مسیحیت نوین در جامعه آمریکا (ادیان جدید)

ادیان جدید آمریکا

بیشتر گروه های دینی جدید از یک کلیسای رسمی خاص یا بر اساس یک اعتقاد عمومی که در همه کلیساها جریان داشت (نظیر ادونتیزم قرن نوزدهم) به وجود آمدند. اما دو گروه دینی که در قرن نوزدهم تأسیس شدند «واقعا» جدید بودند، یعنی از کلیساهای رسمی نشأت نگرفتند و به طور خاص آمریکایی و دارای جنبه های ممتازی بودند که از اوضاع و احوال آمریکا ناشی شده بود. این دو گروه عبارت بودند از: مورمون ها و عالمان مسیحی.

مورمون ها:
«کلیسای عیسی مسیح قدیسان متجدد» (مورمون ها) را در سال 1830 جوزف اسمیت (1805-1844) در نیویورک بنیان گذاشت. اسمیت نوعی تجربه الهام بخش داشت: فرشته ای او را در کشف «لوح های طلایی» که حاوی «کمال انجیل جاودانه» بودند، هدایت کرد. از نظر مورمون ها، کتاب مقدس مورمون ترجمه ای است از همین الواح طلایی که اسمیت انجام داده است. این کتاب تقریبا پانصد صفحه دارد، و «مانند کتاب مقدس به کتاب هایی تقسیم می شود.» کتاب مقدس مورمون، زندگی «قبایل از بین رفته بنی اسرائیل» را که به آمریکا مهاجرت کرده اند، توضیح می دهد و از سال های 600 ق م تا 421 م را در بر می گیرد. طبق کتاب مقدس مورمون، عیسی بعد از رستاخیز بر این قوم ظاهر شد و کلیسایی را در میان آنان بنیان گذاشت. همین کلیسا است که اسمیت ادعای احیای آن را دارد.
از نظر اسمیت، هیچ کلیسای دیگری اعتبار الهی ندارد؛ وی اعتبار خود را مستقیما از جانب خدا می دانست و معتقد بود که او را یحیی تعمید دهنده نصب کرده است. اسمیت و پیروانش به کرتلند در ایالت اوهایو رفتند و در آن جا یک جماعت کامل به آنان پیوستند. از آن جا به میسوری و سپس به ایلینویز رفتند و در آن جا کارشان رونق گرفت، اما باعث دشمنی و خصومت همسایگانشان شدند. اسمیت در سال 1844 به دست شخص اوباشی در ایلینویز کشته شد. با مرگ او، کلیسایش به گروه های چندی منشعب شد که دو مورد آن دارای اهمیت است. بزرگترین گروه به دنبال بریگم یانگ (1801-1877) به سالت لیک سیتی در ایالت یوتا رفتند و در آن جا نوعی حکومت دینی برپا کردند و از سال 1852 تا 1890 به یکی از اعتقادهای دینی خود یعنی چند همسری آزادانه عمل می کردند. از نظر اسمیت، ازدواج برای نجات اهمیت دارد ازدواج نکردن و تجرد بر خلاف خواست و اراده خدا تلقی می شد، و ازدواج متعدد آموزه ای الهی است. در الهیات مورمون خدا ابتدا انسان بوده و بعد الوهیت یافته است، چنان که هر انسانی می تواند چنین باشد.
مورمون ها می گویند: «آنچه انسان اکنون هست خدا پیش تر بوده و آنچه خدا اکنون هست انسان می تواند باشد.» انسان می تواند با زندگی موفقیت آمیز از طریق آزمودن دوره فناپذیری در زمین، خدا شود. اگر این آزمون را به خوبی بگذراند می تواند خدایی شود که بر دنیای خویش حاکم است. دنیاهای زیاد و خدایان فراوانی وجود دارند. به عقیده مورمون، خدا پدر واقعی جان های انسان هاست. خدا شخص چند همسری است که با موجودات مؤنث مقاربت و نفوس یا ارواح بی شماری را تولید می کند. برای این که نفوس فرصتی برای الهی شدن بیابند باید تجسد یابند و به عنوان انسان متولد شوند. بدین قرار، مورمون ها فرزند زیاد داشتن را یعنی تجسد دادن به جان ها را تا آن جا که ممکن است، وظیفه می دانند.
چند همسری انسان را قادر می سازد که جان های بیشتری را تجسد دهد. گروه دیگری از مورمون ها، که گستردگی چشمگیری دارد، «کلیسای دوباره سازمان یافته قدیسان متجدد» است. (1852) این گروه خود را جانشین قانونی کلیسای اسمیت می داند و بعضی از آموزه های بعدی آن مخصوصا چند همسری و چند خدایی را منکر است. به لحاظ الهیاتی، این جماعت شبیه آیین پروتستان سنتی است. مقر اصلی آن در شهر ایندیپندنس در ایالت میسوری است. جوزف اسمیت پسر (1832-1924) رهبر اصلی آن بود، و در کرتلند در ایالت اوهایو صاحب کلیسای اصلی و نسخه خطی کتاب مقدس مورمون است. هزارگرایی بخش مهمی از اعتقاد مورمونی است.

عالمان مسیحی

کلیسای عالمان مسیحی را ماری بیکر ادی (1821-1910) بنیان گذاشت. بیشتر زندگی او گرفتار ازدواجی ناخوشایند و سخت بود، اما زندگی او در دهه 1860 اساسا متحول شد، و این در هنگامی بود که فینیس پارکرست کویمبی (1802-1866) را که بیماری های روحی را شفا می داد، ملاقات کرد. او بعد از گذراندن یک تجربه شفابخش با این شخص، نظام خاص خود را به پیش برد. او در سال 1866، در حالی که به شدت بیمار بود، روایت زنده شدن دختر یائرس به دست عیسی (لوقا، 8: 40-56) را خواند و شفا یافت. این تجربه برای او سرنوشت ساز بود. او معنای واقعی این سخن اناجیل را که مسیح با تأثیر روحی و معنوی شفا می داد دریافته بود. از نظر او، عیسی قدرت روح را به مردم می آموخت تا توهمات گناه، بیماری و مرگ را از خود دور کنند. او می آموخت که همه مردم اگر صرفا ماهیت معنوی واقعیات را ادراک کنند می توانند با محبت، مطمئن و نیکو باشند، به جای این که متنفر، هراسان و بیمار باشند: خدا روح یا «ایده» است و خدا همه چیز است.
انسان ها نیز انعکاسی از خدا و از این رو روحانی و نیکو هستند. نقش مسیح این است که انسان ها نیز انعکاسی از خدا و از این رو روحانی و نیکو هستند. نقش مسیح این است که انسان ها را به این فهم برساند. ادی کتاب علم و سلامتی را در سال 1875 نوشت و بخش «راهنمای تفسیر کتاب مقدس» را به آن افزود. از نظر «عالمان مسیحی» این کتاب «یگانه» روش خواندن کتاب مقدس را عرضه می کند. با پیروی از آن، مردم درمی یابند که یگانه واقعیت عبارت است از «ایده ها»، و ماده وجود ندارد. خدا خیر مطلق است و جایی برای بیماری وجود ندارد. درمان هنگامی می آید که انسان بتواند این واقعیت را دریابد. ادی به سال 1877 «مدرسه عالی مابعد الطبیعی ماساچوست» را افتتاح کرد که در آن جا شفادهندگان تربیت می شدند. با فرا رسیدن سال 1886، این شفادهندگان آن قدر موفق بودند که «انجمن ملی علم مسیحی» تأسیس شد.
با فرارسیدن سال 1900، بالغ بر یکصد هزار «عالم مسیحی» وجود داشت. «علم مسیحی» بخشی از یک نهضت وسیع تر عقلی و عاطفی بود که به «تفکر نوین» شناخته می شد. شفای روحی و روانی در پایان قرن نوزدهم متداول و مؤثر بود و تعالیم آن برای اعضای بسیاری از فرقه های مختلف مسیحی جالب بود. از نظر پیروان «تفکر نوین»، خدا معیار و اصل زندگی است؛ نجات سعادتی مربوط به این جا و اکنون است. فقدان گناه ندامت را غیر لازم می سازد و عیسی مسیح نماد جرقه ای الهی از خیر در همه انسان ها است. «تفکر نوین» به پیروان خود نوید قدرت باطنی سری و نوعی فهم «واقعی» از مسیحیت می دهد. با آن که عقاید مشترک مشخصی، از جمله شفای روحی و قدرت خلاق تفکر، در «تفکر نوین» وجود داشت، هرگز تبدیل به یک فرقه سازمان یافته نشد. در عین حال، به عنوان یک نهضت شفابخش، افرادی نظیر ماری بیکر ادی را تحت تأثیر قرار داد که آنان کلیساهای سازمان یافته ای بنیان گذاشتند.

نحوه آمریکایی شدن و کلیساها

فرقه های انگلیسی زبان به انحای مختلف برای تحول دینی آمریکا الگویی وضع کردند. گروه های غیر انگلیسی زبان مخصوصا لوتری های آلمانی و کاتولیک های اروپایی، در تعیین این که چگونه آمریکایی شوند دردسرهایی داشتند. کاتولیک ها مشکل اضافه ای داشتند، و آن این که همچون کلیسایی تصور می شدند که قدرت بیگانه بر آن حاکم است.

1- آیین لوتری:
لوتری های آلمان، اتریش و هلند در قرن هفدهم به آمریکا مهاجرت کردند، اما هرگز به عنوان یک گروه اعترافی سازمان نیافتند. در قرن هجدهم، یک مبلغ آلمانی به نام هنری ملشویر مولینبرگ (1711-1787) برای تبلیغ و سازماندهی لوتری ها به آمریکا آمد. او اولین شورای کلیسایی (گروهی از جماعت گرایان لوتری) را سازماندهی کرد و با فرا رسیدن سال 1770، هشتاد و یک جماعت لوتری فقط در پنسیلوانیا وجود داشت. با فرا رسیدن قرن نوزدهم، بسیاری از لوتری ها به یک ناحیه وسیع تر آمدند و در سراسر آن جا پراکنده شدند. بسیاری از آنان آلمانی بودند. پرسشی که برای بسیاری از آنان مطرح بود درباره رابطه نژاد آنان با هویت دینیشان بود. آنان متحیر بودند که آیا میراث آلمانی خود را حفظ کنند یا در زبان و آداب و رسوم کاملا آمریکایی شوند. همچنین متحیر بودند که با آلمانی بودن چه مقدار پایبندی به آیین لوتری لازم است. این معضل آمریکایی شدن موجب سه راه حل کلی شد.
ساموئل سیمون شماخر (1799-1873) راه طرفداری صمیمانه را از هر آنچه آمریکایی است در پیش گرفت. او اصرار داشت که لوتری ها در یک کلیسای لوتری آمریکایی با هم پیوند برقرار کنند و خود را از کلیساهایی که محدود به نژادند دور نگه دارند. او امید داشت که کلیسایی بدون قید و بندهای نژادی بنیان گذاشت. او تحت تأثیر آیین پروتستان انجیلی آمریکا بود و طرحش بر نوعی سازش و مصالحه عقیدتی مبتنی بود. او مایل بود که بعضی از مواضع سنتی لوتری را رها کند تا هرچه بیشتر آمریکایی شود. عکس العمل محافظه کارانه به موضع او را کارل. دبلیو والتر (1811-1887) رهبری می کرد. والتر مؤید آیین بسیار اعترافی لوتری و میراث نژادی آلمان بود (که هیچ چیز به آیین پروتستان انجیلی آمریکا نمی دهد). گروه والتر در دهه 1840 شورای کلیسایی لوتری آلمانی را تشکیل داد که سرانجام تبدیل به «مجمع میسوری کلیسای لوتری» شد. بدیل اعتدالی آن را چارلز پورترفیلد کرات (1823-83) مطرح کرد و مبنای کلیسای لوتری آمریکا شد. او مؤید آیین اعترافی سنتی لوتری بود که محافظه کاران آن را می پذیرفتند، اما مدافع نوعی هویت آمریکایی لوتری نیز بود، که شماخر بر آن اصرار داشت.
گروه او به آموزه های لوتری آن پایبند بود و طریقه های «اروپایی» را رها کرد. وقتی آلمانی های بیشتری وارد این کشور شدند، این مشاجرات تداوم پیدا کرد و این انشعابات و مشاجرات در سه شاخه عمده از کلیسای لوتری ایالات متحده انعکاس یافت. در سال 1974، انشعاب مهمی در مجمع کلیسایی میسوری وجود یافت که به انجمن کلیساها ی انجیلی لوتری انجامید. موضوع مورد اختلاف، تفسیر کتاب مقدس بود. این گروه جدید روش ها و مواضعی را که غالبا به دیدگاه های لیبرالی تر مربوط می شدند اقتباس کرد. در سال 1982، کلیسای لوتری آمریکا یعنی کلیسای آمریکایی لوتری ها و انجمن کلیساهای انجیلی لوتری در یک کلیسای لوتری آمریکا یعنی کلیسای آمریکایی لوتری ها و انجمن کلیساهای انجیلی لوتری در یک کلیسای جدید ادغام شدند. این ادغام که در سال 1987 تکمیل شد، نه تنها اقدام مهمی در آیین لوتری بود که آن را تبدیل به سومین فرقه وسیع پروتستان در این کشور (بعد از فرقه های بپتیست و متدیست) کرد، بلکه در تاریخ دینی آمریکا نیز قدم مهمی بود.

2- آیین کاتولیک رومی:
کاتولیک های رومی درباره آمریکایی شدن خود با دو مسئله مواجه بودند. به لحاظ داخلی، انشعابی بین اسقف های ایرلندی که لیبرال تر بودند و بر آمریکایی شدن اصرار داشتند و اسقف های آلمانی که محافظه کارتر بودند و می خواستند به نفع هویت نژادی خود از آمریکایی شدن پرهیز کنند وجود داشت. به لحاظ خارجی، خصومت و دشمنی از جانب نهضت های مختلف ضد کاتولیک بومی گرا، کاتولیک ها را تا نیمه دوم قرن بیستم رها نکرده بود. نواحی مهاجرنشین انگلیسی هرگز با کاتولیک های رومی رابطه خوبی نداشتند و آنان را راحت و آسوده نمی گذاشتند. کاتولیک ها متحمل محدودیت های مختلف اجتماعی و قانونی فراوانی شدند و آزادی دینی نداشتند. در طول دوره مهاجرنشینی، تعداد کمی از کاتولیک ها به نواحی مهاجرنشین آمدند، اما از دهه 1820 تا دهه 1870 جمعیت کاتولیک از 195 هزار نفر به چهار میلیون و 405 هزار نفر افزایش یافت که بیشتر آنان مهاجر بودند. رشد سریع جمعیت کاتولیک و ارتباطات خارجی آنان (با تولد یا وابستگی کلیسایی) الهام بخش ظهور نهضت های بومی گرا شد.

نهضت های بومی گرا

نهضت بومی گرایی سوء ظن شدید و بیزاری از هر بیگانه ای مخصوصا کاتولیک رومی است. واعظان احیاگرا و نشریات بومی گرایی نسبت به «توطئه بین المللی» کلیسای کاتولیک رومی به آمریکاییان هشدار می دادند. به قول آنان، کاتولیک ها تحت سیطره حاکمیت بیگانه (پاپ) بودند و فرض این بود (که آنان به عنوان عضوی از کلیسای سلسله مراتبی و غیر دمکراتیک) نمی توانستند آزادی های آمریکایی را تأیید کنند. در نیمه اول قرن نوزدهم، مردم به راحتی متقاعد شدند که کاتولیک ها نوعی خطر محسوب می شوند، صومعه ها پایگاه شرارتند، و توطئه ای رومی در کار است که پاپ آن را رهبری می کند و یسوعیان آن را اجرا می کنند. در بعضی از شورش های ضد کاتولیک مردم کشته شدند و صومعه ها به آتش کشیده شد. از دهه 1850 تا کنون نهضت های بومی گرا وجود داشته اند.

نهضت «لاادریون»
نهضت «لاادریون» در دهه 1850 به عنوان یک جامعه سیاسی سری شکل گرفت (و بدین دلیل به این نام معروف شدند که اعضای آن ادعا داشتند که هیچ چیز درباره اعمال رمزی خود نمی دانند). آنان حزب آمریکاییان را برای مقابله با تأثیرات بیگانه، نظیر دستگاه پاپی، یسوعی گرایی و آیین کاتولیک، تشکیل دادند. هدف سیاسی آنان عزل کاتولیک های رومی از مناصب عمومی بود و در سال 1856 بیست و پنج درصد از آرای عمومی را به دست آوردند. این فرقه بعد از جنگ داخلی، تا حدی به دلیل اتحادشان با نهضت مدافع برده داری، از بین رفت، اما نهضت بومی گرایی از بین نرفت.

تشکیل انجمن محافظ آمریکا
در دهه 1880، موج های جدیدی از اروپاییان شرقی و جنوبی عمدتا کاتولیک مهاجرت کردند و در سال 1887 «انجمن محافظ آمریکا» شکل گرفت تا با نظام سهمیه بندی شدید مهاجرتی، جمعیت کاتولیک ها را محدود کنند. در حدود سال 1896، انجمن محافظ آمریکا یک میلیون عضو داشت و تا سال 1911 باقی ماند.

سازمان مخفی کوکلاس کلان
در دهه 1920 سازمان مخفی کوکلاس کلان بر ضد سیاه پوستان، یهودیان و کاتولیک های رومی دوباره جان گرفتند. سیاست های کلان بر ضد بیگانگان با ترورهای سازمان یافته ای تقویت می شد. این سازمان قدرت سیاسی به دست آورد و توانست قوانینی وضع کند که مهاجرت اروپاییان جنوبی و شرقی را محدود کند. احیای این سازمان در دهه 1970 مصداق نوینی است از بومی گرایی که متوجه بیگانگان بود.

واکنش کاتولیک ها نسبت به بومی گرایی
کاتولیک ها با انزواگرایی و وطن پرستی به بومی گرایی واکنش نشان دادند. از یک طرف، آنان از روند کلی زندگی آمریکایی روی گرداندند و نوعی نظام مدرسی مجزا و کاملا خصوصی تأسیس کردند و ناحیه ها و واحدهای اجتماعی کاتولیک را سازماندهی کردند. با این همه در هنگام ضرورت، وطن پرستی شدیدی ابراز می داشتند، گویی می خواستند اثبات کنند که کاتولیک ها آمریکایی های خوبی هستند. اما مهمترین واکنش به نهضت بومی گرایی منجر به تفرقه انگیز ترین مشاجره در میان کلیسای کاتولیک آمریکایی در قرن نوزدهم شد.
دو گروه عمده از کاتولیک های رومی در قرن نوزدهم در آمریکا ایرلندی ها و آلمانی ها بودند که رهبری کلیسا غالبا به دست ایرلندی ها بود. کاتولیک های آلمانی در منطقه ای که به نام مثلث آلمانی شناخته می شود و محدود به شهرهای میلواکی، سینسیناتی، و سن لوییس بود سکونت داشتند و امیدوار بودند که در آن جا در آرامش زندگی کنند و هویت نژادی و زبان و آداب و رسوم آلمانی را، که به نظرشان خیلی برتر از آیین کاتولیک آمریکایی یا آیین کاتولیک ایرلندی بود، حفظ کنند. گروهی از اسقف های لیبرال نظیر جان آیرلند (1838-1918)، جان جی. کین (1839- 1918) و جان لانکاستر اسپالدینگ (1840-1916) که نسبت به پلورالیسم آمریکایی شور و شوق داشتند، بر نوعی آیین کاتولیک آمریکایی بدون انشعابات نژادی، تأکید داشتند. در سال 1899، پاپ، به دلیل نزاع ها و سوء فهم هایی که بیشتر در اروپا متمرکز بود تا در ایالات متحده، آمریکایی گرایی را محکوم کرد. محکومیت پاپی مبتنی بر فهم نادرستی از اوضاع و احوال آمریکا بود، اما توانست همه تلاش هایی را که در داخل کلیسای کاتولیک آمریکا برای آزادی خواهی انجام می شد سست و ضعیف کند. تجربه کاتولیک آمریکایی در دهه 1890 طنینی شد برای آیین کاتولیک محافظه کار و منزوی شده شصت سال اول قرن بیستم.

اقدامات نهضت احیاگرایی
کاتولیک ها از سیاست ها و مواضع الهیاتی آیین انجیل گرایی آمریکا ابراز تأسف می کردند. آنان بر اهمیت کلیسای سازمان یافته و آیین های مقدس تأکید داشتند، و نیز مخالف گرویدن های عاطفی و اعتماد بر تجربه باطنی دینی بودند. با این حال، نهضت احیاگرایی بر مفهوم رسالت های تبلیغی کلیسای رومی تأثیر گذاشت. این نهضت به ویژه کشیشانی را تربیت کرد که از محله ای به محله دیگر می رفتند و مبلغ رسالت هایی بودند که مقصود از آنها تقویت هویت کاتولیکی و تجربه نوین دینی بود. سبک آنان مانند سبک مواعظ احیاگرای کلیساهای انجیلی آمریکا نبود، اما هدف مطلوب آنان یکسان بود. واعظان احیاگرا به گرویدن، آن طور که در واکنش به دعوت یک واعظ انجیلی تجلی می یافت، توجه داشتند. واعظان کاتولیک به دنبال این بودند که با استفاده مداوم از آیین مقدس توبه و با ازدیاد شوق سرسپردگی موجب بروز احساسات عمیق ندامت شوند.


منابع :

  1. مری جو ویور- کتاب درآمدی به مسیحیت- مترجم: حسن قنبرى- قم- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1381

  2. مری جو ویور- مقاله مسیحیت نوین آمریکا- مترجم: حسن قنبرى- سایت باشگاه اندیشه

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/116242