از آن ابواب نتوانند داخل بیوت شوند.

در میان ستونهایى برافراشته و استوار

سرانجام مى گوید: «فی عمد ممددة؛ آنها در ستونهاى کشیده و طولانى قرار خواهند داشت.» (همزة/ 9) عمد ستون است، و مراد گفتند اوتاد است که ابواب جهنم را میخکوب می کنند که تمام حرارتش در داخل باشد بیرون نیاید و اهل جهنم نتوانند خارج شوند، و بعضى گفتند: مراد سرادق نار است که می فرماید: «إنا أعتدنا للظالمین نارا أحاط بهم سرادقها و إن یستغیثوا یغاثوا بماء کالمهل یشوی الوجوه بئس الشراب و ساءت مرتفقا؛ ما براى ستمگران آتشى آماده کرده ایم که سراپرده هاى آن ایشان را احاطه کند و اگر فریادرسى خواهند، به آبى چون مس گداخته که چهره ها را بریان مى کند فریادرسى شوند، که بد نوشیدنى و بد جایگاهى است.» (کهف/ 29) بعضى گفتند: مراد اغلال و زنجیرها است که فرمود: «خذوه فغلوه* ثم الجحیم صلوه* ثم فی سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلکوه؛ [پس فرمان رسد] او را بگیرید و در زنجیر کنید. آن گاه به دوزخش در آورید. سپس او را در زنجیرى که طول آن هفتاد ذراع است در بند کشید.» (حاقه/ 30- 32) بعضى گفتند: اشاره به خلود است که دیگر از جهنم بیرون نمی آیند و راه نجاتى ندارند که می فرماید: «کلما أرادوا أن یخرجوا منها من غم أعیدوا فیها؛ هر بار بخواهند از [کثرت] اندوه از آن بیرون آیند به آن بازگردانده مى شوند.» (حج/ 22)
آن آتش بر همین گروه، احاطه نموده و راه نجات و خروجشان را در میان ستونهاى ممتدى، بسته است. یا در حالى که آنها در میان پایه هاى ممتد گرفتارند، یا...
اینها که در زندگى دنیاى خود، در میان ستونهاى خویهاى راسخ و دوزخى خود گرفتار بودند و ماوراء آن را نمى دیدند و در آن نمى اندیشیدند و درهاى معرفت حق و رحمت و خیر به خلق را به روى خود بستند، باید در آخرت، روزنه نجات و دریچه رحمت به رویشان بسته باشد و در میان ستونهاى ممتد آتش گرفتار شوند. چنانچه معلوم است کیفر و مجازات عمل روى دو چیز استوار می گردد یکى آن صفات و ملکاتى که باعث عمل نکوهیده می گردد. مثل کبر حسد و باقى صفات زشت.
دیگر روى آثار بدى است که متفرع بر عمل می گردد. و چون در اول سوره اشاره به دو عملى دارد که هم ناشى از اوصاف رذیله می شود و هم منشأ آثار بدى است که متفرع بر عمل می گردد زیرا چنانچه گفته شد (همزه و لمزه) تمام انواع و اقسام توهینى که ممکن است به مؤمنین یا به مسلمانى وارد گردد را شامل می گردد. از قبیل استهزا و سخریه و بدحرفى خواه در پیش رو و خواه پشت سر، سخن چینى، نمامه گى، هر عملى که سبب توهین وى گردد و غرض شکستن او باشد و چنین عملى اضافه بر اینکه کاشف از خبث سریره و اوصاف نکوهیده ایست که در عامل آن پدیدار است باعث نفاق و ضدیت بین مؤمنین می گردد و آن اتحاد و یگانگى که غرض شارع اسلام بوده تبدیل به افتراق و تشتت جامعه می گردد و نیز چون مؤمن با تقوى ارتباط با خدا دارد دشمنى با او دشمنى با خداست توهین او توهین به خداست و نیز جمع مال زیادتر از قدر حاجت هم کاشف از آن حرصى است که از محبت دنیا تولید گردیده و هم براى جامعه و تمدن مضر است زیرا که پول و مال باید بین مردم رواج باشد و هر یک مخارج لازمه خود را به آن رفع نمایند وقتى بعضى از مردم زیادتر از قدر حاجت ذخیره نمایند از قسمت باقى کاهیده می گردد و دیگران در مضیقه می افتند و زندگى بر آنها تنگ می گردد.
از اینجا معلوم می شود که چون این دو عمل غیبت و استهزاء و جمع نمودن مال زیادتر از قدر حاجت بدترین صفات رذیله و بدترین اعمال نکوهیده به شمار می رود این است که مجازات آن بسیار سخت و پاداش آن شعله ور شدن آتش غضب الهى است.
آرى این حبس و بستگى نتیجه همان علاقه به دنیا و مال دنیا است که آدمى را پابند نموده و تولید حرص و بخل گردانیده و آتشى که به قلب سرایت می نماید، همان آتش حسد و کینه و کبر و خودپسندى و تفرعن و مخالفت ورزیدن با اولیاى حق تعالى و هوى و نفس پرستى است کسى که خود را به زنجیر طبیعت بسته گردانیده چگونه تواند ترقى و تعالى نماید و خود را از پرتگاه طبیعت به اوج رفعت و کمال رساند و از عذاب اخروى و نکال دنیوى رهایى یابد هرگز ممکن نیست.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏20 صفحه 617

  2. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏27 صفحه 315

  3. سیدمحمود طالقانی- پرتوى از قرآن- جلد ‏4 صفحه 253

  4. نصرت بیگم امین- مخزن العرفان- جلد ‏15 صفحه 280

  5. ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- جوامع الجامع- جلد ‏6 صفحه 703

  6. عبدالحسين طیب- أطیب البیان- جلد ‏14 صفحه 225

  7. محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد ‏18 صفحه 323

  8. حسين بن محمد راغب اصفهانی- ترجمه مفردات- جلد 1 صفحه 509

  9. ناصر مكارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 6 صفحه 403

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/115099