رابطه دین و فلسفه مسیحی از ابتدا تا دوره اصلاح دینی (عقل و ایمان)

مقدمه

این تحقیق در پی بررسی تاریخی اعتقادات مسیحی از دیدگاه فلسفه دین با توجه به رابطه عقل و ایمان است. متکلمان مسیحی رابطه فلسفه یا عقل با دین و ایمان را تا عصر اصلاح دینی، به چهار طریق فهمیدند: فلسفه به مثابه دین، فلسفه به مثابه معیار فهم دین، فلسفه به مثابه خادم دین، و فلسفه به مثابه معرفتی جدای از دین. فلسفه به مثابه دین، نظر به فهم دین در چارچوب فلسفه و عقلانیت یونانی داشت. فلسفه به مثابه معیار فهم دین، دین را به گزاره های عقلانی تقلیل داد و در قرون یازدهم و دوازدهم و هم چنین هفدهم تا نوزدهم طرفدارانی داشت. فلسفه به مثابه خادم دین، کلام مسیحی را ایجاد کرد که معروف ترین شکل آن در غرب «کلام طبیعی» توماس اکوئینی است و می توان آن را «دین فلسفی» خواند. فلسفه به مثابه معرفتی جدای از دین در قرون نخست میلادی رواج خاصی داشت و در قرون وسطا نیز طرفدارانی برای خود یافت و جریان اصلی در پروتستانتیزم شد. این برداشت از رابطه دین با فلسفه در تاریخ، ایمان گرایی را شکل داد.
عقل به معنای عقلانیت یونانی است؛ عقلانیتی که در نظام های فلسفی یونان ظهور کرد و به عنوان میراث عقلی بشر نیم کره غربی در تمدن های اروپایی و اسلامی برای تبیین آنچه معرفت انسان بدان دست می یافت و می یابد، به کار رفته است و می رود. ایمان نیز به معنای توجه، دل بستگی، یا نظر به امر قدسی یا الوهیت و همراهی عاطفی با آن بدون تبیین عقلی و وصف فلسفی یونانی است. از این جهت، رابطه ایمان و عقل، یا به عنوان دیگر دین و فلسفه، در سه دوره تاریخ تفکر غرب که به دوره یونان و روم، دوره قرون وسطا و دوره جدید و معاصر معروف است، برای بسیاری از متفکران غربی و همچنین برای بسیاری از یهودیان و مسلمانان مورد توجه بوده و امروزه نیز از مباحثی است که اندیشمندان بسیاری در نیم کره غربی به تفکر در باب آن می پردازند. این بحث در فلسفه دین نیز از موضوع های اصلی است. همان طور که عقلانیت فلسفی با وجود شباهت و ساختار یگانه، در این دوره های تاریخی و در سه فرهنگ عمده نیم کره غربی یعنی مسیحیت، اسلام و یهودیت به یک صورت نبوده است و در تاریخ با عقلانیت های متفاوت مواجه می شویم، تعریف و موضوع ایمان نیز بسیار مورد بحث بوده و مؤمنان و متفکران در تعریف خویش از دین از ساختارهای متفاوت دینی سخن گفته اند و می گویند.
حتی در یک دین نیز گاهی نوع و عملکرد دین برای دو مؤمن کاملا متفاوت است و گاهی انسان به این اندیشه می رسد که در نزد بسیاری از مؤمنان به یک دین، شباهت مفاهیم از نوع اشتراک لفظی است. جریان های عمده کلامی پس از دوره اصلاح دینی، چه در میان کاتولیک ها و چه در فرق و گروه های پروتستان، ساختار و اصول دیدگاه هایشان در این موضوع پایدار مانده است. سبب این امر این است که ساختار دینیشان؛ یعنی دیدگاه پولسی از مسیحیت همراه با سنت کلیسا و یا در نقد سنت کلیسا تفاوت چندانی با گذشته نکرده است؛ چنان که در اکثر موارد تبیین های متکلمان جدید و تعاریفی که از موضوع می دهند، فقط نقطه نظر جدیدی در موضوع و ساختار واحد است. رفرم یا اصلاح دیگری خارج از این دو جریان عمده دینی در تفکر دینی اروپای غربی به وقوع نپیوسته است، بلکه تبیین های جدید در همان ساختار دینی، به خصوص در نزد پروتستان ها، ظهور یافته که با تحولات اجتماعی قرون جدید همراه بوده است.

رابطه ایمان و عقل یا دین و فلسفه در دوره یونان و روم

در اروپا قبل از ظهور مسیحیت، ادیان یونانی و پس از آن، ادیان رومی و ادیان ژرمنی شکل دهنده اعتقادات اقوام عمده اروپایی بودند. ادیان یونانی- رومی و ژرمنی از خانواده ادیان هند و اروپایی بودند. در عصر جانشینان اسکندر مقدونی و رومیان، ادیان شرقی در فرهنگ یونانی مآب این دو امپراتوری رواج خاصی یافتند. این ادیان به طور عمده از ایران، بین النهرین، فلسطین و لبنان، مصر و شمال آفریقا به سرزمین های این دو امپراتوری سرازیر شدند. ادیان شرقی گاهی به طور مستقل، ولی بیشتر اوقات با ادغام شدن با اعتقادات دینی و فلسفی یونانی مآبان ساختارهای جدید دینی به وجود آوردند که معروف ترین شاهد تاریخی آن مسیحیت پولسی یوحنایی است که از آمیزش دین یهود و آرای فلسفی- دینی یونانی مآب به وجود آمد و دین حاکم بر تمدن غرب شد.

تلاقی مفاهیم دینی و فلسفی در یونان کلاسیک
با این حال، نخستین برخورد یا به عبارت دیگر، تلاقی مفاهیم دینی و فلسفی در یونان کلاسیک، یعنی عصر قبل از اسکندر، رخ داد. البته باید توجه کرد که نوع و ساختار دین در دوره کلاسیک یونان با ساختار ادیان ابراهیمی متفاوت است و در نتیجه، ارتباط عقلانیت یا عقلانیت های یونانی با این دو ساختار دینی عکس العمل های متفاوتی را برانگیخته است. دین در دوره یونان کلاسیک چندخدایی بود و کتاب یا متنی هم به عنوان مرجع راست دینی نداشت. اصولا در ساختار این دین که به دین دولت شهری معروف است، مفهوم نبی و کسی که ارتباط با خدای قاهر و آفریننده عالم داشته باشد، یافت نمی شد. عالم را عده ای از خدایان اداره می کردند که خود آنان نیز در جهان متولد شده بودند. اخلاق این خدایان چیزی برتر از اخلاق آدمیان نبود. ارتباط مؤمنان با خدایان بیشتر از طریق آیین ها و مناسک انجام می شد و در این میان معبد نقش عمده ای داشت.
البته بسیاری از این آیین ها خانوادگی بودند و در خانواده انجام می گرفتند. هر معبد یک یا چند خدا را بر دیگر خدایان ترجیح می داد. عدم هماهنگی آیین های دینی در معابد (که بیشتر به جهان بینی چند خدایی و ترجیح خدا یا خدایان یک معبد بر خدایان معابد دیگر مربوط می شد) آیین های خانوادگی و عدم وجود متن مقدسی که مرجع و حجت اعتقادات باشد، از جمله دلایلی بودند که مانع شکل گیری سنت واحد غالب دینی و سازمان منسجم روحانیت به عنوان مدافع و مفسر آن در عصر یونان باستان شد. البته با ورود آیین هایی همچون آیین های فیثاغوری و اورفئوسی که تحت تاثیر ادیان شرقی، نوعی باطنی گری و مفاهیم عرفانی را تعلیم می دادند، نوعی نظم اعتقادی در یونان به وجود آمد، ولی طرفداران این دو دین در اقلیت بودند و با وجود این که متفکرانی همچون افلاطون تحت تاثیر آنها قرار گرفتند، این دین دولت شهری چون از سازمانی اسطوره ای برخوردار بود، مدنظر متفکران یونانی قرار گرفت. دین یونان باستان ساختاری اسطوره ای داشت و اعتقادات خود را با روایات اساطیری بیان می کرد. از قرن ششم قبل از میلاد گروهی ظهور کردند که فیلسوف خوانده می شدند. آنان در کنار روایت اسطوره ای عالم، روایت دیگری را که بر مبنای عقل یا سخن عقلانی بود رواج دادند. روایت اسطوره ای پیشینه ای قدیم تر از روایت عقلی داشت و به خصوص در آثار هومر و هزیود آمده بود.
متفکران یونان در نظر داشتند که در کنار، همراه و یا در نقد روایت اسطوره ای، که روایتی دینی بر اساس جهان بینی چند خدایی یونانی بود، تبیین عقلانی را همراه با در نظر گرفتن علیت عناصر طبیعی ارائه کنند. جهان اینان ساختاری عقلانی داشت و با قوانین قابل درک به وسیله عقل اداره می شد. این عقل را عده ای مانند هراکلیتوس عقل کل نامیدند و عده ای دیگر مانند آناکساگوراس فکر خواندند. به عبارت دیگر، در نزد فیلسوفان، وقایع جهان شناختی تحت تاثیر اراده و میل خدایانی نبود که گاه اعمالشان در تقابل با یکدیگر بود. این روند تفکر با نوساناتی تا انتهای دوره کلاسیک، یعنی تا قبل از حمله اسکندر مقدونی به دیگر سرزمین ها، ادامه داشت. البته جهت گیری هر یک از فیلسوفان در مقابل ایمان دینی و نوع دین داری سنتی متفاوت بود. اگر نقل قول های افلاطون را بپذیریم، سقراط ضمن ابراز نظریه مثل و گذر از حوزه طبیعت به الوهیت ماورای طبیعی، به شدت دین داری سنتی را مورد انتقاد قرار داد و تبیینی جدید از دین یونانی ارائه کرد و ظاهرا به همین جرم نیز اعدام شد.
افلاطون که در اکثر دیالوگ های خود، سقراط را قهرمان و نماینده طرز تفکر جدید معرفی کرد، ضمن انتقاد فراوان از جهان بینی اسطوره ای، سعی در زدودن دین نداشت. وی از اسطوره و افسانه های سنتی نیز برای تبیین نظریات خود استفاده وافر برد، اما ارسطو با روش جدیدی که به منطق صوری معروف است و در مقابل منطق دیالکتیکی سقراط و یا تاملات روحانی برخی از رساله های متاخر افلاطون بود، سعی در دین زدایی به معنای اسطوره زدایی در تبیین عالم کرد و با وضوح منطقی و روش کاملا عقلانی به تبیین عالم پرداخت. او روش فکری صریح و یک معنایی خود را در مقابل روش سرگشا و چند معنای دینی قرار داد. فیلسوفان یونان در اخلاق، سیاست و چگونگی اداره جامعه به نوشتن رساله پرداختند. آنان اخلاقی با معیارهای جدید، در مقابل اخلاق مبهم و گاه فاسد خدایان ارائه کردند و خواستند نظم عقلانی ای را که برای طبیعت در نظر گرفته بودند، با نظم عقلانی اجتماعی جدیدی کامل کنند. اگر فلسفه مشائی را، که آخرین نظام فلسفی دوره یونانی کلاسیک است، نقطه پایان تفکر این دوره تا قبل از ظهور عصر یونانی مآبی بدانیم، به نظر می رسد که کم کم روایت اسطوره ای- دینی عالم جای خود را به روایت عقلی از جهان داد، اما در دوره یونانی مآبی اوضاع فرق کرد.

فلسفه به مثابه دین

جریان غالب فلسفه یونانی مآب، که از حمله اسکندر مقدونی در قرن چهارم قبل از میلاد ظاهر شد و تا قرن ششم میلادی در تمدن یونانی- رومی ادامه یافت، دینی بود. اکثر متفکران این دوره تحت تاثیر ادیان شرقی و گرایش هایی در خود تفکر یونانی، فلسفه را دین، و دین را امری فلسفی می دانستند. ایمان فلسفی گردید و عقلانیت فلسفی اشراقی شد و حقیقت یک منشا الهی پیدا کرد. البته باید در نظر داشت که معنای فلسفه در این عصر تغییر یافت. فلسفه دیگر عقلانیت مشائی نبود که عقل را در استدلال نظری انتزاع شده از عالم تجربه تعریف می کرد و می کوشید با مبانی منطق صوری به حقیقت دست یابد. برای طرفداران آمیزش دین و فلسفه، فلسفه همانند دین امری آسمانی بود و روش تفکر دیگر نه روش دوطرفه دیالکتیکی افلاطون بود و نه روش منطقی ارسطویی، بلکه کم کم به امری شخصی تبدیل شد که همراه با تاملات روحانی بود که حاصل درون گرایی و درون نگری فردی و گاهی نیز همراه با زهد بود. این درون گرایی فردی هر چه از عالم مادی فاصله می گرفت، توانایی بیشتری برای کسب اشراق مابعد الطبیعی داشت.
در این دوره، عقلانیت مشائی مورد بی مهری قرار گرفت و مشائی بودن مترادف با مادی بودن شد. اصولا انسان نیمکره غربی بسیار خوش شانس بود که آثار ارسطو توانست به سلامت این دوره را بپیماید و مورد استفاده آیندگان قرار گیرد. در این دوره، فیلسوف دیگری همانند ارسطو و افلاطون نبود که تبیین عقلانی عالم و علوم متداول را در مدرسه تدریس و در مقابل آن مزد دریافت کند؛ او راهنما و مرشدی شد که وظیفه نجات انسان را به عهده گرفت و حتی مدعی اتحاد با لوگوس یا عالم الهی مثل و دریافت نوعی وحی شد. در این دوره، جمع فلسفه و دین و عقلانیت اشراقی چیزی را به وجود آورد که حکمت نامیده شد. نقطه اوج این جریان را که از قرن دوم قبل از میلاد شروع شد، در نیمه دوم قرن سوم میلادی در فلسفه افلوطین و دیگر نوافلاطونیان، همانند پروکلوس در قرن پنجم میلادی، مشاهده می کنیم. نزد این آخری فلسفه همراه با آیین ها و مناسک دینی ارائه می شده است. او خود کاهن بود و زهد پیشه می کرد و حتی ادعای آشنایی با عالم الوهیت و دریافت الهام از آن را داشت.

جریان های رواقی قدیم و متوسط
البته در این عصر از جریان های رواقی قدیم و متوسط نباید غافل بود که در عین دین داری، عالم مادی را از عالم الهی جدا نکردند و قانون مندی برای عالم در نظر گرفتند که جبر طبیعی و همراه آن نفی اختیار را برای انسان به همراه آورد. اما جریان رواقی متاخر با سنت افلاطونی میانه جمع شد و عالم مادی را از عالم الهی جدا کرد. جمع فلسفه رواقی با فلسفه افلاطونی میانه را می توان در جهان شناسی متفکرانی همچون سنکا یا گرایش های عرفانی و ارزش های افلاطونی اپیکتتوس و همچنین مارکوس اورلیوس در قرن نخست میلادی مشاهده کرد.

گنوسی گرایی
در کنار این دیدگاه ها، ساختار دینی- فلسفی دیگری به نام گنوسی گرایی یا عرفان ثنوی مشاهده می کنیم. در این جریان ثنوی که تقابل جهان شناختی عالم مادی (عالم ظلمت) و عالم الهی (عالم نور) را پذیرفته بود، معرفت که همان معرفت اشراقی است به نجات انسان از این عالم می شتابد و انسان را که دارای نفس الهی است، از این جهان می رهاند. مخالفان مسیحی این بینش دینی (سنت پولسی- یوحنایی)، به خصوص ایرنئوس لیونی در اوایل قرن سوم میلادی، بزرگان آن را به فیلسوف بودن و جمع بین دین و فلسفه متهم می کردند. این مسیحیان در چارچوب بدبینانه پولسی، فلسفه یونان را حکمت انسان نامیده، آن را به عنوان حکمت کفر، در مقابل حکمت الهی، رد می کردند.

ورود دین یهود به جهان یونانی مآب

در عصر یونانی مآبی با ورود دین یهود و مسیحیت به جهان یونانی مآب، جریانی فکری به وجود آمد که تبدیل به جریان غالب در غرب شد. دین یهود ندای توحید را در خاور نزدیک سر داده بود؛ دینی که بر اساس پیمانی تاریخی با یهوه شکل گرفته بود. در این پیمان، ابراهیم به نمایندگی از قوم یهود به یهوه قول پرستش و اطاعت از دستورهایش را داد. در مقابل، یهوه نیز به حمایت از این قوم و هدایت آن به سرزمین موعود پرداخت. دین یهود بر خلاف دین یونانیان دارای کتاب بود. خدای یهود نه تنها خالق عالم بود و وجودی قبل از عالم داشت، بلکه در عالم نیز دخالت می کرد و به راهنمایی انسان ها می پرداخت. او برای این کار از میان آنان افرادی را برگزید تا وظیفه هدایتشان را از طرف او به عهده گیرند و برای زندگی بهتر انسان ها قوانین شریعت را به آنها اعطا کرد. یهودیان مانند فیلسوفان یونانی مجبور نبودند تا کتب اخلاق بنویسند؛ از کتب راجع به سیاست و چگونگی اداره جامعه نیز نزد آنان خبری نبود، خدایشان از طریق پیامبران و با شریعت، طریق چگونه زیستن و چگونه رفتارکردن با دیگران را به آنان آموخته بود. روحانیان نیز به عنوان حافظ سنت دینی، پس از پیامبران راهنمایی مردم و دفاع از سنت را به عهده گرفتند.
یهودی به تبیین جهان شناختی طبیعت روی خوش نشان نمی داد. عناصر طبیعی برای او به نفسه علت اشیاء نبودند. او نمی توانست نظام علی مستقلی را در طبیعت بیابد، چون علت واقعی خدا است و طبیعت یکسره تحت تسلط خالقش قرار دارد و خدا هر طور که می خواهد آن را اداره می کند. یهودی حتی سیر امور طبیعی را نیز نمی توانست بشناسد، زیرا مشیت الهی بر جهان حاکم و بر انسان ها پوشیده بود. بدین ترتیب یهودی جهان را با ایمانش و در ایمانش می دید. هر چه را در عالم می گذشت با ایمانش مورد تحلیل قرار می داد و از الوهیت همیشه طلب امداد می کرد. اما این نوع نگرش به عالم دیری نپایید. آشنایی یهودیان با یونانیان، آنان را نیز به بررسی عالم، فارغ از متون دینی کشانید. یهودی از دو طریق با فرهنگ یونانی آشنا شد. با تسلط اسکندر و سپاهیانش بر فلسطین و تشکیل امپراتوری یونانی مفاهیم چندی از عقلانیت یونانی در متون مقدس یهود، که در این دوره نوشته شدند، وارد شد.
اما تماس مستقیم یهودیان با فرهنگ یونانی با حضور یهودیان مهاجر در سرزمین های یونانی و لاتینی زبان رخ داد. با هجوم اقوام دیگر به فلسطین، بسیاری از یهودیان از این سرزمین خارج شدند و در مناطق خارج از فلسطین سکنا گزیدند. عده بسیای به سرزمین های یونانی زبان، از جمله اسکندریه رفتند. اینان با وجود دوری از وطن، به آیین خود وفادار ماندند و بعیت خود را از مرجعیت معبد اورشلیم اظهار داشتند، اما تحت تاثیر فرهنگ، آداب و رسوم غالب، کم کم زبان مادری خود را فراموش کردند، چنانکه دیگر کتاب مقدس را به زبان عبری نمی فهمیدند. برای فهم متون دینی، این کتاب در حدود قرن سوم قبل از میلاد به زبان یونانی ترجمه شد و نام هفتادگان را پذیرفت. برای برابردانستن حجیت متن یونانی با متن عبری این روایت نقل شد که هفتاد تن از بزرگان یهودی این کتاب را به طور مستقل ترجمه کردند و با مقایسه این هفتاد ترجمه مشاهده شد که حتی در یک حرف نیز تفاوت ندارند.
مورخان این روایت را نپذیرفته اند و معتقدند که این کتاب در حدود یک قرن به تدریج به دست افراد بسیاری ترجمه شد. ترجمه این کتاب به یونانی اولین گام مهم در درک مفاهیم دینی ابراهیمی با عقلانیت یونانی بود. مترجمان با نوع دیدگاهشان نسبت به فرهنگ یونانی، برای کلمات کتاب مقدس، معادل یونانی می یافتند و عبارات آن را به این زبان ترجمه می کردند. در تمدن یونانی ادیبان، متفکران و فلاسفه قرن ها به زبان یونانی نوشته و سخن گفته بودند. کلمات و اصطلاحات در این زبان بار معنایی خاصی پیدا کرده بودند. اصطلاحاتی که در زبان یونانی بار فلسفی، ادبی و دینی داشت و قرن ها فیلسوفان و ادیبان یونانی از آنها بهره برده بودند، مورد استفاده مترجمان کتاب مقدس قرار گرفت. بدین ترتیب بسیاری از و انسان با بار معنایی خاصشان وارد کتاب مقدس شدند. از لحاظ محتوایی نیز از انسان شکلی خدای یهود در متون نخست کتاب مقدس، به خصوص در سفر پیدایش، کاسته شد.

تلاش فیلون اسکندرانی برای نزدیکی جهان بینی یهودی و یونان

متفکری که بزرگترین قدم را برای نزدیکی جهان بینی یهودی و تفکر یونان برداشت، فیلون اسکندرانی یا یهودی در ابتدای قرن اول میلادی بود. او تحت تاثیر فلاسفه افلاطونی میانه و نظام عرفانی و باطنی و دینی- فلسفی یونانی مآب، و به سبب این که به یونانی سخن می گفت و تعلق خاطر به فرهنگ یونان داشت، سعی کرد که اثبات نماید دین یهود و تفکر یونانی نمایان گر یک حقیقتند. وی برای نشان دادن این امر از روش تفسیری رمزی- تمثیلی که پدر علم هرمنوتیک جدید است، استفاده کرد و این همان روشی بود که در جهان یونانی و رومی برای تفسیر متون ادبی رواج خاصی داشت. در این روش، خواننده و یا مفسر برای ظاهر و باطن متن دو معنا در نظر می گرفت. در حقیقت آنچه نویسنده نوشته است، معنای دیگری دارد و معنای واقعی آن نیست که نویسنده در ظاهر کلمات گفته است و از این رو، باید به بطن متن رفت و باطن آن را درک کرد.
فیلون این روش را در قرائت کتاب مقدس به کار برد. به نظر او، این کتاب دو معنا دارد؛ معنایی که از ظاهر متن درک می شود و معنای باطنی که فیلون از آن، معنای نمادین را می فهمید. او معنای نمادین یا سمبلیک را برای اشیای مقدس و حتی لباس روحانیان نیز قائل بود و در تفسیر کتاب مقدس به جای فهم تاریخی این کتاب، فهم انسان مدارانه و جهان شناختی را بر اساس آرای افلاطونیان عصرش مدنظر قرار داد و از این جهت از سنت یهودی دور شد و به سنت یونانی نزدیک گشت و به عبارت دیگر، نخستین پایه های علم کلام، یعنی درک مفاهیم ابراهیمی با عقلانیت یونانی را ریخت؛ سنتی که پس از او در سه دین یهود، مسیحیت و اسلام تا امروز ادامه دارد.
به عنوان مثال، در رساله تفاسیر رمزی- تمثیلی احکام شریعت که درباره ارتباط نفس انسان با خدا بنا به احکام شریعت است، اصطلاحات آسمان، زمین و عالم در سفر پیدایش بر اساس روش نمادین و افلاطونی به تقابل قوه عقلانی، یعنی موجودات غیر جسمانی و عقول از یک طرف و موجودات جسمانی و محسوس از طرف دیگر تبدیل می شود. فیلون با پذیرش تقابل نفس و بدن، یا نیروها و موجودات عقلانی، و جسمانی رایج در جهان بینی های یونانی، روایت خلقت عالم و بشر و به دنبال آن تاریخ قوم بنی اسرائیل را که در کتاب مقدس آمده است، به داستان نفس انسان و سیر آن به طرف خدا تفسیر کرد. به نظر او هر شخصیت و واقعه در این راستا دارای معنای خاص و پنهانی است که با تدبر و تفکر می توان به آن ست یافت؛ البته تفکر برای او به معنای تفکر به طریق فلسفه های یونانی مآب است.


منابع :

  1. محمد ایلخانى- جزوه افلاطون دانشگاه شهید بهشتى- 1380

  2. محمد ایلخانى- مقاله مذهب گنوسى- مجله معارف ‏شماره 1 و 2- فروردین- آبان 1374

  3. محمد ایلخانى- متافیزیک بوئتیوس (بحثى در فلسفه و کلام مسیحى)- تهران- 1380 صفحه 56- 57، ص 79- 83، ص 375- 390

  4. محمد ایلخانى- مقاله دین و فلسفه در غرب مسیحى- فصلنامه هفت آسمان- شماره 15

  5. محمد ایلخانى- مقاله پولس- مجله ارغنون- شماره 5- 6- بهار و تابستان 1374

  6. مایکل پترسون، ویلیام هاسکر، بروس رایشنباخ و دیوید بازنجز- عقل و اعتقاد دینى- ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى- صفحه 72- 78

  7. اتین ژیلسون- عقل و وحى در قرون وسطى- ترجمه شهرام پازوکى- صفحه 8- 10و ‏44

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/115320