فارابی و تبادل فرهنگی و اندیشه تاریخی (تحول)

در قسمت دوم بررسی آراء فرهنگی و تاریخی فارابی به مطالب زیر اشاره خواهد شد؛ تحول و تقسیم جوامع برحسب صور زبان و اندیشه، توجه به مسئله برخورد افکار و فرهنگ ها در کتاب «الحروف»، انتقال فرهنگ ها و تاثیر آن به نسبت فلسفه و دین، لزوم فهم مبانی دنیای متجدد و عصر گفتگو و برخورد فرهنگ ها و درس آموزی از فارابی در مسئله برخورد فرهنگ.

تحول جوامع و تقسیم آنها برحسب صور زبان و اندیشه

فارابی با این تجربه و با تامل در حقیقت و ماهیت دین و تفکر دینی به این دریافت و رای و نظر رسید که چون روش خطابی و شعری که متناسب با جامعه جمهور است تحول یابد و به کمال برسد، ممکن است مردمان به کمک فن خطابه و روش خطابی به جستجوی علل پیدایش چیزها و فحص در امور ریاضی و طبیعی بپردازند و پیشرفت این روش موردی به اختلاف نظر و پدید آمدن آرای متفاوت در مطلب واحد شود. در این صورت، چون صاحبان آرای مختلف به صحت رای خود معتقدند، برخورد عقاید و آرا به وجود می آید و هرکس می کوشد قول و عقیده خود را اثبات کند و در رد و ابطال آرای دیگر می کوشد. از این کوشش شیوه نویی به ظهور می رسد که در مرحله کمال، فن جدل نام می گیرد و همین شیوه است که در صورت عدول از روش صحیح به نوعی سفسطه و مغالطه مبدل می شود.
به نظر فارابی، شیوه جدل از زمان افلاطون به منزل کمال رسیده و متناب با آن، جامعه زمان افلاطون نیز به کمال مرحله جدلی نائل شده است. ولی شیوه جدل هرچند با قوت و مهارت و درستی به کار رود باز از قلمرو ظن فرا نمی رود و چون صاحبان علم به علم ظنی و ظن راضی نشوند، سعی آنها به کشف شیوه برهان که تنها طریق وصول به یقین است مودی می شود. تنها صاحبان این روش مستحق نام و عنوان خواصند و جامعه ای که در آن اهل برهان و جامعه ای که در آن اهل برهان وجود دارد فکر و نظر به کمال ممکن رسیده است.
همچنان که اشاره شد، فارابی در بیان این مطالب به تاریخ یونان و سیر تفکر یونانی نظر داشته و جامعه یونانی تا زمان افلاطون را جامعه قبل از برهان و جامعه جمهور و آخرین حد کمال آن را کمال جدلی دانسته است. به نظر او، این جامعه مقدمه جامعه زمان ارسطو یعنی زمان پدید آمدن صناعت برهان بوده است. در چنین جامعه یا مدینه ای خواص وجود دارند و اینانند که بر اساس اصول و مبادی فلسفه قواعد و قوانین نظری و عملی وضع می کنند و به تعلیم و تادیب مردمان می پردازند و آنها را به زندگی قرین سعادت رهبری می کنند. فارابی مجموعه این قواعد و قوانین حاکم بر زندگی عمومی را «ملت» نامیده است. (مرحوم دکتر عبدالجواد فلاطوری این معنی «ملت» را با بعضی تعاریف «فرهنگ» مطابق دانسته و ملت به معنی قواعد و قوانین حاکم بر زندگی، یا ملت با تمام مقوم های فکری و عملی آن را فرهنگ خوانده است. نگ.ک. به: مقدمه کتاب الحروف، به اهتمام محسن مهدوی، صص 49- 47)
بنابراین به طور کلی جامعه ها و مدینه ها سه قسم می شوند. یکی جامعه و مدینه ای که بر بنیان فلسفه استوار نیست. چنین مدینه ای فاقد ملت است، یعنی در آن قواعد و قوانینی نظری و عملی که موثر در تادیب و اصلاح مردم و تمهید راه وصول به سعادت باشد وجود ندارد. دوم جامعه ای که بر اساس صناعت جدل بنا شده است و البته ملتی (فرهنگی) که بر مبنای جدل بنا شده باشد خالی از خطا و فساد نیست و بالاخره سوم جامعه ای است که مبنای فلسفی و برهانی دارد. در این مدینه قواعد و قوانین همه بر پایه محکم برهان قرار دارند و مستدل و کامل و صحیح هستند.

اهداف فارابی از تقسیم جوامع بر حسب زبان و تفکر

فارابی این تقسیم را ترتیب داده است تا درک و دریافت مهم خود از دین و فلسفه و نسبت تفکر دینی و فلسفی را سامان دهد و آزمایش برخورد فرهنگی را که اکنون در دوره جدید برای ما اهمیتش بیشتر شده و در عداد مسائل اصلی فلسفه قرار گرفت است در صورت صناعات منطقی درج کند تا حقیقتش پوشیده نماند. فارابی در حقیقت می خواسته است مسئله مبادله فرهنگی و انتقال یک ملت (دین و فرهنگ) و فلسفه علم از مدینه و از نزد قومی به قوم و مدینه دیگر را طرح کند. این مسئله در زمان فارابی و در زمان های قبل از او مطرح نبوده است (و ما گمان می کنیم فارابی در مقام مؤسس فلسفه دوره اسلامی، خود را محل تلاقی فرهنگ ها و بخصوص فرهنگ اسلامی و یونانی یافته و برای تاسیس فلسفه در عالم اسلامی به طرح چنین مسئله ای و یافتن پاسخی برای آن نیاز داشته، اما پس از ترجمه آثار یونانی و تحقق فلسفه، فیلسوفان عالم اسلام به طرح مجدد و تفصیل آن نیازی نداشته اند). فارابی برای تاسیس فلسفه در عالم اسلامی می بایست نه فقط به زبان عربی فلسفه تعلیم کند، بلکه چون در این کار با مشکلات و موانعی مواجه می شد لازم بود که آن مشکلات و موانع را بشناسد. یعنی تمام امکان های انتقال یک فلسفه یا دین از قومی به قوم دیگر را در نظر آورد.

توجه به مسئله برخورد فرهنگ ها در کتاب «الحروف»

گفته اند فارابی «کتاب الحروف» را به قصد دفاع از استاد منطق خود متی بن یونس نوشته است، زیرا او در مناظره با ابوسعید سیرافی نتوانسته بود چنان که باید از منطق دفاع کند. (کتاب الحروف، بندهای 151- 148) فارابی در هیچ موضعی از مواضع کتاب خود به قضیه مناظره میان ابوسعید و متی بن یونس اشاره نکرده است. مطالب «کتاب الحروف» هم وسعت و شمولی بیش از مسئله ارزش منطق که مناظره مزبور بر سر آن صورت گرفته است دارد. البته بعید نیست که وقت خبر این مناظره به گوش فارابی رسیده، او را به تامل در مسئله زبان و امکان های تفاهم و انتقال عقاید و مبادله آرا واداشته باشد. اما طرح مسئله ای به این اهمیت نمی تواند یک امر اتفاقی و صرفا ناظر بر مناظره میان یک نحوی متکلم و یک منطق دان باشد. نکته مهم این است که وقوع چنین مناظره ای از جمله موارد خاص برخورد دو سنخ تفکر یا دو فرهنگ است. اگر بگوییم در این مناظره یکی از منطق دفاع کرده و دیگری می گفته است که با جود نحو نیازی به منطق نداریم نادرست نگفته ایم، اما شاید به عمق حادثه و آنچه به این بحث جان می داده است توجه نکرده ایم. متی بن یونس نماینده منطق است که از یونان آمده و ابوسعید سیرافی از ملت و زبان مناسب آن دفاع می کرده است.
کسانی که می پندارند منطق متعلق به قوم خاصی نیست و با فکر و روح همه مردمان تمام اعصار موافقت دارد اهمیت نزاع ابوسعید و متی بن یونس و محل حقیقی این نزاع را در نمی یابند. چنان که در همین نوشته دیدیم، فارابی نیز معقتد نیست که اذهان همه مردمان همواره مستعد درک منطق و مطالب منطقی باشد.
در حقیقت، مناظره متی و سیرافی یک حادث تاریخی و مظهر و مثال برخورد فرهنگ یونانی و اسلامی بوده است. هنر و عظمت مقام فارابی در این است که این حادثه را دریافته و سعی در طرح درست و فلسفی آن کرده است. فارابی متوجه شده است که متی بن یونس و ابوسعید سیرافی نظر و زبان یکدیگر را درنمی یافته اند. او وقتی امکان های انتقال فلسفه و فرهنگ را در نظر آورده، موارد بسیاری از سوء تفاهم و اختلاف و پریشانی دیده و در صدد فهم و درک آنها برآمده است. به عبارت دیگر، فارابی حادثه تاریخی بسط اسلام و انتقال فلسفه و علوم به عالم اسلامی را کلیت بخشیده و به زبان فلسفه و به صورت یک نظیه بیان کرده است. اما صرف نظر از اشاره هایی که به انتقال فلسفه از یونان (و از زبان یونانی) به عالم اسلام و به زبان عربی دارد، به جزئیات کمتر توجه کرده و به تاریخ برخورد فرهنگ ها و ذکر مثال و مورد نپرداخته و بیشتر نظرش به امکان های منطقی بوده است، که البته کار فیلسوف نیز همین است.

انتقال فرهنگ و تاثیر آن بر نسبت فلسفه و دین

به نظر فارابی، در وهله اول که انتقال فرهنگ را در نظر می آوریم، به طور کلی این امکان وجود دارد که دین و ملت با اساس و مبنای فکری و فلسفیش انتقال یابد که البته بسته به اینکه آن ملت و فرهنگ صاحب برهان یا جدل و خطابه باشد آثار و نتایج انتقال متفاوت می شود. همچنین ممکن است ملت و فرهنگی که بر بنیان فلسفه صحیح استوار است بدون فلسفه انتقال یابد، چندان که کسی نداند که دین و فرهنگ مثال ها (یا تمثل ها) ی فلسفه است. در این صورت، اگر فلسفه صحیح هم به این قوم و امت منتقل شود. شاید میان اهل دین و اهل فلسفه اختلاف افتد و این اختلاف تا زمانی که به موافقت فلسفه و دین پی نبرند و سوء تفاهم رفع نشود، ادامه یابد. اما اگر دین و ملت تابع فلسفه فاسد و نادرست باشد و فلسفه صحیح و سالم به آن قوم منتقل شود، میان فلسفه و فرهنگ و دین اختلاف و نزاع پدید می آید. امکان دیگر این است که جدل و سفسطه در میان است و قومی که دین مستقر و متمکن دارند راه یابد که در این صورت، دین و فرهنگ در معرض خطر قرار می گیرد (فارابی در اینجا به متکلمان نظر دارد) و شاید که حکام آن ملت از نشر سفسطه و جدلی که به دین زبان می رساند جلوگیری کنند. پیداست که فارابی در این بیانات به بسط دین اسلام و نشر فلسفه در میان مسلمانان و نیز به موافقت دین و فلسفه نظر داشته است.
یک بار دیگر به مسئله اصلی بازگردیم و توجه کنیم که فارابی اقوام متفاوت را دارای استعدادها و امکان های درک و فهم مختلف و متفاوت می دانست، یعنی در نظر او هر قومی قادر به درک و فهم تمام ادراک ها اقوام و امت های دیگر نیست. ثانیا هیچ فهم و درکی به قوم و نژاد خاص اختصاص ندارد و هر قومی ممکن است مستعد درک و پذیرش دین و فلسفه ای که در جای دیگر پدید آمده است بشود. ثالثا حتی ممکن است فلسفه در جایی و دین صحیح متناسب با آن در جای دیگر پدید آید و این دو در زمانی با هم جمع شوند.

لزوم فهم مبانی دنیای متجدد در دنیای کنونی

مسئله ای که فارابی در آغاز تاریخ فلسفه اسلامی به آن توجه کرده است در عصر ما از جمله مسائل بسیار مهم به شمار می رود، زیرا اکنون نه فقط حل مسائل جهان توسعه نیافته، بلکه درک و فهم آینده عالم تجدد و نوع بشر به طول کلی به آن بستگی پیدا کرده است. درست است که هیچ یک از اوصافی که فارابی ذکر کرده است درست با وضعی که اکنون در جهان جریان دارد مطابق نیست، ولی اکنون با نشر و بسط فرهنگ تجدد نه فقط فرهنگ های دیگر به جسم بی روح مبدل شده و از اثر افتاده است، بلکه اگر بخواهیم به زبان فارابی سخن بگوییم، صورت پراکنده ای از مثالات فلسفه جدید غربی به عنوان فرهنگ جدید و متجدد رواج یافته است بی آنکه مردمان از اساس و مبنای آن باخبر باشند. اگر قبول رسوم و فرهنگ و ادب غرب را امری درست و به جا و مفید یا ضروری و ناگزیر بدانیم و بخواهیم با استمداد از نظر فارابی درباره وضع فعلی عالم در نسبتی که با فرهنگ غربی دارد حکم کنیم، باید بگوییم که قبول نظام زندگی غربی بدون اخذ اساس فلسفی این نام مایه پریشانی و آشوب فکری و گسسته خردی می شود، و بر متفکران و عقلا و خواص قوم است که آرای جدلی و مطالب خطایی و رسوم و رفتارها را به اصل فلسفی آن بازگردانند.
اکنون مشکل بزرگ این است که نمی دانیم آنچه از غرب در همه جای جهان پراکنده شده است و می شود بر کدام اساس و بنیان متکی است. می توان ظاهر فلسفه غربی را در مدرسه آموخت و با الفاظ و اصطلاحات و احکام آن آشنا شد، اما فلسفه ای که به این صورت آموخته می شود در عرض سایر آموخته ها و آداب است. آشنایی با اساس و فرهنگ غربی وقتی حاصل می شود که دریابیم علم و سیاست و ادب و قواعد و قوانین عالم غربی که در سراسر جهان انتشار می یابد بر چه مبنایی استوار است در چه شرایطی ممکن است رشد و بسط و قوام پیدا کند.

درس آموزی از فارابی در مسئله برخورد فرهنگ ها

ما در طرح مسئله برخورد فرهنگ ها می توانیم از فارابی درس های بسیار بیاموزیم، به شرط اینکه لااقل به همان اندازه که او با عالم خود آشنایی داشت و تفکر یونانی را می شناخت وضع خود و موقع و مقام و امکان های تجدد و عالم متجدد را دریافته باشیم، یعنی هم طلب داشته باشیم هم قوه قبول، و هم گوش داشته باشیم هم زبان. گوش بیگانه با عالم متجدد و زبان معتاد به گفتن مطالب رسمی و تکراری گوش و زبان مناسب با تفکر نیست. این گوش و این زبان را باید به قول مولانا جلال الدین فروخت و گوش و زبان دیگر خرید تا تبادل فرهنگی ممکن شود.


منابع :

  1. رضا داوری اردکانی- فارابی، فیلسوف فرهنگ- نشر ساقی- تهران 1382- صفحه 289- 283

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/116697