خداشناسی یهود از دیدگاه قرآن مجید (پسر خدا)

حل مسئله "پسر خدا" در چند محور

1. همان طور که قبلا از مفسران نقل شد آنان یا این پسر بودن را تشریفى و براى احترام مى دانند یا اینکه در تشریفى یا واقعى بودن این عنوان تردید دارند. به هر حال قدر مسلم آن است که واقعی بودن این عنوان، به این معنا که مقصود یهودیان پسر بودن واقعی باشد، قطعی نیست. اسم ها در انتقال از یک زبان به زبان دیگر تغییر مى کنند؛ به گونه اى که اگر قرائنى نباشد تطبیق ممکن نیست. فرض می گیریم که نمى دانیم عزیر کیست؛ اما سخن این است که آیا مطابق ادبیات عهد قدیم اینکه کسى به صورت تشریفى پسر خدا خوانده شود امرى عجیب و نایاب است؟ پاسخ این سؤال بسیار عجیب و غریب است. چرا که اولا شخصیت هاى زیادى پسر خدا خوانده شده اند و ثانیا خود عهد قدیم نشان مى دهد که برخى از این افراد انسان هاى چندان برجسته اى نبوده اند.
حضرت داود بارها پسر خدا خوانده شده است: «من فرمان خداوند را اعلام خواهم کرد. او به من فرموده است: از امروز تو پسر من هستى و من پدر تو.» (مزامیر، 2: 7) «بنده خود داود را یافتم... او مرا خواهد خواند که تو پدر من هستى، خداى من و صخره نجات من. من نیز او را نخست زاده خود خواهم ساخت.» (مزامیر، 89: 26ـ27) یادآورى این نکته بسیار مهم است که شخصیت داود در عهد قدیم با شخصیت او در قرآن مجید بسیار متفاوت است. او در عهد قدیم صرفا یک پادشاه است که گاهى از او گناهان بسیار بزرگی مانند زناى محصنه و قتل نفس زکیه سر مى زند؛ گناهانى که مطابق شریعت یهود مجازاتى کمتر از اعدام ندارند.
یادآورى این گناهان عجیب نه از این جهت است که بخواهیم نقدى به عهد قدیم وارد کنیم، بلکه مى خواهیم این نکته را گوشزد کنیم که پسر خدا خوانده شدن در عهد قدیم چندان سخت نیست. شخصیت دیگرى که در عهد قدیم مکرر پسر خدا خوانده شده حضرت سلیمان است. حضرت داود مى خواهد خانه خدا را بنا کند اما خدا به او مى گوید: «پسر تو، سلیمان، اوست که خانه مرا و صحن هاى مرا بنا خواهد نمود، زیرا که او را برگزیده ام تا پسر من باشد و من پدر او خواهم بود.» (اول تواریخ ایام، 28: 6) «و حال به بنده من داود چنین بگو که یهوه صبایوت چنین مى گوید... و ذریت تو را که از صلب تو بیرون آید بعد از تو استوار خواهم ساخت... او براى اسم من خانه بنا خواهد نمود... من او را پدر خواهم بود و او مرا پسر خواهد بود.» (دوم سموئیل، 7: 8ـ14) و باز یادآورى این نکته لازم است که سلیمان عهد قدیم با سلیمان قرآن مجید بسیار متفاوت است. در عهد قدیم او صرفا یک پادشاه است. پادشاهى که بر خلاف فقه و شریعت یهود با تعداد زیادی از زنان مشرک ازدواج مى کند و براى هر کدام بتکده مى سازد و خود نیز به بت پرستى روى مى آورد و با اینکه خداوند دوبار بر او ظاهر مى شود و او را از بت پرستى منع مى کند، از این عمل دست بر نمى دارد.
همچنین مسیحا که عهد قدیم مژده آمدنش را داده گاهى «پسر خدا» خوانده شده است. غیر از موارد فوق، واژه «پسران خدا» یا «فرزندان خدا» نیز در عهد قدیم بسیار به کار رفته است: «پسران خدا دختران آدمیان را دیدند که نیکو منظرند و از هر کدام که خواستند زنان براى خویش گرفتند.» (پیدایش، 6: 2) «و روزى واقع شد که پسران خدا آمدند تا به حضور خداوند حاضر شوند.» (ایوب، 1: 6 و 2: 1) «اى فرزندان خدا، خداوند را توصیف کنید.» (مزامیر، 29: 1) «خدا در جماعت خدا ایستاده است، در میان خدایان داورى مى کند: تا به کى به بى انصافى داورى خواهید کرد و شریران را طرفدارى خواهید نمود؟... من گفتم که شما خدایانید و جمیع شما فرزندان حضرت اعلى. لیکن مثل آدمیان خواهید مرد و چون یکى از سروران خواهید افتاد!» (مزامیر، 82: 1ـ8)
ما نمى دانیم عزیر کیست؟ اصولا نام ها در زبان هاى مختلف چنان تغییر مى کنند که پیگیری یک نام در فرهنگ زبان دیگر چندان فایده ای ندارد؛ اما سخن این است که اصلا براى ما فرقى نمى کند و هیچ اهمیتى ندارد که عزیر کیست یا اصلا به این نام در کل متون مقدس یهودى اشاره شده یا نه. آنچه مهم است این است که افراد زیادى، که به گفته خود عهد قدیم پرونده زندگیشان چندان درخشان نیست، پسر خدا خوانده شده اند. وقتى فضاى عهد قدیم را نگاه مى کنیم مى بینیم که پسر خدا خوانده شدن چندان اهمیتى ندارد و بنابراین ممکن است هر کسى پسر خدا خوانده شود و چه بسا این عنوان برای افراد دیگر نیز به کار رفته باشد اما نویسندگان عهد قدیم آن را ذکر نکرده باشند و...
2. همان طور که برخى از مفسران گفته اند و از برخى از نویسندگان یهودى نیز نقل شد، ما هم فرض می کنیم که عزیر همان عزرا است. البته مفسران مسلمان باید یک نکته را روشن کنند و آن اینکه آیا عزیر قرآن یک شخصیت مثبت است یا منفى. گویا صاحب تفسیر المیزان در این باره تردید دارد که آیا عزیر یکى از انبیاست یا اینکه یک عالم یهودى است. به هر حال اگر مفسران عزیر قرآن را یک شخصیت مثبت بدانند نمى توانند آن را بر عزرا منطبق کنند؛ چراکه آنان نمى توانند آنچه را در تورات و کتب تاریخى آمده (و شواهد زیادى وجود دارد که نویسنده آنها عزرا است) بپذیرند؛ زیرا این مطالب به هیچ وجه با قرآن مجید قابل جمع نیستند و یک مسلمان نمى تواند الهامى بودن آنها را بپذیرد و الا باید قرآن را رد کند. از این سخن مى گذریم و فرض را بر این مى گذاریم که عزیر قرآن همان عزراى عهد قدیم است.
ممکن است این سؤال مطرح شود که چرا در دو کتاب عزرا و نحمیا و برخى از کتاب هاى غیر قانونى که درباره عزرا هستند و همچنین در کتاب تلمود سخنى از پسر خدا خوانده شدن عزرا به میان نیامده است؟ پاسخ ما همان طور که اندکى قبل گذشت، این است که پسر خدا خوانده شدن افراد در عهد قدیم بسیار متعارف بوده است و هیچ بعید نیست که عزرا هم پسر خدا خوانده شده باشد. به ویژه مقام و جایگاه والاى عزرا نزد یهودیان پذیرش این امر را آسانتر مى کند. اما اینکه چرا با اینکه درباره عزرا مطالب بسیاری در منابع یهودی وجود دارد، به این امر اشاره نشده، پاسخ همان است که در مباحث قبل هم بیان کردیم و آن اینکه قرآن مجید حوادث تاریخى را نه از متون مقدس یهودى بلکه از نفس واقعه نقل مى کند. اگر این گونه نباشد اشکال به قرآن خیلى جدى تر از پسر خدا خوانده شدن عزرا است؛ زیرا داستان انبیا آن گونه که در قرآن روایت شده با آنچه در عهد قدیم درباره شخصیت و زندگى آنان آمده است، تفاوت بسیار زیادى دارد. قرآن مجید زندگى ابراهیم را از کجا نقل مى کند؟ چرا حتى در یک ماجراى جزئى مانند ذبح فرزند که در هر دو کتاب آمده است، تفاوت و اختلاف اساسى وجود دارد. یعقوب قرآن مجید چه شباهتى با یعقوب عهد قدیم دارد؟
هرچند برخى از بخش هاى زندگى موسی در دو کتاب یکسان است، اما در بخش هاى مهم، موسای قرآن و موسای تورات چنان با هم متفاوتند که هرگز قابل جمع نیستند. هارون قرآن چه شباهتى با هارون تورات دارد؟ قرآن مجید داود و سلیمان را از کجاى متون مقدس یهودى نقل مى کند؟ امور بسیار زیادى در زندگى سلیمان قرآن وجود دارد که در زندگى سلیمان عهد قدیم نیست؟ از جمله اینکه مهمترین شأن او این است که یکى از انبیاى الاهى است. امور مهمى در عهد قدیم درباره سلیمان آمده است که نه تنها در قرآن نیست، بلکه با آن ناسازگار است؛ مانند ساختن بتخانه و بت پرستى و مردن در حال شرک. بنابراین قرآن از عهد قدیم نقل نمى کند تا گفته شود از کجاى عهد قدیم نقل مى کند. این سخن فقط درباره عزیر یا عزرا نیست. عموم شخصیت هایى که درباره آنان در هر دو کتاب سخن رفته است همین مشکل را دارند.
از قرآن مجید برمى آید که بنى اسرائیل زمان داود و سلیمان این دو شخصیت را قبل از هر چیز، از انبیاى بزرگ خداوند مى دانسته اند؛ اما با اینکه عهد قدیم به تفصیل درباره این دو شخصیت سخن گفته است، سخنى از نبوت آنان، آن گونه که قرآن مطرح مى کند، نیست. اگر داود و سلیمان چنین شأنى داشته اند چرا نویسنده یا نویسندگان عهد قدیم از آن غفلت کرده اند؟ پاسخ ما (که با سخن نقادان جدید همخوان است) این است که این متون قرن ها پس از این شخصیت ها و با استفاده از منابعى که هر یک براى هدفى خاص نوشته شده بودند تدوین شده اند؛ بنابراین، مطالب مهمى از قلم افتاده و در عوض مطالب ناروا و نادرستى نقل شده است. به هر حال هر سخنى که درباره تاریخ زندگى شخصیت هاى دیگر و تفاوت نقل هاى دو کتاب گفته شود در اینجا هم به کار مى رود.
3. دو صورت فوق یک وجه مشترک داشت و آن اینکه در هر دو بنابراین بود که قرآن مجید پسر بودن تشریفى را مى گوید و نه واقعى. پسر بودن تشریفى صرفا براى احترام و نشان دادن مقام و جایگاه و میزان تقرب فرد نزد خداست؛ اما پسر بودن واقعى، هم ذاتى را مى رساند؛ یعنی فردى که واقعا پسر خداست (آن گونه که بخشى از عهد جدید و نیز از قرن چهارم به بعد همه مسیحیان درباره مسیح مى گویند) هم ذات با خداست و الوهیت دارد. فرق است بین اینکه سخنى به یهودیت نسبت داده شود یا به یهودیان. پسر بودن تشریفى براى خدا را هم مى توان به یهودیت نسبت داد و هم به یهودیان؛ چرا که در خود عهد قدیم عده زیادى به صورت تشریفى پسر خدا خوانده شده اند. حال فرض را بر این مى گذاریم که مقصود قرآن مجید پسر بودن واقعى است؛ یعنى مدعی است که یهودیان گفته اند که عزیر واقعا پسر خداست مانند آنچه مسیحیان درباره مسیح مى گویند.
البته این مطلب از قرآن ضرورتا برداشت نمى شود و همان طور که گذشت مفسران یا قاطعانه تشریفى بودن را برداشت کرده اند و یا اینکه در واقعی یا تشریفی بودن این عنوان تردید داشته اند. به هر حال اگر عقب نشینى کنیم و فرض را بر نسبت «پسر واقعى بودن عزیر» بگذاریم، در این صورت باید بگوییم یهودیت چنین اجازه اى را نمى دهد؛ چرا که در هیچ جاى متون مقدس یهودى کسى به صورت واقعى پسر خدا خوانده نشده است و اصولا خداشناسى یهودیت اجازه چنین چیزى را نمى دهد. اما قرآن مجید این نسبت را به یهودیت نمى دهد، بلکه به یهودیان نسبت مى دهد. در این صورت سخن قرآن به این معنا خواهد بود که در مقطعى از تاریخ، یهودیان عزیر را بر خلاف مسلمات دین خود، به صورت واقعى پسر خدا خوانده اند و البته این نکته در متون مقدس یهودى نیز نقل نشده است و حتى نمى توان گفت که حتما اسم ها عوض شده چون هیچ کس در این متون واقعا پسر خدا خوانده نشده است.
امکان دارد پرسیده شود چرا قرآن چنین مطلبی را که اصلا در متون یهودی وجود ندارد، نقل کرده است؟ پاسخ این سؤال در فرض دوم که عزیر همان عزرا باشد به طور مفصل بیان شد؛ گفتیم که مطالب زیادى در قرآن مجید نقل شده اند که در متون یهودى نیامده اند؛ پس نقل نشدن ضررى نمى زند. اما اشکال دوم این است که بسیار عجیب است که یهودیان در مقطعى از تاریخ به امرى خلاف خداشناسى دین خود تن داده باشند. در پاسخ این اشکال باید گفت خود عهد قدیم نشان مى دهد که در مواقعی یهودیان تحت تأثیر شرایط و سخنان اقوام دیگر اعتقادات عجیبى درباره خدا پیدا کرده اند و در موارد زیادى انبیای بنى اسرائیل قوم را از پرستش خدایان دیگران بر حذر داشته اند. در بسیارى از این موارد اکثریت قاطع مردم به انحراف کشیده شده بودند و تنها یک پیامبر در مسیر درست ایستاده و مردم را راهنمایى مى کرد و مردم نه تنها سخن او را نمی پذیرفتند، بلکه او را با مشکل روبرو مى ساختند.
نمونه ای از این انحرافات، در زمان خود موسی اتفاق افتاده است. قوم اسرائیل که موسى آنان را به صورتی معجزه آسا از چنگال فرعونیان نجات داده، پیش چشمانشان دریاى سرخ را شکافته، خداوند قدم به قدم در بیابان یاریشان کرده و برایشان معجزه آسا طعام فرستاده بود، تنها چند ماه پس از این نجات معجزه آسا گوساله اى زرین را که پیش چشمان آنان ساخته شده بود خداى خود گرفتند و به عبادت او پرداختند و به گفته تورات تنها موسى و یوشع ابن نون، که بالاى کوه بودند، از این بت پرستى دور بودند. عهد قدیم نشان مى دهد که این تنها موردى نبود که قوم از خداى خود روى گردانیدند. پس پسر خدا خوانده شدن یک فرد حتى به صورت واقعى چندان امر عجیبى نیست. در میان اقوام و ادیان قدیم مانند مصر، بین النهرین و دیگر مناطق این اعتقاد امرى رایج بوده است و شاید یهودیان تحت تأثیر این اقوام (چنان که عهد قدیم نشان مى دهد که بنی اسرائیل بسیارى از عقاید و اعمال خطا را تحت تأثیر دیگران پذیرفته بودند) این عقیده را پذیرفته باشند، چنان که در دنباله آیه آمده است که قول آنان شبیه قول کسانى است که از قبل کافر شدند.

عالمان الوهیت یافته

یهودیان احبار [دانشمندان] خود را به جاى خدا به الوهیت گرفتند (توبه/ 31) آنان در کجا براى دانشمندان خود چنین مقامى قائل شدند و معناى الوهیت دادن چیست؟ مفسران و روایات پیامبر و ائمه همصدا این آیه را این گونه تفسیر مى کنند که مقصود این است که مردم در عصیان پروردگار از آنان اطاعت کردند یا عالمان حلال را حرام و حرام را حلال کردند و مردم اطاعت کردند. مفسران در این باره روایتى را از پیامبر نقل مى کنند که عدى بن حاتم که قبلا نصرانى بود، به پیامبر عرض مى کند که «ما قبلا عالمان خود را نمى پرستیدیم.» پیامبر مى فرماید «آیا این گونه نبود که آنان حلال را حرام و حرام را حلال مى کردند و شما اطاعت مى کردید؟» عدى مى گوید «آرى این گونه بود.» پیامبر مى گوید «همین پرستش آنان است.»
باز برخى نقل کرده اند که عالمان احکامى خلاف کتاب خدا مى دادند و مردم اطاعت مى کردند. صاحب تفسیر مجمع البیان پس از ارائه همین تفسیر و نقل روایت عدى بن حاتم، روایتى از امام صادق (ع) نقل مى کند به این مضمون که به خدا قسم مردم براى احبار و راهبان نماز نخواندند و روزه نگرفتند، بلکه عالمان حلال را حرام و حرام را حلال کردند و مردم اطاعت کردند. ما حصل اقوال فوق، همان طور که برخى از مفسران نیز گفته اند، این است که مردم از عالمان اطاعت بى چون و چرا کردند و این نوع اطاعت مخصوص خداست. بنابراین درست است که یهودیان و مسیحیان عالمان خود را در ظاهر و لفظ الوهیت نداده اند، اما عملا الوهیت داده اند. قرآن مجید گاهى از لازمه اعمال مردم نتیجه مى گیرد. در آیاتى از قرآن سخن از این است که کسانى هواى نفس خود را اله خویش قرار داده اند. هیچ کس نمى گوید که هواى نفس من خداى من است، اما همین که از هواى نفس خود اطاعت محض مى کند او را در جاى خدا قرار داده است. بر خلاف مسئله قبل که نمى شد به جایى از متون مقدس یهودى، که عزیر را پسر خدا دانسته باشد، اشاره نمود، در اینجا کار آسان تر است.
یهودیان از حدود پنج قرن قبل از میلاد به نظریه اى قائل شدند و آن اینکه حضرت موسى علاوه بر تورات مکتوب یک تورات شفاهى نیز بالاى کوه سینا دریافت کرده است؛ این تورات شفاهی سینه به سینه منتقل شده است تا اینکه به عالمان پس از دوره اسارت، یعنى همان زمان عزراى کاتب، رسیده است. این تورات یا سنت شفاهى در واقع مفسر تورات کتبى است، هرچند احکامى نیز در آن وجود دارد که در تورات کتبى وجود ندارد. به هر حال عالمان یهودی با استفاده از این سنت شفاهى، رأى و نظر مى دادند و مردم باید اطاعت مى کردند. هرچند گروه هایى از یهودیان مانند صدوقیان با این رأى مخالف بودند، اما این گروه در سال 70م از بین رفتند و تنها فریسیان باقى ماندند که طرفدار سنت شفاهى بودند. به هر حال رأى اکثریت عالمان یهود در یک مسئله، چه عقیدتى و چه فقهى حجیت داشت و همگان باید از آن اطاعت مى کردند. مهمتر اینکه تعیین محدوده متون مقدس و اینکه آیا یک نوشته جزو متون مقدس باشد یا نه نیز بر عهده عالمان بود و با رأی اکثریت مشخص می شد. آرا و نظریات این عالمان بعدا، یعنى از حدود 150م تا 500م به تدریج در مجموعه اى گردآورى شد که تلمود خوانده مى شود.

دو نمونه از آرای این عالمان در کتاب تلمود

الف: نمونه نخست از اعتقادات:
مدت دو سال و نیم پیروان مکتب شمای با پیروان مکتب هیلل اختلاف نظر و بحث داشتند. پیروان مکتب هیلل مى گفتند: «اگر انسان آفریده نمى شد، بهتر بود.» و پیروان مکتب شماى مى گفتند: «بهتر همان است که انسان آفریده شد.» درباره این موضوع رأى گرفتند و عقیده اکثریت بر این بود که اگر انسان آفریده نمى شد بهتر بود (عرووین، 13ب) و چون رأى اکثریت حجت است، عقیده بر این شد که اگر انسان خلق نمى شد بهتر بود و این هرگز مهم نیست که در تورات بعد از بیان اینکه خدا همه چیز را خلق کرد و در روز ششم انسان را آفرید و او را شبیه خود آفرید، مى گوید: «و خدا هر چه ساخته بود دید و همانا بسیار نیکو بود.» (سفر پیدایش، 1: 31)

ب: نمونه دیگر یک حکم فقهى است.
بحث درباره نوعى خاص از تنور است که اکثریت عالمان معتقد بودند که نجس مى شود ولى یکى از عالمان به نام ربى الیعازر معتقد بود که نجس نمى شود. ربى الیعازر همه ادله جهان را مى آورد ولى اکثریت قبول نمى کنند. سپس ربى الیعازر سراغ اعجاز و کرامت مى رود و مى گوید اگر حکم من درست است این درخت آن را اثبات کند. درخت از ریشه درمى آید و چند صد ذراع از جایش حرکت مى کند. عالمان دیگر مى گویند درخت نمى تواند حکمى را ثابت کند. ربى الیعازر مى گوید اگر حکم من درست است این جوى آب آن را اثبات کند. حرکت آب وارونه مى شود؛ اما عالمان مى گویند از جوى آب نمى توان چیزى اثبات کرد. الیعازر مى گوید اگر حکم من درست است دیوارهاى مدرسه آن را اثبات کنند. دیوارهاى مدرسه شروع به خمیده شدن مى کنند که ربى یشوع به دیوار مى گوید: هنگامى که دانشمندان سرگرم بحث هاى فقهى هستند شما را چه مى شود؟
از این رو دیوارها به احترام ربى یشوع از افتادن خوددارى کردند و به احترام ربى الیعازر خمیده ماندند و تا امروز به همان صورت باقى هستند. ربى الیعازر مى گوید اگر حکم من درست است آسمان آن را اثبات کند. صدایى از آسمان آمد که مى گفت «چرا با ربى الیعازر بحث مى کنید؟ احکام او همیشه درست است»؛ ولى آنان گفتند تورات در کوه سینا به موسى داده شده و دیگر در آسمان نیست. ما به هیچ صداى آسمانى اعتنا نمى کنیم چون تو [خدا] روى کوه سینا نوشتى که باید از اکثریت پیروى کرد. (خروج، 23: 2)
بعدا یکى از این عالمان ایلیاى نبى را، که اعتقاد به غیب او بود، ملاقات مى کند و از او مى پرسد خداوند وقتى آن صحنه را را دید چه کرد؟ وى پاسخ داد: «خدا خندید و گفت: فرزندانم مرا محکوم کردند. فرزندانم مرا محکوم کردند.» جالب است که این عالمان یهود مى دانند که این صداى آسمانى صداى خداست ولى تبعیت نمى کنند و جالب این است که آنان این قدرت را دارند که خدا را محکوم کنند. البته ممکن است گفته شود که این فقره می خواهد بگوید که عالمان دین باید اجتهاد کنند و با استفاده از متون موجود و با ادله به رأی برسند و معجزه و امور ماورایی نباید در رأی آنان تأثیر داشته باشد. اما سخن این است که اگر اعتقادات، اعمال دینی و حتی محدوده متون مقدس با رأی اکثریت عالمان معین و ثابت شود، آیا ممکن نیست که دین از اصل و ریشه منحرف شود؟ اگر چنین امری رخ دهد و خدا بخواهد جلو انحراف دین را بگیرد یا دین منحرف شده را به مسیر اصلی بازگرداند، آیا غیر از این راهی دارد که فردی را بفرستد و به او معجزاتی بدهد. در این ماجرا [بر فرض که واقعا رخ داده باشد] خداوند به الیعاذر معجزاتی داده و صدایی از آسمان رسیده (که البته عالمان آن را صدای خدا دانسته اند) و گفته است که «همیشه احکام الیعاذر درست است». اگر قرار است که به معجزات و سخنی که می دانیم سخن خداست گوش فرا ندهیم، به سخن هیچ پیامبری نباید گوش فراداد. پس عالمان دین بر خدا مقدم می شوند.

اصل حجیت کلیسا

آیه به مسیحیان نیز اشاره دارد و آنان را به همین علت سرزنش می کند. در مسیحیت از قرن دوم میلادى، اصلى شکل گرفت که حجیت کلیسا خوانده مى شود. مطابق این اصل کلیساى رم باید کتاب مقدس را تفسیر کند و عقاید و اعمال را از آن استخراج نماید. همچنین عقاید و اعمال دیگرى وجود دارد که در کتاب مقدس نیست ولى به دست کلیسا رسیده است. به هر حال همه عقاید و اعمال دینى را باید کلیسا بیان کند و اگر کسى نظرى خلاف کلیسا بدهد بدعتگذار و مرتد است. حتى اگر نظر کلیسا خلاف عقل باشد باز باید پذیرفته شود. جالب این است که حتى تعیین اینکه کدام یک از کتاب هاى موجود جزو متون مقدس قرار گیرد باز بر عهده همین کلیساست. پس مرجع اصلى و نهایى در همه امور کلیسا و ارباب آن هستند. حتى این کلیسا واسطه فیض بین خدا و انسان است و براى امورى مانند توبه این کلیسا باید واسطه قرار گیرد. به اعتقاد اینان روح القدس در این کلیسا حضور دارد و نمى گذارد در فتواى خود خطا کند. بنابراین اطاعت بى چون و چرا از این کلیسا ضرورى است. این اندیشه در زمان ظهور اسلام اندیشه غالب بوده و اگر گروه هایى از مسیحیان مانند پروتستان ها با آن مخالفت ورزیده اند مربوط به قرن ها بعد از اسلام است.


منابع :

  1. عبدالرحیم سلیمانی- مقاله نگاهى به خداشناسى یهود در قرآن مجید- فصلنامه هفت آسمان- شماره چهل بازگشت

  2. باروخ اسپینوزا- «مصنف واقعى اسفار پنج‌گانه»- ترجمه علیرضا آل‌بویه- فصلنامه هفت آسمان- شماره 1- زمستان 1378

  3. جان الدر- باستان‌شناسى کتاب مقدس- ترجمه سهیل آذرى- انتشارات نورجهان- 1335

  4. رابرت اُ. هیوم- ادیان زنده جهان- ترجمه عبدالرحیم گواهى- دفتر نشر فرهنگ اسلامى- 1369

  5. پیترز اف. ئى- یهودیت، مسیحیت و اسلام- ترجمه حسین توفیقى- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1384

  6. ا. کُهن راب- گنجینه‌اى از تلمود- ترجمه امیر فریدون گرگانى- تهران 1350

  7. آدین اشتاین سالتز- سیرى در تلمود- ترجمه باقر طالبى دارابى- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1383

  8. سید محمدحسین طباطبایی- تفسیر المیزان- قم- جامعه مدرسین- بی‌تا

  9. لین تونى- تاریخ تفکر مسیحى- ترجمه روبرت آسریان- نشر و پژوهش فرزان‌روز- 1380

  10. و. م میلر- تاریخ کلیساى قدیم در امپراطورى روم و ایران- ترجمه على نخستین- انتشارات حیات ابدى- چاپ دوم- 1981

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/116808