الهیات رهایی بخش در آمریکای لاتین

مساله ایی اساسی در جامعه شناسی دین و تاریخ معاصر

مساله اساسی مورد توجه در این تحقیق، بحث موضع گیری سیاسی، اجتماعی و طبقاتی است که ادیان یا به عبارت درست نمایندگان اجتماعی و نهادهای رسمی آنها در دوران جدید (یعنی بعد از انقلاب فرانسه تاکنون) اتخاذ کرده اند. البته باید گفت که توجه بیشتر بر دین مسیحیت و گرایش کاتولیک آن متمرکز است. آیا ماهیت گزاره ها و نهادهای دینی لزوما موضع گیری سیاسی و اجتماعی خاصی را ایجاد می کند؟ این را نیز باید گفت که در میان دوگانه ها و شکاف های سیاسی و اجتماعی مختلف که مواضع سیاسی و اجتماعی مختلفی را سبب می شوند تمرکز ما بر آن شکاف اجتماعی است که بر مبنای ساز و کار توزیع منابع و درآمدها شکل می گیرد و معمولا به آن شکاف چپ و راست می گویند یا در مواردی هم به عنوان شکاف میان محافظه کاران و تحول خواهان بنیادی مطرح می شود که البته این نامگذاری گرچه در موارد زیادی با دو قطبی شدن و شکاف مورد نظر ما تطابق می کند اما خالی از مشکل نیست، اولا محتوای اجتماعی و سیاسی مشخص تضاد را باز نمی نماید و دوم اینکه در شرایطی همانگونه که در اواخر قرن بیستم پیش آمد ممکن است هواداران نظام های اجتماعی و اقتصادی نابرابری ساز همچون نئولیبرال ها و محافظه کاران در موضع اپوزیسیون و خواهان تغییر قرار گیرند مانند شیلی در دوران آلنده و شوروی در اواخر دوره گورباچف.

کلیسای کاتولیک پس از انقلاب فرانسه

تاریخ اروپا پس از انقلاب فرانسه جهت گیری یک دست و راست گرایی را برای کلیسای کاتولیک نشان می دهد. کلیسای کاتولیک که خود از بزرگ ترین زمین داران فرانسه و بخش هایی دیگر از اروپا بود، انقلاب فرانسه را به عنوان سرپیچی از قواعد دینی و سنت های اصیل اجتماعی مورد قبول کلیسا محکوم کرد و در اتحاد با نیروهای سلطنت و اشراف در مقابل آن ایستاد. در سال های بعد نیز کلیسای کاتولیک همواره در جبهه طبقات بالای اقتصادی در مقابل تحولات دموکراتیک یا سوسیالیستی ایستادگی کرد. در جنگ داخلی اسپانیا کلیسا به طور مستقیم در جنگ راست گرایان افراطی و فاشیست ها علیه جمهوری خواهان اسپانیا شرکت کرد و سربازان ژنرال فرانکو همگی نشان صلیب بر سینه داشتند و پرچم آنان منقش به صلیب بود. در دوران جنگ جهانی دوم کلیسا نظم نازی ها در اروپا را با توجیه جلوگیری از به قدرت رسیدن کمونیست ها تایید کرد و پاپ همواره احکام تندی علیه بلشویک های خدانشناس و بعضی اوقات خونخوار صادر می کرد. در اروپای پس از جنگ جهانی دوم نیز که فضا برای حیات نیروهای اولترا راست دشوار شده بود، مشخص بود احزابی که در نام آنها پسوند مسیحی وجود دارد جناح راست را تشکیل می دهند. در قرن نوزدهم البته در مواردی کلیسا از زیاده روی های سرمایه داری انتقاد می کرد و خواهان برخی تمهیدات برای کاهش فقر می شد که انگیزه آن در نهایت حفظ انسجام اجتماعی و نگرانی از انقلاب بود. این اقدامات هم هیچ گاه از برخی امور خیریه و صدقه گونه تجاوز نکرد. اهمیت ویژه جنبش الهیات رهایی بخش که اولا توانست در یک موقعیت و موضع اجتماعی سیاسی چپگرا قرار بگیرد و ثانیا بر خصومت سنتی دیدگاه های مذهبی با مارکسیسم و کمونیست ها غلبه کرد و در مواردی با آنان در اتحاد و ائتلاف وارد شد آن هم ائتلاف هایی که سرانجام تلخی نداشت (برخلاف خاورمیانه)، مشخص است. در این میان شاید اساسی ترین سوال این باشد که چرا در آمریکای لاتین و مذهب کاتولیک چنین جنبشی با این ماهیت شکل گرفت اما در اروپای قرن نوزده و اوایل قرن بیستم و نیز در خاورمیانه مذهب نقش سیاسی و اجتماعی متضاد و متفاوتی بازی کرد؟

شرایط اجتماعی و اقتصادی آمریکای لاتین در نیمه قرن بیستم و ریشه های آن

در آمریکای لاتین در دهه های 50 و 60 میلادی می شد اوج تضاد طبقاتی و مظالم سیستم های سرمایه داری و فئودالیسم را مشاهده کرد. برای نمونه به کشور پرو نگاه کنیم. در این کشور که به طور رسمی درآمد سرانه اش در دهه 60 معادل 253 دلار بود بیش از نیمی از کل جمعیت خارج از حوزه اقتصاد پولی به سر می بردند و از نیم دیگر هشتاد درصد درآمد سرانه یی حدود 53 دلار در سال داشتند. در حالی که یک صد خانواده نود درصد ثروت ملی را در اختیار دارند هشتاد درصد این ثروت تنها به 30 خانواده تعلق داشت. در عین حال 65 درصد جمعیت به کلی بی سوادند و 45 درصد آنان هرگز پزشک به عمر خود ندیده اند. لیما پایتخت این کشور محل رخ نمایی قصرهای باشکوه ثروتمندان است که به شیوه مستعمراتی ساخته شده اند و یکی از زیباترین مناظر شهری جهان را شکل داده اند. اما بیش از نیمی از جمعیت 3/1 میلیون نفری این شهر در کلبه هایی زندگی می کنند که محل تاخت و تاز موش ها است. یکی از محله های این شهر به نام «ال، مونتون» در نزدیکی محلی ساخته شده است که زباله های شهر را در آن می ریزند. جان گراسی روزنامه نگار آمریکایی روزی از آنجا دیدن کرده و کودکان عریانی را دیده که بعضی کوچک تر از آن بوده اند که بتوانند راه بروند. با این همه برای به دست آوردن اندک غذایی که به تصادف در زباله ها پیدا می شد با خوک ها کشمکش می کردند. به گفته گراسی این مناظر به کرات و در همه کشورهای آمریکای لاتین به چشم می خورد مانند محله «کولوکولو» در سانتیاگو پایتخت شیلی که در آن صدها کودک نوپا با شکم های برآمده (به علت خوردن غذاهای نشاسته یی که تنها غذای آنان است) و پاهایی به نازکی نی (به علت کمبود کلسیم و دیگر مواد معدنی) دیده می شوند. درصد جمعیت کودکان از تمام نقاط جهان بالاتر است و درصد مرگ و میر نوزادان 20 تا 35 درصد است. در نتیجه درصد افراد وابسته که کار نمی کنند و به خوراک و مراقبت احتیاج دارند در این قاره از تمام جهان بالاتر است. اولین عامل اقتصادی در این کشورها کشاورزی و منابع طبیعی است. 55 درصد از جمعیت آمریکای لاتین در بخش کشاورزی مشغول است. البته در دهه 60 از این عده 80 درصد مزد نمی گیرند و مزد آنان به صورت مواد غذایی یا کوپن هایی است که در فروشگاه های ارباب قابل وصول است. از آنجا که سیستم کشاورزی به وسیله کارگران نیمه برده به پول بسیار کمی نیاز دارد و به سرمایه گذاری نیز نیازی ندارد (80 درصد کارگران بدون دستمزد نقدی از تراکتور با صرفه ترند.) زمینداران بزرگ آمریکای لاتین نیز قصد ندارند این سیستم را تغییر دهند. کمتر از یک درصد از اهالی آمریکای لاتین صاحب 6/71 درصد از زمین های زراعتی هستند. یکی از نتایج چنین توزیع ناعادلانه یی این است که تعداد کمی از دهقانان بی چیز می توانند کودکان خود را به مدرسه بفرستند. درصد متوسط بی سوادی در آمریکای لاتین 50 درصد است که در برخی از کشورها به 80 درصد نیز می رسد. بی سوادی به طور طبیعی منجر می شود به نداشتن معلم، مدیر، تکنسین و طبیب. در نتیجه انواع بیماری ها در آمریکای لاتین وجود دارد یا شایع است مانند دیفتری، تیفویید، جذام در برزیل، دومینیکن و پاراگوئه و طاعون در پرو و... بسیاری از اهالی آمریکای لاتین صرفا به این خاطر که آب تصفیه شده برای خوردن ندارند به این بیماری ها دچار شده و می میرند. از سوی دیگر سه چهارم مردم آمریکای لاتین همیشه گرسنه اند. مقدار متوسط کالری مصرفی روزانه آنها 1200 است در حالی که مقدار مورد نیاز به طور معمول 2400 است. بسیاری از مردم از گرسنگی می میرند. در هائیتی روستاییان فقیر ناچارند کبوتران لاغر و کوچک را برای سد جوع به دام اندازند. در پرو و شیلی بسیاری از مردم یک روز در میان غذا می خورند و بسیاری اوقات متوسط کالری مصرفی روزانه آنها به 500 می رسد. با این حال در این قاره کم نیستند ثروتمندانی که دارای کاخ های متعدد و هواپیما و کشتی تفریحی شخصی هستند و اما چه شد که آمریکای لاتین به این روز افتاد؟ «این حقیقت که آمریکای لاتین برخلاف سایر مستعمرات اولیه مانند آمریکای شمالی، از طرف پیشتازان و مهاجران اولیه مورد سکونت قرار نگرفت بلکه به تملک درآمد در توضیح علت عقب ماندگی این قاره اهمیت زیادی دارد.».

دلبستگی زیادی به سرزمین جدید و ساکنان جدید آن

خوشبختی ایالات متحده در آن بود که نخستین ساکنان این قاره با همه وابستگی شان به قدرت های خارجی، دلبستگی زیادی به سرزمین جدید و ساکنان جدید آن داشتند. آنان برای تهیه ارز به صادرات خود متکی بودند و تا مدتی به انگلستان مالیات می دادند و خود را صمیمانه بخشی از انگلستان می دانستند. ولی آنان دنیای جدید را به منزله وطن جدید خود می دیدند. آنان مقرراتی محلی برای تامین منافع و ایمنی خود وضع کردند و اقتصاد جامعه تازه را چنان بنا نهادند که از خارج بی نیاز باشند اما فاتحان و پیشتازان اسپانیایی و پرتغالی که نخست در آمریکای لاتین نفوذ کردند چنین قصدی نداشتند. آنان به منظور مکیدن ثروت این قاره برای سلاطین خویش آمده بودند و هیات های مذهبی کلیسای کاتولیک نیز برای مسیحی کردن بی دینان همراه آنان آمدند. برای انجام هر یک از این دو خواسته اسپانیا بایستی نیرو می فرستاد. این سپاهیان به آذوقه و خطوط ارتباطی و نوعی از زندگی خانوادگی نیاز داشتند. سپس اسپانیا مهاجرت غیر نظامیان را به آمریکای لاتین تشویق کرد و اینان مهاجرنشینانی را تشکیل دادند. ایجاد مستعمره هایی از این قبیل خصوصیت اولیه قاره جدید را تغییر نداد. تا آنجا که به اسپانیا مربوط بود سپاهیان این کشور در دنیای جدید تنها یک وظیفه اصلی داشتند؛ ازدیاد ثروت اسپانیا در خاک اصلی این کشور از آنجا که فرهنگ و تمدن بومیان آمریکای لاتین فوق العاده پیچیده بود و بر خلاف بومیان آمریکای شمالی که بیشتر به شکار سرگرم بودند تا کشاورزی و استخراج معادن، اسپانیا به زودی دریافت که ادامه عملیات کشاورزی و استخراج معادن بهترین راه بهره برداری از ثروت این قاره است. به موازات آموزش دامداری به بومیان برای تغذیه مهاجمان، سنگ معادن استخراج و به اسپانیا حمل می شد. این نیز به نوبه خود به دو گونه استفاده از زمین منجر شد؛ قطعات کوچک، که به وسیله مهاجران و ساکنان تحت حمایت سپاهیان و قطعات فوق العاده بزرگ که به وسیله کارگران برده برای دولت اسپانیا کشت می شد. نظام مستقر از یک سو طبقه یی اشرافی و فوق العاده متنفذ و از سوی دیگر توده های ناتوانی را به وجود آورد که اضافه محصول ناچیزشان را با کالاهای مورد نیاز مبادله می کردند. طبقه اشراف ترجیح می داد که کالای لوکس و حتی مایحتاج معمولی را از خارج وارد کند. در حقیقت پایه اقتصاد بر صادرات و واردات بنا شده بود، نه بر تولید داخلی و توسعه و حمایت از صنایع داخلی. اسپانیا خیلی دور بود. همچنان که جمعیت دنیای جدید رشد می کرد. نظارت بر جنبه های گوناگون اقتصاد مستعمره جدید بیش از پیش برای اسپانیا مشکل می شد. بدین گونه اسپانیا ناچار شد اجازه دهد هر چه بیشتر از دارایی اش به دست محلی ها بیفتد. قطعات عظیمی از زمین فقط به یک خانواده داده یا فروخته شد و این از نظر اقتصادی به صرفه آن خانواده بود که نظام بردگی را همیشه برقرار نگه دارد. اما فرآورده های کشاورزی و معدنی بایستی از بنادری می گذشت که متعلق به افراد معینی بود. اسپانیا که سرگرم جنگ ها و انقلاب های اروپا بود دیگر نمی توانست نظارت دقیقی بر گمرکات این بنادر داشته باشد. بدین گونه طبقه جدیدی از واسطه ها سوداگرانی که بعدها به روشنفکران تجارت پیشه تبدیل شدند به وجود آمد. این برگزیدگان بنادر را به مراکز ثروت تبدیل کردند و خود به طبقه حاکمه جدیدی تبدیل شدند. سوداگران بر خلاف میل اسپانیا شروع به عرضه کالای خود به کلیه خریداران کردند. بریتانیا همیشه مایل به خرید و فروش بود. اسپانیا کوشید این گونه تجارت آزاد را متوقف کند. اما انگلستان و سرانجام ایالات متحده که از این گونه تجارت آزاد سود بیشتری می بردند تصمیم گرفتند با برانگیختن این شهرها به شورش علنی از آنها حمایت کنند (جنگجویان مزدور انگلیسی حتی به سپاهیان بولیوار در ونزوئلا پیوستند. انگلستان مرتبا به بولیوار کمک مالی می کرد.) استقلال آفریده تجارت بود. بدین گونه کلیسا و طبقه اشرافی مبارزه با استقلال طلبان را آغاز کردند. استقلال برای آنان معنی استقلال کلی اقتصادی را داشت و این نیز به معنی برانداختن نظام بردگی بود. اما زمین داران بزرگ سرنوشت شان در دست سوداگران بنادر بود. تنها از این مسیر بود که کالای آنان می توانست بگذرد. از آنجا که سوداگران بنادر نیز به اندازه زمین داران تمایلی به واژگونی تمامی نظام موجود نداشتند بر سر راه حلی به سود هر دو طرف توافق کردند؛ آزادی از زیر یوغ اسپانیا و آزادی تجارت اما نه سایر آزادی ها، بدین گونه نظام برده داری برقرار ماند. زمین داران به عنوان محافظه کار و سوداگران به نام لیبرال دو نیروی سیاسی مهم آینده امریکای لاتین شدند که در عین رقابت بر سر ساختار کلی اجتماعی و اقتصادی این قاره توافق داشتند.

ساختار اقتصادی آمریکای لاتین

ساختار اقتصادی آمریکای لاتین بر پایه صادرات شکل گرفته بود و مواد خام 90 درصد درآمد صادراتی کشورهای آمریکای لاتین را تشکیل می داد اما به سبب رقابت روزافزون کشورهای آسیایی و خاصه آفریقایی و به این سبب که قیمت مواد مصرفی خام متغیر است و غالبا تنزل می کند این کشورها از صادرات شان به اندازه کافی ارز به دست نمی آوردند که بتوانند قیمت محصولات ساخته شده مورد نیاز خود را (که اکثرا از ایالات متحده وارد می شود) و مدام افزایش پیدا می کند، بپردازند و به این شکل این کشورها مدام دچار کسر بودجه شدید بودند و به دنبال کسر بودجه بحران بدهی ها و بحران های سیاسی و اجتماعی ناشی از آن. در این میان یکی دیگر از عوامل بحران که به چشم می آید، سودهای کلان شرکت های عظیم خارجی است که از ثروت های شبه قاره بهره برداری می کنند و سود به دست آمده را به کشورهای خود برمی گردانند. در سال 1965 از مبلغ 1160 میلیون دلار سود حاصله، شرکت های آمریکایی 306 میلیون آن را سرمایه گذاری کردند و 869 میلیون دلار آن را به آمریکا بازگرداندند. طبق آمارهای سازمان ملل سود به دست آمده توسط تراست های آمریکای شمالی در آمریکای لاتین بسیار بیشتر از سودی است که آن تراست ها در خود ایالات متحده آمریکا کسب کرده اند. به عنوان مثال کمپانی «استاندارد اویل نیوجرسی» عواید به دست آمده اش در خود آمریکا 11 درصد و در آمریکای لاتین 33 درصد است و در سال 1948 کمپانی جنرال موتورز درآمدش در خود آمریکا 25 درصد و در شعبه هایش در آمریکای لاتین تقریبا 80 درصد بوده است. کمپانی «آناکونداکوپر» در شیلی 200 برابر بیش از خود ایالات متحده سود به دست آورده است و بالاخره به موجب نوشته مجله اداره بازرگانی آمریکا تحت عنوان نظارت بر تجارت جاری، بر سود شرکت های عمده آمریکایی در ده سال اخیر (دهه 50 و اوایل دهه 60) 90 درصد در شیلی، 30 درصد در آرژانتین و نزدیک به 90 درصد در ونزوئلا افزوده شده است. شدت و خشونت تضادهای اجتماعی بالفعل در آمریکای لاتین آتش شورش و جنگ های چریکی چپگرایانه را در سراسر این قاره برافروخت. انقلاب کوبا الهام بخش بیشتر این جنبش ها بود؛ انقلابی که انحصار خشونت بار ثروتمندان را ملغی کرد.

محتوای نگاه ویژه الهیات رهایی بخش به تعالیم دینی
الهیات رهایی بخش نقطه عزیمت خود را بر توجه به روح تعالیم دینی به جای اولویت دادن به برخی اصول و مناسک قرار داد و نیز توجه به بهبود زندگی در این دنیا را لازمه سعادت ابدی دانست و به این نتیجه رسید کسانی که در درجه اول شایسته توجه و کمک کلیسا هستند فقرایند و ملاک صحت حرکت کلیسا در راستای طرح خداوند برای حیات، اولویت بخشی به تلاش برای بهبود ریشه یی وضع فقرا و ستمدیدگان است. منشور کلیسای نوین آمریکای لاتین در سال 1968 در مدلین کلمبیا تصویب شد. در آنجا اسقف ها آشکارا از امپریالیسم بین المللی پول سخن گفتند و اینکه کلیسا باید یک شق ترجیحی برای فقرا داشته باشد و بسیاری از کشیش هایی که با این جریان همراه بودند محل کار و خانه خود را از حومه شهرها به محله های فقیرنشین منتقل کردند و برنامه هایی را برای آموزش در شهرک های فقیرنشین به اجرا گذاردند. پس از تشخیص کلی هدف برای پیدا کردن راه و ابزار به این نتیجه رسیدند که وساطت الهیات سنتی و حتی فلسفه برای درک علل سیاسی و اجتماعی اوضاع نابسامان و مظالم موجود لازم است به علوم اجتماعی متوسل شد و از میان مکاتب اجتماعی آنان مارکسیسم را مناسب تشخیص دادند. آنان به این نتیجه رسیدند که مارکسیسم می تواند ریشه های شرایط اجتماعی ناگوار آمریکای لاتین را تحلیل کند و راهی برای برون رفت عرضه کند. آنان به خود جرات دادند برای اولین بار در چند قرن عملکرد تاریخی راستگرا و فرادست محور مسیحیت این عبارت جسورانه را بر زبان برانند که ترس از مارکسیسم مانند ترس از ریاضیات است. امروز هیچ کس نمی تواند صادقانه از تضادهای اجتماعی سخن گوید و به مفاهیم جمع بندی شده از سوی مارکس توجه نکند. الهیات رهایی بخش معتقد بود که الهیات سنتی در واقع در آمریکای لاتین حالت وارداتی و تا حدی تحمیلی داشت و بر این اساس هویت یابی الهیات رهایی بخش به معنای ایجاد یک قطب جدید دینی در مقابل کلیسای رم را هم داشت.

نقدهایی اساسی از برخی مفاهیم مورد پذیرش
جنبش الهیات رهایی بخش اما روایت جدید خود را بر پایه نقدهایی اساسی از برخی مفاهیم مورد پذیرش الهیات سنتی قرار داد. به عنوان مثال جدایی جسم و روح در الهیات سنتی که هواداران الهیات رهایی بخش معتقد بودند در قرن چهارم از فلسفه یونانی به الهیات مسیحی رسوخ کرده و آنان تلاش می کردند تا این تفکیک را از میان بردارند چرا که معتقد بودند سبب غفلت از زندگی و رنج های دنیایی آدمیان می شود. همچنین در الهیات سنتی خداوند به صورت قاهر، ناظر و قادر مطلق به تصویر کشیده می شود اما در الهیات رهایی بخش ویژگی اصلی خدا محبت است. همین برداشت است که به هواداران «ا-ر» اجازه می دهد که خدا را در همه کسانی که با وجود ایمان نداشتن می توانند محبت بورزند کشف کنند. از دید «ا-ر» جریان اصلی زندگی سیر تعالی یک انسان به سوی خداوند نیست بلکه سیر محبت خداوند به سوی انسان است و جهان از این دیدگاه بین پاک و ناپاک تقسیم نشده بود بلکه بین هواداران زندگی و هواداران مرگ تقسیم شده بود. این فضای ذهنی بود که زمینه را برای همکاری میان نیروهای چپگرای مارکسیست و هواداران رادیکال الهیات رهایی بخش فراهم کرد.

روح دین به عنوان منشاء تحولات اجتماعی

الهیات رهایی بخش با این فرضیه پیش می رود که کل مجموعه الهیات جهت دار است. یعنی خداشناسان منافع آن طبقات اجتماعی و اقتصادی را منعکس می کند که مورد حمایت آن قرار دارند و در نتیجه الهیات غالب در آمریکای شمالی و اروپا به منافع سرمایه داران سفیدپوست جنبه ابدی می بخشد، مبدعان «ا-ر» می خواهند به جای ارائه یک تصویر شخصی از دین مبتنی بر نجات روح دین را به عنوان منشاء تحولات اجتماعی به سود محرومان معرفی کنند. آنان معتقد نیستند که الهیات یک مجموعه منظم از حقایق منفک از زمان و فرافرهنگی است و برای تمام نسل ها یکسان و ثابت باقی می ماند بلکه الهیات همواره در حال تحول است. در اندیشه آنان همچنین نقطه شروع خداشناسی اتخاذ یک راهکار عملی است. آنها حتی مفهومی چون گناه را فقط از منظر فردی و خصوصی مورد توجه قرار نمی دهند بلکه آن را یک حقیقت اجتماعی و تاریخی تلقی می کنند که در فقدان حس برادری و عشق در روابط میان انسان ها متجلی می شود. مفهوم نجات و رهایی نیز از دید آنان تنها از منظر حیات فرد پس از مرگ نگریسته نمی شود بلکه متضمن برقراری حکومت خداوند در زمین است یعنی نظم اجتماعی نوینی که عدالت در آن برای همه وجود دارد. این معنای نفی ذاتی حیات ابدی نیست، بلکه هدف، تاکید بر تلاقی میان حیات موقت و حیات ابدی انسان در الهیات رهایی بخش است. پیرامون مفهوم خدا نیز آنها دیدگاه خاص خود را دارند؛ آنها مدعی هستند که تصور سنتی از خدا ریشه در اندیشه های یونان باستان دارد که خداوند را یک وجود ساکن می دانستند که از تاریخ انسانی فرسنگ ها فاصله دارد. این تصویر مخدوش از ذات الهی به اعتقاد آنها موجب پیدایش الهیاتی شده که خداوند را «جایی در آن بالا» و کاملا به دور از زندگی روزمره انسان ها تصویر می کند. اما از دیدگاه «ا-ر» خدا ساکن نیست بلکه به طرزی پویا در مسیر دفاع از تهیدستان و ستمدیدگان قرار دارد. پیرامون عیسی مسیح نیز آنها تکیه چندانی بر ماهیت الهی او ندارند و اهمیت عیسی مسیح در نظر آنان به مبارزه الگووار وی در راه حمایت از فقرا و ستمدیدگان است. آنها با ارائه تفسیر جدیدی از حیات یافتن دوباره عیسی این موضوع را دلیلی بر اثبات دغدغه خداوند نسبت به تاریخ پرتنش و پر از ستم انسان ها به حساب می آورند. آنها مرگ عیسی را بر روی صلیب فاقد ارزش روحانی می دانند. در نظر آنها عیسی بدان علت به مرگ محکوم شد که نظم مذهبی سیاسی عصر خود را برهم ریخت.پس از پایان جنگ سرد و شکست کمونیسم الهیات رهایی بخش هم با چالش مواجه شد. اما این جنبش تجربه اجتماعی ارزشمندی را در اختیار تحلیل گران قرار داد. علاوه بر سوالی که در مقدمه مطرح کردیم مسائل مهم دیگری را در ارتباط با این جنبش می توان مورد بررسی قرار داد از جمله سیر روابط این جنبش با گروه های چپ آمریکای لاتین، سنخ شناسی دیدگاه های مارکسیستی درباره جنبش های مذهبی چپگرا و دیدگاه مذهبیون چپگرا درباره گروه های مارکسیستی و مارکسیسم.


منابع :

  1. جان گراسی- وحشت در آمریکای لاتین- ترجمه محمدعلی آقایی پور و محمدعلی صفریان- انتشارات خوارزمی- چاپ اول 1357

  2. مارسل نیدرگانگ- بیست کشور آمریکای لاتین- ترجمه محمد قاضی- جلد اول- انتشارات خوارزمی- چاپ اول 1356

  3. طوس طهماسبى- روزنامه اعتماد- مقاله الهیات رهایی بخش در آمریکای لاتین

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/116704