شخصیت و اندیشه های الهیاتی ماکس مولر

شخصیت و زندگی ماکس مولر

سکه علم تاریخ ادیان به نام فردریک ماکس مولر (Max Muller 1900-1823م)، دین شناس و زبان شناس آلمانی، زده شد. او را نخستین فردی دانسته اند که با شیوه ای جدید علم تاریخ ادیان را بنیان نهاد و از ضرورت مطالعه دین به صورت علمی و بدون توجه به ایمان، داد سخن داد و آن را به عنوان یک رشته علمی مطرح ساخت. اگر چه پیش از او در غرب کارهایی صورت بسته بود، ولی او نقطه عطف بود و او را می توان پدر علم تاریخ ادیان شمرد. رسم است که آغاز دین شناسی مقایسه ای را در ربع سوم قرن نوزدهم به سلسله جنبانی مولر می دانند. ماکس مولر (1900 ـ 1823) مورخ ادیان و از پیشگامان مطالعات تطبیقی و مقایسه ای ادیان، یکی از علمای بزرگ زمان خود محسوب می شد. علاقه اصلیش دین های هند بود و بعضی از کتاب های مهم ادیان هند، از جمله اوپانیشادها را از زبان اصلی ترجمه کرد. مولر پس از ترجمه چند متن دینی هند، به دانشگاه آکسفورد رفت و به تدریس در رشته ادیان و زبان شناسی تطبیقی مشغول شد و تا پایان عمر در آنجا ماند. او محقق و نویسنده ای پرکار بود که علاقه اش موضوعات مختلفی را دربر می گرفت. چنان که اشاره شد، یکی از کارهای مهم او ترجمه متون مذهبی بود که از جمله آن ها می توان به ترجمه مجموعه «کتاب های مقدس شرق» مابین سال های 94 ـ 1879 و مجموعه «کتاب های مقدس بوداییان» در سال 1895 اشاره کرد.

اندیشه های الهیاتی ماکس مولر
مولر به طور کلی بر این عقیده بود که دین، توانایی انسانی برای درک و فهم وجود نامتناهی است و این که همه ادیان به درجاتی، دربردارنده حقایق ازلی و سرمدی مربوط به اعتقاد به خدا، جاودانگی نفس و کیفر و پاداش اخرویند. آنچه در این جا بیان می شود ترجمه پاره ای از سخنان ماکس مولر برگرفته از مجموعه آثار اوست که درسال 1905 در کتابی به نام زندگی و دین توسط همسرش تدوین و منتشر شد و در سال 1995 چاپ دوم آن انتشار یافت. ماکس مولر را محققی دقیق و تحلیلی دانسته اند، اما در سخنانی از او که در این کتاب گردآمده است، شور و گرمی و اشتیاق شایانی جریان دارد که شاید در نوشته های تحلیلی و محققانه کمتر مجال بروز می یابند.

تاریخچه پرستش از دیدگاه ماکس مولر

استاد مطهری می نویسد: «بسیاری از فرنگیها، اغلب اینهایی که تاریخ ادیان می نویسند اینطور می نویسند که پرستش در بشر ابتدا از پرستش همین بت یا پدر خانواده (رئیس خانواده) شروع شد، و از کوچکها شروع شد، از خدای خانواده رسید به خدای قبیله، از خدای قبیله رسید به خدای مملکت مثلا، بعد خدای منطقه، بعد خدای زمین، خدای آسمان، خدای آسمانها، بعد چند خدا، بشر این سیر تصاعدی را انجام داد تا در آخرین مرحله رسید به خدای یگانه. قرآن همیشه عکس مطلب را می گوید. قرآن می گوید اول پرستش خدای یگانه بوده، انحراف از پرستش خدای یگانه منجر به بت پرستی ها شده است. این، دو نوع تاریخ دین بر ضد یکدیگر است. در میان فرنگیها هم عده ای (همین نظریه را دارند). شاید اولین کسی که این مکتب را به وجود آورد یک آلمانی به نام ماکس مولر است و نظریه اش معروف است و بعد افراد دیگری هم تابع این نظریه شدند. آنها هم فعلا این نظر قرآن را قبول کرده اند که اول توحید بوده و بعد بت پرستی.
ماکس مولر بر خلاف مارکسیستها معتقد است از قدیم ترین ایامی که بشر بر روی زمین بوده است، از همان دوره ای که اینها آن را دوره اشتراک اولیه می نامند آثار پرستش وجود دارد، ماکس مولر حتی معتقد است که بر خلاف نظریه معروف که می گویند دین، اول از پرستش طبیعت و اشیاء و بت پرستی و ارباب انواع شروع شده و بعد رسیده به پرستش خدای واحد، دیرینه شناسی ثابت کرده و ثابت هم می کند که از قدیم ترین ایام، پرستش خدای یگانه وجود داشته است. برای نقد نظریه مارکسیستها باید گفت طبق این نظریه ماکس مولر، اولا در دوره اشتراک اولیه امکان عامل تسلی را آورده اند ولی می گویند طبقه حاکمه برای اینها مایه تسلی وضع ندارد و دین وجود داشته باشد که گفتیم این امر با تاریخ ادیان سازگار نیست، و ثانیا در این دوره هایی که دوره طبقاتی است مثلا در دوره فئودالیسم ما باید ضرورتا قبول کنیم که آورنده و پیروان اولیه تمام ادیان از طبقه حاکمه بوده اند.
این نیز با تاریخ قطعی و مسلم ادیان جور در نمی آید، با همین تاریخ یهود و بنی اسرائیل جور در نمی آید، با تاریخ مسیحیت هم جور در نمی آید. البته نظریه خاص ماکس مولر که توحید قبل از شرک وجود داشته، نظریه ای است که وجود دارد ولی پیرو زیاد ندارد، اغلب نظریه شان این است که شرک قبل از توحید وجود داشته. البته با منطق دین و اسلام چنین است که توحید قبل از شرک وجود داشته، یعنی شرک یک توحید منحرف شده است. نظریه اینها این است که شرک قبل از توحید وجود داشته، ولی هر جا که تاریخ نشان می دهد که از بشر نشانه ای هست که مسأله اشتراک اولیه را از روی نشانه ها به دست آورده اند و به عبارت دیگر هر جا که از بشر نشانه ای پیدا شده، از پرستش نشانه ای هست.»

هنر زندگی از دیدگاه ماکس مولر
هنر بزرگ زندگی این است که یاد بگیریم یکدیگر را بفهمیم و بشناسیم، و «پذیرفتن متفاوت بودن» بهترین درس علم الادیان تطبیقی است. بزرگ ترین همه هنرها، هنر زندگی است و بهترین موسیقی، آوای روح هاست. اگر می خواهی با خودت در صلح و صفا باشی، با دنیا در جنگ نشو.

مرگ از دیدگاه ماکس مولر
به خداوند اعتماد کن. عمل او خیر است. حیات و هستی مان از او و در اوست. غم ها و شادی هایمان، بهروزی ها و رنج هایمان تحت مشیت اوست. مرگ بر بعد الهی درونمان دستی ندارد. مرگ ما را تغییر می دهد و مصفا می سازد و کمال می بخشد و به خدا نزدیک ترمان می کند. خداوند به ما آموخته است که مرگ آن چنان که برای بسیاری از انسان ها به نظر می رسد، دهشتناک نیست. مرگ چیزی نیست، مگر روزهای کوتاه جدایی و آن گاه ابدیتی که در انتظارمان است. ما در این جا در خانه ای کوچک اقامت داریم که دیوارهایش از هر سو ما را در خود می فشرند. با این حال، می پنداریم این کل عالم است. اما چون در خانه گشوده شود و محبوبی به بیرون گام نهد و هرگز بازنگردد، در آستانه در می ایستیم و به دوردست ها خیره می شویم؛ به افقی بی انتها که از ورای در گشوده پیش روی ماست. این جاست که در می یابیم تنگی این خانه را و عظمت بیکرانه عالمی زیبا را که در بیرون خانه این دنیا در انتظارمان است.

الوهیت از دیدگاه ماکس مولر

دلایل تاریخی (اثبات) وجود خدا که ادیان جهان در طول تاریخ در اختیارمان نهاده اند، هرگز رد نشده و نمی تواند رد شود. این دلایل و براهین، بنیان همه دلایل و براهین دیگر را تشکیل می دهند. هستند کسانی که می گویند برای وجود خدا به هیچ دلیل و برهانی نیاز ندارند و اگر هم داشته باشند، آن را در وحی می یابند، نه جای دیگر. اما در این جا توسل جستن به وحی ثمری ندارد، مگر آن که مقصود از وحی روشن شود. تاریخ ادیان به ما می آموزد که همین توسل جستن به یک وحی خاص، نه فقط از سوی مسیحیان، بلکه توسط پیروان آئین بودا، زرتشت و اسلام هم صورت گرفته است. پیروان هر یک از این ادیان قائل به خصلت وحیانی منحصر به فرد دین خودشان هستند. تردیدی نیست که وحی وجود دارد که ما در عمق وجودمان بدان متوسل می شویم، اما پیش از توسل جستن به آن، نیازمند دلایل و حجت های متفاوتی برای ایمان به آن هستیم. در زبان انسانی هیچ تعبیر و عبارتی وجود ندارد که شایسته خدا باشد. همه آنچه درباره او می توانیم بگوییم، همان است که اوپانیشادها (از کتاب های مقدس آئین ها و ادیان هند) راجع به او گفته اند: نه، نه.
به این معنی که اگر خدا قادر مطلق خوانده شود، ما باید بگوییم نه، زیرا هر درک و تصوری از قدرت و قدرتمندی داشته باشیم، در قیاس با قدرت خدا هیچ است. اگر خدا عالم مطلق نامیده شود، باز باید بگوییم نه، چون آنچه ما از علم و حکمت می فهمیم، نسبتی با علم و حکمت خدا ندارد. اگر خدا مقدس نام بگیرد، مجددا باید بگوییم نه، زیرا تصوری که از قداست داریم، در سنجش با وجود قدسی خدا به حساب نمی آید. این آن چیزی است که متفکران اوپانیشادها مقصودشان بود، وقتی می گفتند همه آنچه درباره خدا می توانیم گفت واژه نفی است: نه،نه. هر نامی راست است، اگر ما راست باشیم. هر نامی ناراست است، اگر ما از راستی به دور باشیم. اگر راست باشیم و پیرو حقیقت، دینمان برحق است. اگر به حقیقت پشت کنیم، دینمان راستین نیست. یک بت پرست صادق از یک پاپ هم بهتر است.

تردید از دیدگاه ماکس مولر
چه بسیار انسان ها در همه کشورها و همه اعصار که ملحد و خدا نشناس خوانده شدند؛ نه به این دلیل که وجود هر چیزی فراتر از دنیای محسوس و متناهی را رد می کردند یا به این دلیل که معتقد بودند وجود این جهان را می توان بدون توسل جستن به علت و هدف و خدا تبیین و توصیف کرد، بلکه اغلب به این دلیل که دیدگاه های آنان با دیدگاه های رایج زمانشان راجع به الوهیت و خدا فرق داشت و می کوشیدند راجع به خدا به نگرشی بهتر از آنچه در کودکیشان آموخته بودند، برسند.
هرگز نباید انسانی را ملحد بنامیم و بگوییم که به خداوند اعتقاد ندارد تا وقتی که نفهمیده ایم او با چه تصوری از خدا بار آمده و چه نوع خدایی را رد می کند. چه بسا بهترین انگیزه ها در پس این رد و انکارها بوده است. نباید فراموش کنیم که سقراط را ملحد می خواندند یا مسیحیان اولیه جملگی ملحد و خدانشناس شمرده می شدند و نیز برخی از بهترین و بزرگترین مردمان این جهان چنین انگی بر نامشان نهاده شده بود. لحظاتی در زندگی وجود دارد که وقتی آنان که با شور و اشتیاق در جستجوی پروردگار هستند گمان می کنند خداوند آنان را رها کرده و از آنان روی برگردانده است. وقتی به سختی از خود می پرسند «پس آیا به خدا اعتقاد دارم، یا نه؟» نگذارید ناامید شوند. درباره آنان با تندی قضاوت نکنید. ناامیدی آن ها ممکن است بهتر از بسیاری اعتقادات باشد. تردید صادقانه عمیق ترین سرچشمه ایمان صادقانه است. فقط آن که از دست داده است، می یابد. باید یقینا بدانیم که سرکوب کردن تردید به معنای سرکوب کردن و واپس راندن روح ایمان است.
تردیدی که آزادانه و از روی صداقت است، عموما تردیدی است که حل می شود. اما این کار نیازمند سخت کوشی و جدیت فکری است که بیش از هر چیز دیگری در زندگی اهمیت دارد. آن گاه قادر خواهیم بود از میان آن به افق های عالی تر گام نهیم. خداوند ما را در کوشش هایمان یاری می کند.

ایمان از دیدگاه ماکس مولر

پس از ایمان به خداوند هیچ چیزی به اندازه ایمان خلل ناپذیر به بشریت برای رشد و شکوفایی کل وجودمان ضروری نیست. به خداوند ایمان و امید داشته باشیم. تنها اوست که به حیات و هستی ما برکت و معنا می بخشد. اگر از او روی برنگردانیم، از ما روی برنمی گرداند. نمی توانیم به کنه عشق و محبت او پی ببریم اما می توانیم به آن امید و ایمان داشته باشیم.

بعد الهی انسان از دیدگاه ماکس مولر
عشق و محبت حقیقی نه در دل بستن به امور فانی و زودگذر، بل در کشف و دوست داشتن آن چیزی است که در آدمی جاودان و فناناپذیر است. در زبان سانسکریت آن جزء یا بعد جاودانی و ابدی با نام های بسیار خوانده می شود، اما به نظر می رسد بهترین آن ها آتمان است. ما آن را به روح (نفس) ترجمه می کنیم، اما آتمان حتی از نفس یا روح عالی تر و خالص تر است. می توان آن را به خوبی به Self (خود، خویشتن) برگرداند. خودی یا خویشتن حقیقی ما هیچ گاه ضعیف نمی شود و نمی میرد. آتمان همان بعد نامتناهی وجود ماست که فیلسوفان پیوسته در تاریکی در جستجویش بوده اند، هرچند «او از هیچ یک از ما دور نیست» و بعد الهی یا خداگونه آدمی است. من به استمرار و جاودانگی روح قائلم. اگر خودآگاهی فردی مان از بین می رفت یا یکسره دگرگون می شد، شاید شخص دیگری می شدیم، اما دیگر خودمان نبودیم. من شخصا هیچ تردیدی در مورد بقای روح پس از مرگ ندارم. نمی توانم بپندارم که گل سرسبد خلقت به دست آفریدگارش نابود شود. نمی گویم این امر غیر ممکن است. بر ما نیست که در این باره حکم کنیم و با آری یا نه به آن پاسخ دهیم. تنها باید ایمان داشته باشیم و امید بورزیم، اما آن امید و ایمانی که در نهاد ما سرشته شده است و با هر چیزی در پیرامو ن مان قوت می گیرد.

وجود نامتناهی از دیدگاه ماکس مولر
غریزه یا انگیزه دینی واقعی، همانا ادراک وجود نامتناهی است. وجود نامتناهی فقط در پشت حجاب طبیعت کشف نشد، گرچه تجلی آن در پدیده های فیزیکی بدون تردید پرثمرترین و اصلی ترین سرچشمه اندیشه های اساطیری و دینی بوده است. جلوه و مظهر دیگری از وجود نامتناهی و ناشناخته وجود دارد که نباید نادیده گرفته شود. وجود نامتناهی خودش را نه تنها در طبیعت، بلکه در انسان نیز ظاهر می سازد. انسان به عنوان موجودی زنده، چیزی بیش از بخشی از طبیعت است. در او چیزی هست که نفس یا روح یا روان یا فکر و ذهن خوانده می شود، چیزی که ادراک می شود و با این حال ناشناخته می ماند، در پشت حجاب بدن قرار دارد و از نخستین روزگاران عقیده بر این بود که تباه نمی شود و از بین نمی رود، حتی وقتی که بیماری و مرگ بدن را به نابودی بکشاند. چیزی نبود که حتی ساده ترین آدم ها را به این گمان سوق دهد که چون می دیدند مثلا پدرشان می مرد و بدنش متلاشی می شد، پس آنچه هم که نفس یا روح و روان او خوانده می شد، کاملا از بین رفته است. یک فیلسوف ممکن است به چنین تصوری برسد، اما آدمی با فهم معمولی متمایل به این عقیده است که موجودی که می شناخته و دوست می داشته و پدر یا مادرش می نامیده، باید جایی باشد، هرچند نه دیگر در بدن. شاید نتوان گفت که چنین عقیده ای جهانشمول و فراگیر بوده، اما قطعا رواج بسیار داشته و هنوز هم دارد. در واقع این عقیده بخش بزرگی از دین و پرستش دینی را تشکیل می دهد.


منابع :

  1. هانس کونگ- متفکران بزرگ مسیحی- گروه مترجمان- قم- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1386

  2. سایت موسسه گفتگوی ادیان- مقاله ماکس مولر

  3. تونى لین- تاریخ تفکر مسیحى- ترجمه روبرت آسریان- تهران- نشر و پژوهش فرزان روز- چاپ اول- 1380 ش

  4. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- جلد 5 صفحه 70-67

  5. مرتضی مطهری- نبوت- صفحه 273-272

  6. مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 215-214

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/116203