برهان وجوب و امکان در نزد حکمای مشاء (توماس آکوئینی)

در قسمت دوم به وجوه مختلف تقریر توماس از برهان و مقایسه آراء سه حکیم پرداخته می شود.

تقریر توماس از برهان وجوب و امکان

توماس برهان وجوب و امکان را چنین تقریر می کند: «ما در طبیعت اشیایی را می بینیم که ممکن است باشند یا نباشند. زیرا آن ها در معرض کون و فسادند. در نتیجه ممکن است باشند یا نباشند. اما برای آن ها غیر ممکن است که همواره موجود باشند. زیرا آن چیزی که نسبتش به وجود و عدم علی السویه است، در حقیقت موجود نیست. بنابراین، اگر همه اشیاء نسبت به وجود علی السویه می بودند، در آن صورت در زمانی هیچ چیزی وجود نداشته است. اما اگر این امر صحیح باشد، حتی اکنون نیز هیچ چیزی موجود نخواهد بود؛ زیرا آن چیزی که وجود نداشته تنها از طریق چیزی که قبلا موجود بوده، به وجود آمده است. بنابراین اگر زمانی هیچ چیزی وجود نبوده است، غیر ممکن بوده که چیزی به وجود آید. بنابراین حتی اکنون هم چیزی موجود نخواهد بود. که این امری محال است. بنابراین چنین نیست که همه موجودات ممکن باشند، بلکه موجودی وجود دارد که وجود آن ضروری است. اما هر موجود ضروری، با ضرورت خود را از دیگری کسب کرده یا نه. اکنون همان طور که در علل فاعلی اثبات شد، محال است که سلسله موجودات ضروری که معلول موجودات دیگر هستند، تا بی نهایت تداوم داشته باشند.» (Summa Theologia. Iqu. A3)

انواع ضروری از نگاه توماس

توماس در تبیین برهان خود به دو نوع ضروری اشاره کرده است و هر دو را از دایره ممکن بودن خارج ساخته است. ممکن همواره ممکن است و ضروری هم همواره ضروری است. البته ضروری بر دو قسم است. یک ضروری که وجودش وابسته به غیر است و ضروری دیگری که وجود بنفسه دارد و این همان واجب الوجود است.
توماس در جای دیگری می گوید: «هرچند همه اشیاء وابسته به اراده خدا به عنوان علت اولی هستند که تحت هیچ عنوانی ضرورتی در افعالش نیست، جز خواست خودش، با این حال ضرورت مطلق در این تلقی از سایر اشیاء نفی نمی شود، به نحوی که مجبور باشیم بگوییم همه اشیاء ممکن هستند. (شاید انسان مطلب را با این بیان طرح کند که اشیاء هیچ ضرورت مطلقی مسبوق بر علتشان ندارند، زیرا معمولا در اشیاء، یک معلول ممکن است که بالضروره مسبوق بر علتش نباشد.) بر عکس، چیرهایی در جهان هست که ضرورت مطلق و بسیط دارد.» (Summa Contra Gentiles. Book Two, p 85)
در این فقره از کتاب جامع ضد کفار توماس تصریح می کند که اشیایی هستند که در عین مخلوق بودن، از ضرورت مطلق برخوردارند و اشیای مخلوقی هم هستند که این ضرورت مطلق را ندارد و به هچ وجه ضرورت برای آنها حاصل نمی شود. در همین کتاب وی می گوید: «چنین است وجود اشیایی که در آن ها امکان عدم نیست. یعنی برخی چیرها توسط خداوند چنان آفریده می شوند که در طبیعتشان استعداد معدوم شدن هست، و این از این واقعیت ناشی می شود که ماده حاضر در آن ها در مقایسه با صورت دیگر، بالقوه است. از جانب دیگر، هم اشیای غیر مادی و هم اشیایی که ماده آن ها قابل تبدیل به صورت دیگر نیست، استعداد معدوم شدن را ندارد. لذا وجودشان به نحو اطلاق و بساطت، بالضروره است.» (Ibid, p 85)
مقصود توماس از موجودات ضروری آن موجوداتی است که بعد از موجود شدن، عدم در آن ها راه ندارد. این موجودات دو دسته اند: مجرد و مادی. موجودات مجرد به این دلیل معدوم نمی شوند که اساسا دارای جسم نیستند. خداوند آن ها را مجرد خلق کرده و امکان معدوم شدن ندارند. دسته دوم موجودات مادی هستند. این موجودات، جسم بسیط دارند و ماده آن ها جنبه بالقوه ندارد و لذا کون و فسادر در آن ها راه پیدا نمی کند. این دو دسته از موجودات همان هایی هستند که ضرورت مطلق دارند. وی در پاسخ به سوال مقدری می گوید: «اگر کسی بگوید که هر آنچه معدوم بوده و موجود شده، به سمت عدم میل می کند، و بنابراین قدرت بر نبودن در همه مخلوقات هست، چنین استدلالی وارد نیست. زیرا این بیان که گفته می شود اشیای مخلوق میل به عدم دارند، هیمن است که آن ها از عدم هستند؛ نه اینکه چیزی غیر از آنچه بر حسب قدرت علت مؤثر در آن ها داشته باشند. بدین معنا، قدرت بر نبودن در اشیای مخلوق نیست. اما در خالق این قدرت هست که به آن ها وجود بدهد یا افاضه وجود به آن ها را متوقف سازد. زیرا او اشیاء را نه ناشی از ضرورت طبع خود، بلکه بر اساس اراده اش ایجاد می کند، چنانکه قبلا گفتیم.» (Ibid, p85)
توماس، در پاسخ به این اشکال، ابعاد دیگری از اندیشه خود را نمایان می سازد. وی معتقد شد که دسته ای از مخلوقات ضروریند و معدوم نمی شوند. اما گر کسی بگوید که موجودی که معدوم بوده، میل به عدم و امان عدم برایش باقی است و این را نمی توان ضروری نامید، او پاسخ می دهد که وقتی این اشکال وارد است که موقعیت علت را نادیده بگیریم. اشیاء نه قدرت بر بودن دارند و نه قدرت بر نبودن. این خالق است که به برخی از اشیاء این ویژگی را عنایت کرده که آنها ضروری باشند.

مقایسه

بنابر آنچه از ابن سینا، ابن رشد و توماس نقل شد، می توانیم استدلال آن ها را که مبتنی بر مفهوم وجوب و امکان است، مقایسه کنیم و تفاوت ها را مشخص سازیم. در این مقایسه و تطبیق، موارد زیر قابل ذکر است:

1- مفهوم امکان در نزد سه حکیم
مقصود ابن سینا از «امکان» مفهومی است که لازم ماهیت است، و در مقابل ضرورت قرار دارد، چه ضرورت وجود و چه ضرورت عدم. مفاهیم ماهوی، فی حد ذاته و بدون توجه به غیر نه متصف به وجود می گردند و نه عدم. یعنی نسبت به وجود و عدم نسبت مساوی دارد. لذا هم می تواند متصف به وجود گردد و هم عدم. هم ابن رشد و هم توماس، امکان را وصف موجود گرفته اند. لذا گفته اند این موجودات خارجی به گونه ای هستند که می توانند معدوم شوند. و چون وصف موجود گرفته اند، چنین تصور کرده اند که این وصف صرفا می تواند وصف موجوداتی باشد که در زمان محدودی موجودند و پس از گذشت آن زمان از بین خواهند رفت.
2- از آنجا که از نظر ابن سینا، امکان وصف مفاهیم ماهو است، هر ماهیتی، چه در حال موجودتی و چه در حال موجودیت و چه در حال معدومیت، از حیث مفهومی و ماهوی، باز هم متصف به وصف امکان می گردد. در عین حال، او معتقد است که هر چیزی که موجود است و متصف به موجودیت است، این اتصاف نمی تواند امانی باشد. زیرا امکان یعنی تساوی میان وجود و عدم و این موجود اکنون از تساوی خارج شده و در واقع وجود برایش ترجیح پیدا کرده و ضرورت یافته است. پس اگر یک ماهیتی موجود است، موجودیت برای او ضروری است در عین حال که در مرتبه مفهوم و ماهیت، هنوز هم اتصاف او به موجودیت در مرحله امکان است. بنابراین، وصف امکان و وصف ضرورت دو وصفی هستند که مربوط به و مرتبه اند، نه یک مرتبه. لذا اجتماع آن ها ممکن است.
اما هم از نظر ابن رشد و هم از نظر توماس، چون وجوب و امکان وصف موجودات خارجی اند، این دو قابل جمع نیستند. از نظر هر دو، موجودات ضروری موجوداتی هستند که وجودشان در همه زمان ها ضروری است. یعنی هیچ زمانی نیست که در آن زمان این موجودات نباشند. اما موجودات ممکن، موجوداتی هستند که فقط در برهه های از زمان هستند و در برهه ای دیگر نیستند. لذا می توانند که معدوم شوند.

3- حوزه اتصاف امکان در نزد سه حکیم
از نظر ابن سینا، وصف امکان وصف همه اشیاء، به جز باریتعالی است، چه زمانی و چه غیر زمانی. لذا هم شامل موجودات مجرد می شود و هم مادی. زیرا همه آنها فی حد نفسه نسبت به وجود و عدم علی السویه اند. اما هم از نظر توماس و هم ابن رشد، وصف امکان، وصف موجودات مادی، ان هم موجوداتی است که کون و فساد می پذیرند، یعنی عمر محدود دارند. و ضرورت وصف همه موجوداتی است که در همه زمان ها باشند، چه مادی و چه غیر مادی.

4- نسبت امکان با حدوث در نزد سه حکم
از آنجا که مقصود ابن سینا از امکان، امکان ذاتی است، یعنی امکان وصف ذات است، نه موجود، حدوثی هم که بر این امکان مترتب می شود، حدوث ذاتی است و این حدوث شامل همه موجودات چه مادی و چه غیرمادی می شود. اما چون مقصود ابن رشد و توماس از امکان، امکان زمانی است، بدین معنا که شیء ممکن است در یک زمان باشد و در زمان دیگر نباشد، حدوثی هم که بر آن مترتب است، حدوث زمانی است. و در نتیجه فقط شامل موجودات مادی متغیر می شود، یعنی مرکبات، نه بسائط.

5- نحوه اثبات واجب با نظر به امکان در نزد سه حکیم
در حقیقت، بازگشت برهان توماس و ابن رشد به حدوث است، نه امکان. به همین جهت است که می بینیم هر دو از موجودات ممکن (با همان معنا که گفته شد) شروع می کنند. و به موجودات ضروری الوجود در همه زمان ها می رسند و پس از آن به اثبات واجب الوجود نائل می شوند. اما ابن سینا با طرح امکان و اثبات اینکه همه موجودات یا ممکن الوجودند یا واجب الوجود به اثبات واجب الوجود نائل می شود.

6- وارد نبودن نقد ابن رشد بر ابن سینا
ابن رشد، در نقد برهان وجوب و امکان ابن سینا، او را متهم ساخته بود که در تقریر این برهان با متکلمین همراه شده و مشی کلامی پیش گرفته است. (تهافت التهافت، ص 54) اما اکنون می بینیم که وی با بیانی دیگر مهم ترین و شاید تنها برهان متکلمین را بیان کرده است.
7- به نظر می رسد که توماس با اینکه تمایز وجود و ماهیت را از ابن سینا گرفته و اعتبارات ماهیت را بحث کرده است، اما در عدم اجتماع امکان ذاتی با ضرورت بالغیر با ابن رشد همداستان است. در واقع، همان معنایی از امکان مورد نظر وی بوده که مورد نظر ابن رشد بوده است. به همین جهت امکان را وصف موجودات زمانی دانسته و معتقد شده که با هیچ نحوی از ضرورت قابل جمع نیست.


منابع :

  1. فصلنامه فلسفه دانشگاه تهران- شماره 4 و 5- صفحه 226- 222

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/115275