مشکلات آموزه ای مسیحی درباره خدا (فلسفه پویشی)

مسئله واقع انگاری مفهومی

در این جا یقینا مسئله واقع انگاری مفهومی مطرح می شود: آیا مفاهیم عام ما واقعیاتی را نشان می دهند که بنفسه چیزی هستند، نه اینکه تنها قیود و خصوصیاتی برای جواهر واقعی باشند؟ توماس اکوئیناس بر نظریه واقع انگاری مفهومی قرون وسطا مهر تأیید گذاشت، و بنابراین در زبان او توصیف خدا به «نفس وجود»، وجود پایدار، معنادار است. اما بیشتر متفکران جدید چنین زبانی را شخصیت دادن به امور انتزاعی، یعنی برخورد با الفاظ انتزاعی چنان که گویا آنها فی نفسه واقعیات عینی هستند، می پندارند. تیلیش و مک کواری هیچ یک این مشکل را حتی عنوان نکرده اند; بنابراین، سخن آنان درباره «وجود فی نفسه» را باید به عنوان زبان مبهم رها کرد. اما حتی هایدگر در این نقطه از اتهام خلط بین امور انتزاعی و عینی مبرا نیست، هر چند او اندیشه «وجود فی نفسه» خود را به روش های مختلفی، نه صرفا به وسیله تمایز بین وجود و موجودات، بلکه از طریق تجربه نیستی، مطرح کرد.

زبان هستی شناسانه درباره خدا
زبان هستی شناسانه وجود این مزیت را دارد که یک بررسی فراگیر از کل عالم واقع را فراهم می کند، و همین امر کاربرد این زبان را درباره اندیشه خدا توجیه می کند. نکته تأکید بر یگانگی خدا این است که هر شیء واقعی به او به عنوان منبع وجود، بقاء و کمال خود وابسته است. بنابراین، خدای کتاب مقدس دقیقا به این معنا یکتا و یگانه است که او خالق و حافظ و منجی همه چیز است. زبان هستی شناسانه درباره خدا، به عنوان برترین هستی و منبع وجود هر چیز دیگر، به توضیح معنای عامی که در خود اندیشه خدای یگانه ادعا می شود، کمک می کند. اما این زبان هستی شناسانه تنها به صورتی بسیار کلی و انتزاعی به این هدف کمک می کند. سخن هستی شناسانه درباره وجود و موجودات در پیوند دادن مفهوم خدا به سرشت واقعی و عینی جهانی که ما می شناسیم کار چندانی انجام نمی دهد.

مفهوم خدا در فلسفه پویشی

مزیت فلسفه پویشی این بوده است که توصیف بسیار عینی تر کارکرد کیهان شناختی موجود در اندیشه خدا را ممکن می کند. شکل وایتهدی مابعدالطبیعه پویشی به طور ویژه ای خود را به عنوان نمونه نادری در فلسفه معاصر در باب فلسفه طبیعت نشان می دهد که در توصیف جهان طبیعت اهمیتی اساسی برای اندیشه خدا قائل است و می تواند با علم تجربی جدید ارتباط برقرار کند. هرچند بسیاری از فلاسفه معاصر تردید دارند، اما این قابل درک است که مابعدالطبیعه پویشی به بسیاری از عالمان الاهیات وجهه قابل توجهی داده است. اگر کسی در این چارچوبه حرکت کند، اظهارات درباره خدا دیگر صرفا مبتنی بر ذهنیت انسان و بر یک تصمیم ایمانی نیست، بلکه بار دیگر با سرشت جهان مرتبط می شود و در نظامی کیهانی که به وسیله خدا اداره می شود جایگاه انسان ها را به آنان اختصاص می دهد. اما مشکل الاهیات پویشی این است که جایی برای مفهوم خلقت باقی نمی گذارد. خدای وایتهد چیزی جز عاملی جزئی و ناقص در ساختار هستی بالفعل، که اساسا به عنوان قائم به نفس درک می شود، نیست. بنابراین، خدای وایتهد خدای خالق کتاب مقدس نیست. علاوه بر این، خدای وایتهد موجودی در میان دیگر موجودات است، هرچند ابدی بودن او را از دیگران متمایز می کند.

محدودیت همه واقعیات عینی، حتی خدا در فلسفه پویشی
بر اساس این فلسفه، همه واقعیات عینی، حتی خدا، محدود هستند. تصویری که این فلسفه از جهان ارائه می دهد عبارت است از تکثری از واقعیت های محدود. اما ظاهرا پیش فرض همین اندیشه واقعیت محدود، وجود نامحدود است، افق نامحدودی که در آن مشخص کردن یک شی خاص با متمایز کردن آن از دیگران ممکن می شود. از آنجا که «محدود» اشاره به چیزی دارد که محدود شده است، عمل محدود کردن و تمیز دادن یک واقعیت از دیگری ارتباط نزدیکی با مفهوم محدودیت دارد و در تمیز دادن چیزی از دیگری همیشه یک محدوده عام پیش فرض گرفته می شود که در آن همه این تفاوت ها واقع می شوند. به همین دلیل دکارت در تأمل سوم خود بر تقدم امر نامحدود بر هر چیز محدودی پای می فشرد. این امر تنها بر طرز کار ذهن صادق نیست، بلکه در جهان طبیعت هم که در آن حوزه مقدم بر هر شیء خاص است و پدیده های جسمانی باید نمودهای حوزه جهانشمول به حساب آیند، کاربرد دارد. دکارت در مرتبط کردن مفهوم خدا با تقدم امر نامحدود بر هر چیز محدود از سنت مابعدالطبیعه مسیحی پیروی کرده است.

نامحدود انگاشتن ذات خدا در الهیات مسیحی

از زمان گریگوری نیسایی تا کنون آموزه مسیحی خدا ذات خدا را نامحدود به حساب آورده است. بدین سان این آموزه، بر خلاف مابعدالطبیعه ارسطویی و افلاطونی، کشف کتاب مقدس از جدا بودن تمام عیار خدا، دست نیافتنی بودن او برای همه مخلوقات، جدا بودنی که اولا و بالذات به وسیله مفهوم تقدس بیان می شود، را در نظر گرفته است. خدا در اینکه متعالی تر از هر شیء محدود است، مقدس است، و دقیقا به خاطر چنین تعالی است که او به هیچ مکانی، چه «بالاتر» و چه «آن سوتر» محدود نیست، بلکه می تواند در جهان واقعیت های محدود نیز حاضر باشد. به گفته بونهافر، خدای نامحدود در میان زندگی های ما متعالی است، چون هر چیز محدودی به وسیله امر نامحدود ایجاد شده و در حضور او وجود دارد. پل تیلیش نیز در مسیر همین سنت گام زده است، و نقد قبلی ناظر به طرفداری او از مفهوم خدای نامحدود نبود، بلکه تنها ناظر به شیوه ای بود که او در آن خدا را با تصوری مبهم از وجود یکی می گرفت. اگر تیلیش آموزه خود در باب خدا را به صورتی محکم تر بر مفهوم امر نامحدود استوار می ساخت، برهان او بسیار قوی تر می شد.
مفهوم خدا نزد تیلیش از این جهت نیز نقد شد که در مقایسه با زبان کتاب مقدس درباره خدا، فاقد عینیت شخصی است. از این جهت، مفهوم خدای نامحدود نسبت به مفهوم تیلیش از وجود از وضعیت بهتری برخوردار نیست، هر چند مفهوم خدای نامحدود راحت تر با این وفق داده می شود که خدا با عنوان پدر مورد خطاب قرار گیرد و در عین حال از همین خدا چنان سخن گفته شود که در پسر و از طریق روح القدس آشکار می شود. در واقع، مفهوم خدای نامحدود را گریگوری نیسایی طرح کرد تا این باور مسیحی را توجیه کند که همان خدای یگانه ای که در پسر و در روح القدس آشکار می شود و حضور دارد، همان خدایی است که ما او را با عنوان پدر مورد خطاب قرار می دهیم. اما به هر حال طریقه شخصی و عینی ارتباط با خدا تنها با مکاشفه قابل دسترسی است. به ویژه پدر خواندن خدا، آن گونه که عیسی انجام می داد، بدیهی نیست. بلکه این پیام خاص عیسی مبنی بر نزدیکی خدا و ملکوت او بود که او را قادر می ساخت به سر الاهی با چنین روحیه انس و صمیمتی نزدیک شود.

مفهوم «پدر» در زبان مسیحی درباره خدا

بنابراین، «پدر» در زبان مسیحی درباره خدا یک استعاره قابل جایگزینی نیست، هرچند به گونه ای دیگر این عنوان می تواند تعبیری استعاری معادل «مادر» یا «دوست» به حساب آید. در زبان مسیحی درباره خدا، کلمه «پدر» نشان دهنده این است که راه سخن گفتن درباره خدا و مورد خطاب قرار دادن او به همان خدایی ارتباط دارد که عیسی درباره اش سخن می گفت. یقینا به منظور اینکه به چنین طریقی عمل شود باید کلمه «پدر» را نیز دقیقا به همان شیوه خاصی که عیسی به کار می برد، فهمید. در طول زمان انواعی از معانی گمراه کننده به کلمه «پدر» داده شده است. اگر کلمه «پدر» تنها در نظر گرفته شود، نمی تواند نقش معیاری برای یکی بودن با طریقه ارتباط عیسی با خدا را ایفا کند.
با این حال، در جایی که کلمه دیگری جایگزین کلمه «پدر» می شود، تضمینی وجود ندارد که ما از همان خدای عیسی سخن می گوییم و او را خطاب می کنیم. در تعالیم و دعاهای عیسی کلمه «پدر» کارکرد یک نام را دارد نه صرف یک نماد. این تنها نامی بود که عیسی برای خدا به کار می برد. و تنها در این طریقه مورد خطاب قرار دادن خدا و ارتباط با او بود که سر الهی غیر قابل بیان ویژگی شخصی حاصل می کرد. بدین سان ویژگی شخصی خدای ایمان مسیحی با کلمه «پدر»، آن گونه که عیسی آن را به کار می برد، پیوند می خورد. کلمه «پسر»، که نشان دهنده «شخص» دوم تثلیث است، از کلمه «پدر» که نام شخصی خداست، گرفته می شود، و تنها در ارتباط با پدر و پسر است که روح القدس نیز می تواند شخص به حساب آید. از این رو، عینیت شخصی خدا، حداقل در سنت مسیحی، بر نام «پدر» مبتنی است.
بنابراین، جانشین کردن این نام ضرورتا روی آوردن به سوی خدایی دیگر را نتیجه می دهد. از آنجا که عیسی ادعای خاصی مبنی بر نهایی بودن دارد، شیوه سخن گفتن او درباره خدا و شیوه مورد خطاب قرار دادن خدا توسط او نباید با حدسیات زبان نمادین درباره خدا هم سطح به حساب آید. در زبان دینی مسیحی هیچ کلمه ای برای نامیدن خدا مناسب نیست. از این رو دین انسانی تعداد زیادی از کلمات و نمادها را به کار می برد. همه آنها نسبت به واقعیت الاهی که بدان اشاره دارند عارضی و خارجیند و در نتیجه قابل جایگزینی هستند. اما همیشه اعتقاد عمیق ایمان مسیحی این بوده که شیوه ارتباط عیسی با خدا، با خود واقعیت الاهی بیگانه نبوده است. این امر نهایی بودن آن را نتیجه می دهد.
بنابراین، در اینکه عیسی خدا را «پدر» می نامد، مطابق ظرفیت پسر ازلی عمل کرده است. پسر از این جهت ازلی است که در واقعیت ازلی سر الاهی، که او را با عنوان پدر خطاب می کند، سهیم است. تنها با سهیم بودن در سرشت ازلی سر الاهی می توانست نام حقیقی او را بخواند: «هیچ کس پدر را نمی شناسد غیر از پسر و کسی که پسر بخواهد بدو مکشوف سازد.» (متی، 11:27) اعتراف مسیحیت به نبوت ازلی عیسی یقینا تنها بر شیوه او در مخاطب ساختن خدا به عنوان پدر، مبتنی نبوده است. این امر با شأن خاص کلمه «پدر»، به عنوان نام شخصی خدا در سنت مسیحی، ارتباط نزدیکی دارد.

اندیشه شخص بودن خدا در نزاع مدرنیته با مفهوم سنتی مسیحی از خدا
پس اگر خدا در مکاشفه قطعی و عینی سر الاهی شخصی است، کلمه «شخصی» را چگونه باید درک کرد؟ به چه معنا خدا یک شخص، یا حتی چند شخص است؟ این موضوعی است که در نزاع مدرنیته با مفهوم سنتی مسیحی از خدا بیش از هر موضوع دیگری مورد بحث قرار گرفته است. نقد اندیشه شخص بودن خدا در بن تاریخ الحاد جدید قرار دارد، و اعتراض به این مفهوم از خدا، همان طور که تیلیش بیان کرده، کاملا درست است، هر چند دلیلش غیر از آن چیزی است که تیلیش فرض کرده است: درست بودن آن نه بدین دلیل است که اندیشه شخص بودن خدا او را با «یک موجود» مشتبه می سازد، بلکه بدین جهت است که مفهوم شخص، آن گونه که در سنت الاهیاتی و مابعدالطبیعی درک می شده است، به اندیشه اساسی نامحدود بودن خدشه وارد می کند.

ارتباط نزدیک اندیشه شخص بودن خدا با اندیشه سنتی عقل بودن خدا
این مسئله ارتباط نزدیکی با اندیشه سنتی عقل بودن خدا دارد، چون «شخص»، بنابر نظر بوئتیوس، به «جوهر (یا موضوع) فردی دارای سرشت عقلانی» تعریف می شد. در حالی که ارسطو، مانند دیگر فلاسفه یونانی، تعلیم داده بود که خدا ذهن یا عقل است، عالمان الاهیات قرون وسطا استدلال می کردند که موجودی که ذهن یا عقل دارد، اراده هم دارد. آنان الگوهای پیچیده ای برای چگونگی تعامل عقل و اراده خدا ابداع کردند، الگوهایی که نشان می داد آموزه خلقت مسیحی می تواند با مفهوم ارسطویی «خدا به مثابه عقل» وفق داده شود; اما آنان این آموزه خدا به مثابه عقل و اراده را به عنوان الگویی روان شناختی برای تفسیر عقیده تثلیثی کلیسا نیز به کار بردند.

نقد عمده اسپینوزا بر مفهوم اندیشه سنتی عقل بودن خدا

نخستین نقد عمده این مفهوم از خدا به مثابه عقل را اسپینوزا مطرح کرد. او در کتاب اخلاق خود چنین استدلال می کند که از یک سو مفهوم عقل، آن گونه که آن را در خودمان می شناسیم، چنان محدودیت هایی دارد که با نامحدود بودن خدا سازگاری ندارد. از سوی دیگر اگر همه این محدودیت ها حذف شود، به اندازه ای شباهت باقی نمی ماند که بتوانیم در معنایی غیر استعاری و مجازی درباره یک عقل الاهی سخن بگوییم. در واقع فعالیت عقل ما از تجربه مایه می گیرد. پس عقل چیزی غیر از خود را پیش فرض دارد که با مقتضیات نامحدود بودن خدا نمی سازد. علاوه بر این، تمایز و تعامل عقل و اراده بر محدودیت وضعیت انسان ابتنا دارد; اراده به چیزی وابسته است که به او داده می شود، یعنی چیزی که عقل به ما می دهد. اما آنچه ما بودنش را قصد می کنیم فورا تحقق نمی یابد; بلکه باید با زحمت و تلاش محقق شود; یعنی با انتخاب و استخدام ابزاری برای برآورده ساختن هدفمان. همه این ویژگی ها ناشی از محدودیت ما هستند و نمی توانند بر خدا اطلاق شوند. بنابراین، اسپینوزا تصویر کردن خدا را به صورت ذهنی که با تعامل عقل و اراده عمل می کند، رد می کرد. اما از آنجا که یک «شخص» این گونه درک می شد که یک موضوع عاقل است، به نظر می رسید که این نقد شخص بودن را نیز از خدا می گیرد.

نقد شخص بودن خدا توسط فیخته و فویر باخ
پس از مناقشات فراوان بر سر این موضوع در قرن هجدهم، یوهان گوتلیپ فیخته شخص بودن خدا را از این جهت به صورت قطعی رد کرد که مشتمل بر محدودیت هایی است که با نامحدود بودن الاهی متعارض است. فیخته تصویر یک خدای شخصی را طرحی انسانوار می شمرد، چون محدودیت هایی که با این اندیشه به خدا نسبت داده می شوند در وضعیت انسانی ما ریشه دارند. چند دهه بعد فویرباخ برای اینکه بگوید هر اندیشه ای درباره خدا طرحی انسانوار است، تنها به تعمیم این برهان نیاز داشت.

عدم کاربرد نقد عقل بودن خدا در مورد مفهوم خدا در کتاب مقدس
نقد تصویر خدا به صورت یک ذهن شخصی نقدی محکم است. اما کاربرد آن تنها منحصر در آموزه سنتی غربی درباره خدا است. این نقد در مورد مفهوم خدا در کتاب مقدس، که در آن او Spirit (روح) است، کاربرد ندارد، چون در زبان های کتاب مقدس "Spirit" (روح) به معنای «عقل» نیست. در عهد قدیم معنای اصلی Spirit (روح) باد یا نفس است. Spirit (روح) به صورت قدرتی حیات بخش معرفی می شود، و نه یک عقل. از این جهت این کلمه با کلمه یونانی نیوما (pneuma) مربوط است و نه با عقل (که یونانی آن نوس "nous" است). بر خلاف عقل، روح کاملا با نامحدود بودن الاهی هم آهنگ است. روح خلاق خدا در سفر پیدایش، باب اول، شماره دوم، به شهود قلمروی بی انتها از قدرت نزدیک است.مفهوم اراده الاهی آن گونه که در متون کتاب مقدس آمده، به عقل وابسته نیست. این مفهوم در تجربه قدرتی ریشه دارد که چیزی را طلب می کند یا کسی را برای انجام کاری برمی انگیزد.

مهم ترین عنصر در نقد الحاد جدید نسبت به اندیشه سنتی مسیحی از خدا
بنابراین، تصویر سنتی غربی از ذهنی الاهی که دارای عقل و اراده است در واقع تصویری انسان انگارانه از واقعیت خداست. این مهم ترین عنصر در نقد الحاد جدید نسبت به اندیشه سنتی مسیحی از خدا است، که بر حق است. الاهیات مسیحی باید این نقد را بپذیرد و از آن به عنوان دعوتی برای کشف مجدد آگاهی اصیل کتاب مقدس از واقعیت اسرارآمیز خدا، که برتر از همه تصورات انسانی است، استقبال کند. الاهیات مسیحی در پذیرش این نقد، علاوه بر امور دیگر، باید به این توجه داشته باشد که فقراتی از کتاب مقدس که به علم الاهی اشاره دارند، ویژگی استعاری و مجازی دارند.
مفاهیم اراده الاهی و روح بودن خدا را نباید رها کرد، بلکه باید آنها را بر پایه ای جدید بازسازی کرد. همه این امور چگونه بر اندیشه «یک خدای شخصی» تأثیر دارد؟ این نقادی این اندیشه را که خدا یک ذهن شخصی است، خراب می کند. اما این اندیشه، بر اساس شهادت متون کتاب مقدس، هرگز تعبیری معتبر از ویژگی شخصی خدا نبوده است. خدای کتاب مقدس در اراده و عمل اختیاری خویش و آن گونه که او به عنوان پدر به وسیله پسرش عیسی مسیح آشکار می شود، شخصی است. و از آنجا که او به عنوان پدر برای همیشه با پسرش مرتبط است، در اتحاد پدر، پسر و روح القدس از اول تا به ابد شخصی است. در آنها سر بیان ناشدنی الاهی برای همیشه عینیت می یابد. بنابراین، کسی نمی تواند بدون اشخاص تثلیث، خدای واحد را شخصی بداند. این امر الاهیات را بر آن می دارد که برای ایجاد راه های جدید تلفیق مفاهیم ما از خدای یگانه با آموزه تثلیثی کلیسا دست به چالشی هیجان انگیز بزند.


منابع :

  1. ولفهارت پانن برگ- درآمدی به الهیات نظام مند- مترجم: عبدالرحیم سلیمانى اردستانی- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- تاریخ نشر 1386

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/116224