کشورداری و سیاست در آثار سعدی (صلح طلبی)

آیین صلح و آشتی

سعدی اهل جنگ و پیکار نیست و هماره این پدیده ی اجتماعی را که از دیدگاه تاریخ با بنی نوع بشر گلاویز بوده و مصایب جانگداز به بار آورده محکوم می کند. او بر اختلاف بد فرجام مذهبی که نمونه ی جنگهای آن را به چشم خویش دیده صحه نمی گذارد و بشریت را به همبستگی و همدردی می خواند. مضمون جاودانی:
بنی آدم اعضای یکدیگرند *** که در آفرینش ز یک گوهرند
از جرقه های اندیشه ی اوست. مضمونی که در قرن اعتلای ارزش های انسانی، همچنان مطلوب و عزیز است، اما چون در باب رهبری و جهان داری به شاهان و رهبران اجتماعی روی سخن دارد و معمولا انگیزه های اصلی جنگ و ستیز که زیاده جویی و برتری طلبی دولت هاست با جان آنها در آمیخته و ناگزیر دامن رهبران را می گیرد، به ناچار در نقش یک مصلح اجتماعی و با بیانی که روح مصلحت بینی و آشتی طلبی دارد سخن می گوید و در این یادآوری ها بیشتر به دشمنان داخلی و مفسده جویان اجتماعی نظر دارد، گو این که لحن کلام و طنین سخنش از اشاره به زور آوری های دشمن خارجی نیز خالی نیست. بنابراین رهبران اجتماعی باید که ستیزه جویی های داخلی را با هوش و تدبیر و رأی براندازند و در برخورد با حوادث نرم خویی پیشه کنند تا فتنه بالا نگیرد و دشمن به رفق و احسان رام شود. سعدی و صلح دوستی:
مزن تا توانی بر ابرو گره *** که دشمن اگرچه زبون، دوست به
اگر پیل زوری وگر شیر چنگ *** به نزدیک من صلح بهتر که جنگ
باید دانست که:
همی تا برآید به تدبیر، کار *** مدارای دشمن به از کارزار
اگر بازوی دشمن را با زور نمی توان شکست، با زر باید بست:
چو نتوان عدو را به قوت شکست *** به نعمت بباید در فتنه بست
گر اندیشه باشد ز خصمت گزند *** به تعویذ احسان زبانش ببند
عدو را به جای خسک زر بریز *** که احسان کند، کند دندان تیز
«بوستان، باب1، ص248»
دشمن را هر اندازه هم که خرد باشد نباید ناچیز شمرد:
حذر کن ز پیکار کمتر کسی *** که از قطره، سیلاب دیدم بسی

پذیرش صلح و نپذیرفتن پند دشمن
گر دشمن از در صلح درآید به خشونت و خصومت و پیکار نباید کوشید:
اگر می برآید به نرمی و هوش *** به تندی و خشم و درشتی مکوش
چو دشمن درآید به عجز از درت *** به در کن ز دل کین و خشم از سرت
چو زنهار خواهد کرم پیشه کن *** ببخشای و از مکرش اندیشه کن
ولی به خواست دشمنان، یا در راستای مصالح آنان نباید گام برداشت: «نصیحت از دشمن پذیرفتن خطاست، ولیکن شنیدن رواست، تا به خلاف آن کار کنی که عین صواب است.»
حذر کن ز آن دشمن گوید آن کن *** که بر زانو زنی دست تغابن
گرت راهی نماید راست چون تیر *** ازو برگرد و راه دست چپ گیر
«گلستان، باب8، ص175»
در جهان سیاست و پیکار همیشه باید بیدار و آگاه بود:
چو کردی با کلوخ انداز پیکار *** سر خود را به نادانی شکستی
چو تیر انداختی بر روی دشمن *** حذر کن کاندر آماجش نشستی
«گلستان، باب1، ص59»

رعایت احتیاط در برخورد با دشمن
در روابط با انسان ها، درباره ی حتی خردترین دشمنان، به ویژه آنان که از انسان بیم دارند باید جانب احتیاط را رعایت نمود: «هرمز را گفتند: از وزیران پدر چه دیدی که همه را در بند فرمودی؟ گفت: خطایی معلوم نکردم ولیکن دیدم که مهابت من در دل ایشان بیکران است وبرعهد من اعتماد کلی ندارند. ترسیدم از بیم گزند خویش، آهنگ هلاک من کنند پس قول حکما را کار بستم که گفته اند:
از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم *** وگر با چند صد، برآیی به جنگ
از آن مار بر پای راعی زند *** که ترسد سرش را بکوبد به سنگ
نبینی که چون گربه عاجز شود *** برآرد به چنگال، چشم پلنگ
«گلستان، باب1، ص45»
قبول هیچ خواری و زبونی پسندیده نیست و دشمن ماجراجو را سبک شمردن مصلحت نه. اما در این جا نیز از تدبیر و مدارا غافل نباید بود:
عدو را به فرصت توان کند پوست *** پس او را مدارا چنان کن که دوست
اگر دشمنی پیش گیرد ستیز *** به شمشیر تدبیر، خونش بریز
ولی:
چو دست از همه حیلتی در گسست *** حلال است بردن به شمشیر دست
اگر صلح خواهد عدو، سر مپیچ *** وگر جنگ جوید عنان بر مپیچ
که گر وی ببندد در کارزار *** تو را قدر و هیبت شود یک هزار
تو هم جنگ را باش چون کینه خواست *** که با کینه ور مهربانی خطاست
گر او پیش دستی کند غم مدار *** ور افراسیاب است مغزش برآر
به اسبان تازی و مردان مرد *** برآر از نهاد بداندیش گرد
در این صورت قدر و هیبت تو افزون گردد و کیفر خدایی شروع جنگ را که مکافایی عظیم، نخواهی داشت. سعدی، جنگ آوری را بر دو نوع می داند و بس:
یکی پیش خصم آمدن مردوار *** دوم جان به در بردن از کارزار
«بوستان، باب4، ص315»
پنهان کاری و استتار نیز از فنون جنگ است:
به تدبیر جنگ بداندیش کوش *** مصالح بیندیش و نیت بپوش
منه در میان راز با هرکسی *** که جاسوس همکاسه دیدم بسی
سکندر که با شرقیان حرب داشت *** در خیمه گویند در غرب داشت
چو بهمن به زاولستان خواست شد *** چپ آوازه افکند و از راست شد
اگر جز تو داند که عزم تو چیست *** بر آن رأی و دانش بباید گریست
دشمن سرسخت را در هر لحظه ی ممکن باید از بین برد و اجازه ی زه کرده کمان به او نداد چون این آتش کینه، جهان را خواهد سوزاند و زندگانی تو را نیز به باد خواهد داد:
چو از کار مفسد خبر یافتی *** ز دستش برآور چو دریافتی
که گر زنده اش مانی، آن بی هنر *** نخواهد تو را زندگانی دگر
وگر سر به خدمت نهد بر درت *** اگر دست یابد ببرد سرت
فریبنده را پای در پی منه *** چو رفتی و دیدی امانش مده
«بوستان، باب8، ص376»
باید دانست که تفرقه در سپاه دشمن، نوید پیروزی است. بنابراین در ایجاد و تشدید آن باید کوشید:
چو در لشکر دشمن افتد خلاف *** تو بگذار شمشیر خود در غلاف
چو دشمن به دشمن بود مشتغل *** تو با دوست بنشین به آرام دل
و در مقابل تفرقه ی سپاه دشمن، باید به اتحاد سپاه خود اندیشید، زیرا:
پشه چو پر شد بزند پیل را *** با همه تندی و صلابت که اوست
مورچگان را چو بود اتفاق *** شیر ژیان را بدرانند پوست
«بوستان، باب3، ص117»
وگرنه:
چو بینی که یاران نباشند یار *** هزیمت ز میدان، غنیمت شمار
بیندیش در قلب هیجا، مفر *** چه دانی که زان که باشد ظفر؟
چو بینی که لشگر ز هم دست داد *** به تنها مده جان شیرین به باد
در گرمای جنگ و جدال از جستجوی راه صلح نیز غافل نباید بود به خصوص اگر سپاهیان خصم بیش از سپاه خودی باشند:
چون شمشیر پیکار برداشتی *** نگه دار پنهان ره آشتی
که لشکر شکوفان مغفر شکاف *** نهان صلح جستند و پیدا مصاف
چون خیل تو صد باشد و خصم تو هزار *** خود را به هلاک می سپاری هش دار
تا بتوانی برآور از خصم، دمار *** چون جنگ ندانی آشتی عیب مدار
«رباعیات، ص844»
باید آگاه بود که در آهنگ صلح دشمن ممکن است فتنه ها خفته باشد:
نگویم ز جنگ بداندیش ترس *** در آوازه ی صلح از او بیش ترس
بسا کس به روز، آیت صلح خواند *** چو شب شد سپه بر سر خفته راند
بنابراین در قرب زمانی و مکانی جنگ، همواره باید آماده بود:
زره پوش خسبند مرد اوژان *** که بستر بود خوابگاه زنان
به خیمه درون مرد شمشیرزن *** برهنه نخسبد چو در خانه زن
بباید نهان جنگ را ساختن *** که دشمن نهان آورد تاختن
در صورت تسخیر کشور دشمن، خلاف آیین وحشیان و تهی مغزان که گناه ماجراجوی فراری را به پای مردم شهر می نویسند و آتش انتقام را با خون می نشانند، باید به رفاه خلق کوشید و اوضاع را به سامان رسانید؛ زیرا:
که گر باز کوبد در کارزار *** برآرند عام از دماغش دمار
اساسا طبع سعدی از رزم جویی و پیکار ستایی به دور است و روح و نفس حماسی ندارد. طبع ملایم و آرامش طلب و آشتی جوی سعدی و روح خسته و رنج دیده و ستم کشیده ی محیط اجتماعی او به صلابت و استواری در اشعار او منعکس شده اند. سعدی روحیه ی صلح طلب خود را در یک بیت صریحا بیان نموده است:
به مردی که ملک سراسر زمین *** نیرزد که خونی چکد بر زمین
«بوستان، باب1، ص222»

 


منابع :

  1. محمد دبیرسیاقی- بوستان سعدی- انتشارات امیرکبیر- تهران- 1380

  2. محمد دبیرسیاقی- گلستان سعدی- انتشارات امیرکبیر- تهران- 1380

  3. محمد غفوری- اندیشه جامع سعدی- حافظ نو- تهران 1365

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/115479