مشاهدات عینی پیامبر اکرم از دوزخ

روایتى مفصل در شرح واقعه "اسراء" و "معراج" و آنچه پیامبر (ص) در شب معراج دید و شنید. قمى در تفسیر خود از پدرش از ابن ابى عمیر از هشام بن سالم از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود: جبرئیل و میکائیل و اسرافیل براق را براى رسول خدا (ص) آوردند، یکى مهار آن را گرفت و دیگرى رکابش را و سومى جامه رسول خدا (ص) را در هنگام سوار شدن مرتب کرد، در این موقع براق بناى چموشى گذاشت که جبرئیل او را لطمه اى زد و گفت: «آرام باش اى براق، قبل از این پیغمبر، هیچ پیغمبرى سوار تو نشده، و بعد از این هم کسى همانند او، سوارت نخواهد شد.»
آن گاه اضافه فرمود که براق بعد از لطمه آرام شد و او را مقدارى که خیلى زیاد هم نبود بالا برد، در حالى که جبرئیل هم همراهش بود، و آیات خدایى را از آسمان و زمین به وى نشان مى داد. رسول خدا (ص) خودش فرموده که «در حین رفتن ناگهان یک منادى از سمت راست ندایم داد که "هان اى محمد!" ولى من پاسخ نگفته و توجهى به او نکردم. منادى دیگر از طرف چپ ندایم داد که "هان اى محمد!" به او نیز پاسخ نگفته و توجهى ننمودم. زنى با دست و ساعد برهنه و غرق در زیورهاى دنیوى به استقبالم آمد و گفت "اى محمد به من نگاه کن تا با تو سخن گویم." به او نیز توجهى نکردم و هم چنان پیش مى رفتم.
ناگهان آوازى شنیدم و از شنیدنش ناراحت شدم، از آن نیز گذشتم، اینجا بود که جبرئیل مرا پایین آورد و گفت "اى محمد، نماز بخوان." من مشغول نماز شدم. سپس گفت "هیچ مى دانى کجا است که نماز مى خوانى؟" گفتم "نه" گفت: "طور سینا است، همانجا است که خداوند با موسى تکلم کرد، تکلمى مخصوص." آن گاه سوار شدم، خدا مى داند که چقدر رفتیم که به من گفت "پیاده شو و نماز بگزار." من پایین آمده نماز گزاردم، گفت: "هیچ مى دانى کجا نماز خواندى؟" گفتم "نه" گفت "این بیت اللحم بود، و بیت اللحم ناحیه ایست از زمین بیت المقدس که عیسى بن مریم در آنجا متولد شد."
آن گاه سوار شده به راه افتادیم تا به بیت المقدس رسیدیم، پس براق را به حلقه اى که قبلا انبیاء مرکب خود را به آن مى بستند بسته وارد شدم در حالى که جبرئیل همراه و در کنارم بود. در آنجا به ابراهیم خلیل و موسى و عیسى در میان عده اى از انبیاء که خدا مى داند چقدر بودند برخورد نمودم که همگى به خاطر من اجتماع کرده بودند و مهیاى نماز بودند و من شکى نداشتم در اینکه به زودى جبرئیل جلو مى ایستد و بر همه ما امامت مى کند. ولى وقتى صف نماز مرتب شد جبرئیل بازوى مرا گرفت و جلو برد و بر آنان امامت نمودم و البته غرور و عجبى نیست. آن گاه خازنى نزدم آمد در حالى که سه ظرف همراه داشت یکى شیر و دیگرى آب و سومى شراب و شنیدم که مى گفت "اگر آب را بگیرد هم خودش و هم امتش غرق مى شوند و اگر شراب را بگیرد هم خودش و هم امتش گمراه مى گردند و اگر شیر را بگیرد خود هدایت شده و امتش نیز هدایت مى شوند."
آن گاه فرمود من شیر را گرفتم و از آن آشامیدم، جبرئیل گفت "هدایت شدى و امتت نیز هدایت شدند." آن گاه از من پرسید "در مسیرت چه دیدى؟" گفتم "صداى هاتفى را شنیدم که از طرف راستم مرا صدا زد." پرسید "آیا تو هم جوابش را دادى؟" گفتم "نه و هیچ توجهى به آن نکردم." گفت "او مبلغ یهود بود اگر پاسخش گفته بودى امتت بعد از خودت به یهودى گرى مى گرائیدند." سپس پرسید "دیگر چه دیدى؟" گفتم "هاتفى از طرف چپم صدایم زد." پرسید "آیا تو هم جوابش گفتى؟" گفتم "نه و توجهى هم نکردم." گفت "او داعى مسیحیت بود اگر جوابش مى دادى امتت بعد از تو مسیحى مى شدند." آن گاه پرسید "چه کسى در روبرویت ظاهر شد؟" گفتم "زنى دیدم با بازوانى برهنه که همه زیورهاى دنیوى بر او بود به من گفت: اى محمد به سوى من بنگر، تا با تو سخن گویم." جبرئیل پرسید "آیا تو هم با او سخن گفتى؟" گفتم "نه سخن گفتم و نه به او توجهى کردم،" گفت "او دنیا بود اگر با او همکلام مى شدى امتت دنیا را بر آخرت ترجیح مى دادند."
آن گاه آوازى هول انگیز شنیدم که مرا به وحشت انداخت جبرئیل گفت: "اى محمد مى شنوى؟" گفتم "آرى،" گفت "این سنگى است که من هفتاد سال قبل از لب جهنم به داخل آن پرتاب کرده ام الان در قعر جهنم جاى گرفت و این صدا از آن بود." اصحاب مى گویند به همین جهت رسول خدا (ص) تا زنده بود خنده نکرد. آن گاه فرمود: جبرئیل بالا رفت و من هم با او بالا رفتم تا به آسمان دنیا رسیدیم و در آن فرشته اى را دیدم که او را اسماعیل مى گفتند و هم او بود صاحب خطفه که خداى عز و جل درباره اش فرموده: «إلا من خطف الخطفة فأتبعه شهاب ثاقب؛ مگر کسى که خبر را برباید پس تیر شهاب او را دنبال مى کند.» (صافات/ 10)
او هفتاد هزار فرشته زیر فرمان داشت که هر یک از آنان هفتاد هزار فرشته دیگر زیر فرمان داشتند فرشته مذکور پرسید "اى جبرئیل، این کیست همراه تو؟" گفت "این محمد رسول خدا (ص) است." پرسید: "مبعوث هم شده؟" گفت "آرى،" فرشته در را باز کرد. من به او سلام کردم او نیز به من سلام کرد. من جهت او استغفار کردم او هم جهت من استغفار کرد و گفت مرحبا به برادر صالح و پیغمبر صالح، و همچنین ملائکه یکى پس از دیگرى به ملاقاتم مى آمدند تا به آسمان دوم وارد شدم در آنجا هیچ فرشته اى ندیدم مگر آنکه خوش و خندانش یافتم تا اینکه فرشته اى دیدم که از او مخلوقى بزرگتر ندیده بودم، فرشته اى بود کریه المنظر و غضبناک او نیز مانند سایرین با من برخورد نمود، هر چه آنها گفتند او نیز بگفت و هر دعا که ایشان در حقم نمودند او نیز کرد، اما در عین حال هیچ خنده نکرد، آن چنان که دیگر ملائکه مى کردند، پرسیدم: "اى جبرئیل این کیست که این چنین مرا به فزع انداخت؟" گفت: "جا دارد که ترسیده شود خود ما هم همگى از او مى ترسیم او خازن و مالک جهنم است، و تاکنون خنده نکرده، و از روزى که خدا او را متصدى جهنم نموده تا به امروز روز به روز بر غضب غیظ خود نسبت به دشمنان خدا و گنهکاران مى افزاید، و خداوند به دست او از ایشان انتقام مى گیرد، و اگر بنا بود به روى احدى تبسم کند چه آنها که قبل از تو بودند و چه بعدیها قطعا به روى تو تبسم مى کرد." پس من بر او سلام کردم و او بر من سلام کرده به نعیم بهشت بشارتم داد. پس من به جبرئیل گفتم "آیا ممکن است او را فرمان دهى تا آتش دوزخ را به من نشان دهد؟" جبرئیل، یعنى همان کسى که خداوند درباره اش فرمود: «مطاع ثم أمین؛ آنجا مورد اطاعت [فرشتگان ] و امین است.» (تکویر/ 21) گفت "آرى" و به آن فرشته گفت: "اى مالک، آتش را به محمد نشان بده." او پرده جهنم را بالا زد، و درى از آن را باز نمود لهیب و شعله اى از آن بیرون جست و به سوى آسمان سر کشید و هم چنان بالا رفت که گمان کردم مرا نیز خواهد گرفت، به جبرئیل گفتم "دستور بده پرده اش را بیندازد." او نیز مالک را گفت تا به حال اولش برگردانید.
آن گاه به سیر خود ادامه دادم، مردى گندم گون و فربه را دیدم از جبرئیل پرسیدم "این کیست؟" گفت: "این پدرت آدم است." سپس مرا معرفى بر آدم نمود و گفت: "این ذریه تو است." آدم گفت "(آرى) روحى طیب و بویى طیب از جسدى طیب." رسول خدا (ص) به اینجا که رسید سوره مطففین را از آیه هفدهم که مى فرماید: «کلا إن کتاب الأبرار لفی علیین و ما أدراک ما علیون کتاب مرقوم یشهده المقربون؛ این چنین نیست [که این سبک مغزان درباره نیکان مى پندارند] بلکه پرونده نیکان در علیین است. تو چه مى دانى علیین چیست؟ قضا و سرنوشتى حتمى [براى نیکان] است. مقربان آن را مشاهده مى کنند.» تا آخر سوره را تلاوت فرمود، پس آن گاه فرمود من به پدرم آدم سلام کردم، او هم بر من سلام کرد، من جهت او استغفار نموده او هم جهت من استغفار کرد و گفت "مرحبا به فرزند صالحم پیغمبر صالح و مبعوث در روزگار صالح،" آن گاه به فرشته اى از فرشتگان گذشتم که در مجلسى نشسته بود، فرشته اى بود که همه دنیا در میان دو زانویش قرار داشت، در این میان دیدم لوحى از نور در دست دارد و آن را مطالعه مى کند، و در آن چیزى نوشته بود، و او سرگرم دقت در آن بود، نه به چپ مى نگریست و نه به راست و قیافه اى (چون قیافه مردم) اندوهگین به خود گرفته بود، پرسیدم: "این کیست اى جبرئیل؟" گفت: "این ملک الموت است که دائما سرگرم قبض ارواح مى باشد." گفتم "مرا نزدیکش ببر قدرى با او صحبت کنم." وقتى مرا نزدیکش برد سلامش کردم و جبرئیل وى را گفت که "این محمد نبى رحمت است که خدایش به سوى بندگان گسیل و مبعوث داشته." عزرائیل مرحبا گفت و با جواب سلام تحیتم داد و گفت: "اى محمد مژده باد تو را که تمامى خیرات را مى بینم که در امت تو جمع شده."
گفتم "حمد خداى منان را که منتها بر بندگان خود دارد، این خود از فضل پروردگارم مى باشد آرى رحمت او شامل حال من است." جبرئیل گفت "این از همه ملائکه شدید العمل تر است."
پرسیدم "آیا هرکه تاکنون مرده و از این به بعد مى میرد او جانش را مى گیرد؟" گفت "آرى" از خود عزرائیل پرسیدم "آیا هر کس در هر جا به حال مرگ مى افتد تو او را مى بینى و در آن واحد بر بالین همه آنها حاضر مى شوى؟" گفت "آرى." ملک الموت اضافه کرد که "در تمامى دنیا در برابر آنچه خدا مسخر من کرده و مرا بر آن سلطنت داده بیش از یک پول سیاه نمى ماند که در دست مردى باشد و آن را در دست بگرداند و هیچ خانه اى نیست مگر آنکه در هر روز پنج نوبت وارسى مى کنم و وقتى مى بینم مردمى براى مرده خود گریه مى کنند مى گویم گریه مکنید که باز نزد شما بر مى گردم و آن قدر مى آیم و مى روم تا احدى از شما را باقى نگذارم."
رسول خدا (ص) فرمود "اى جبرئیل فوق مرگ واقعه اى نیست!" جبرئیل گفت "بعد از مرگ شدیدتر از خود مرگ است." آن گاه فرمود به راه خود ادامه دادیم تا به مردمى رسیدیم که پیش رویشان طعامهایى از گوشت پاک و طعامهایى دیگر از گوشت ناپاک بود. ناپاک را مى خوردند و پاک را فرو مى گذاشتند پرسیدم "اى جبرئیل اینها کیانند؟" گفت "اینها حرام خوران از امت تو هستند که حلال را کنار گذاشته و از حرام استفاده مى برند."
فرمود آن گاه فرشته اى از فرشتگان را دیدم که خداوند امر او را عجیب کرده بود بدین صورت که نصفى از جسد او را از آتش و نصف دیگرش را از یخ آفریده بود که نه آتش یخ را آب مى کرد و نه یخ آتش را خاموش و او با صداى بلند مى گفت: "منزه است خدایى که حرارت این آتش را گرفته نمى گذارد این یخ را آب کند، و برودت یخ را گرفته نمى گذارد این آتش را خاموش سازد، بار الها اى خدایى که میان آتش و آب را سازگارى دادى میان دلهاى بندگان با ایمانت الفت قرار ده."
پرسیدم "اى جبرئیل این کیست؟" گفت "فرشته ایست که خدا او را به اکناف آسمان و اطراف زمین ها موکل نموده و او خیرخواه ترین ملائکه است نسبت به بندگان مؤمن از سکنه زمین، و از روزى که خلق شده همواره این دعا را که شنیدى به جان آنان مى کند." و دو فرشته در آسمان دیدم که یکى مى گفت "پروردگارا به هر کسى که انفاق مى کند خلف و جایگزینى عطا کن و به هر کسى که از انفاق دریغ مى ورزد تلف و کمبودى ده."
آن گاه به سیر خود ادامه داده به اقوامى برخوردم که لبهایى داشتند مانند لبهاى شتر، گوشت پهلویشان را قیچى مى کردند و به دهانشان مى انداختند، از جبرئیل پرسیدم "اینها کیانند؟" گفت "سخن چینان و مسخره کنندگانند." باز به سیر خود ادامه داده به مردمى برخوردم که فرق سرشان را با سنگ هاى بزرگ مى کوبیدند پرسیدم اینها کیانند؟ گفت "آنان که نماز عشاء نخوانده مى خوابند." باز به سیر خود ادامه دادم به مردمى برخوردم که آتش در دهانشان مى انداختند و از پائینشان بیرون مى آمد پرسیدم "اینها کیانند؟" گفت "اینها کسانى هستند که اموال یتیمان را به ظلم مى خورند که در حقیقت آتش مى خورند و به زودى به سعیر جهنم مى رسند."
آن گاه پیش رفته به اقوامى برخوردم که از بزرگى شکم احدى از ایشان قادر به برخاستن نبود از جبرئیل پرسیدم "اینها چه کسانى هستند؟" گفت "اینها کسانى هستند که ربا مى خورند، بر نمى خیزند مگر برخاستن کسى که شیطان ایشان را مس نموده و در نتیجه احاطه شان کرده." در این میان به راه آل فرعون بگذشتم که صبح و شام بر آتش عرضه مى شدند و مى گفتند "پروردگارا قیامت کى به پا مى شود." رسول خدا (ص) فرمود: پس از آنجا گذشته به عده اى از زنان برخوردم که به پستانهاى خود آویزان بودند، از جبرئیل پرسیدم "اینها چه کسانى هستند؟" گفت "اینها زنانى هستند که اموال همسران خود را به اولاد دیگران ارث مى دادند." آن گاه رسول خدا (ص) فرمود غضب خداوند شدت یافت درباره زنى که فرزندى را که از یک فامیل نبوده داخل آن فامیل کرده و او در آن فامیل به عورات ایشان واقف گشته اموال آنان را حیف و میل کرده است.»


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏13 صفحه 7

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/115898