مبدأ داخلی (مجمع البحرین هستی)

مجمع البحرین هستی
خداوند سبحان در قرآن کریم، نظام عالم را به قلمرو عقل و منطقه مثال و محدوده طبیعت، تقسیم کرده است که هر کدام، موجودهای ویژه خود را دارد و در کنار سفره ای عام با دیگران مرتبط است. اما در این میان، یک مائده ی الهی است که نه مانند فرشته از فرا طبیعت تنها سهم دارد و نه همتای گیاهان و حیوانات، فقط درگیر محدوده ی طبیعت است. بلکه از خاک و گل، آغاز می شود و تا اوج «إنک کادح الی ربک کدحا فملاقیه؛ حقا كه تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى و او را ملاقات خواهى كرد.» (انشقاق/ 6) پران و قربان می شود که در شأن چنین کون جامعی کریمه «فتبارک الله أحسن الخالقین؛ آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است.» (مؤمنون/ 14) نازل شده و هموست که طبیعت و ماورای آن را در خود، گرد آورده و دو سرخط حلقه ی هستی را به یکدیگر وصل کرده است. پس می توان او را مجمع البحرین بلکه مجمع البحاری خواند که درون او سه دریای طبیعت و مثال و عقل بدون اختلاط و امتزاج باغیانه (اشاره به آیات 19 و 20 از سوره الرحمن)، فراهم آمده و در ساحت و صحنه وجود او میانه دنیا و برزخ و قیامت، جمع شده است. از این رو شناخت سلامتی و یا بیماری و راه درمان این آیت والای حق، اهمیتی همتای شناخت اصل او دارد. هر یک از دو بخش طبیعی و فراطبیعی انسان، دارای سلامت و یا بیماری است که تشخیص آنها در بخش طبیعت او در عین صعوبت و دقت علمی، کاری است آسان و درمان بیماری های آن هم که در بخش های مختلف با دامپزشکی مشترک است، چندان دشوار نیست و پیشرفت پزشکی با همه زیر مجموعه وسیع، عمیق، دقیق، فنی و...، نشانه سهولت دستیابی بشر به آن است.
اما بخش فراطبیعی یعنی روح انسان، شناخت دشواری دارد و تشخیص صحت و مرض و درمان بیماری های آن هم بسیار مشکل است. نشانه ی این دشواری، کثرت ابتلای مبتلایان از یک سو، تعدد بیماری های اخلاقی صعب العلاج از سوی دیگر و کمیابی یا نایابی طبیبان روح و مربیان روان و شافیان قلوب از سوی سوم است. بر این اساس، قرآن کریم به تبیین درد و درمان در آن جنبه ی طبیعت آسان، کمتر پرداخته و بخش مهم آیات را به امر دشوار انسان یعنی روح و عوارض آن، اختصاص داده است. از آن جا که روح، حقیقتی است فراطبیعی و مجرد، دشمنان و بیماری های آن هم فراطبیعی هستند که اگر در قلمرو تجرد انسان، جستجو نشوند، در منطقه ی طبیعت او نشانی بر جای نمی گذارند.
چه بسیار بیماران روحی که چون در تن خود دردی نمی یابند، خویشتن را یکسره سالم می پندارند و این خطری است بسیار بزرگ. مثلا انسان عادی، ربا را داد و ستدی چون دیگر معاملات می بیند و می گوید: «إنما البیع مثل الربوا؛ همانا داد و ستد صرفاً مانند رباست.» (بقره/ 275) و با این دید، ربا را روا می داند و نظام بانکداری بین المللی را که ره آورد صاحب نظران و خردمندان دنیاست، شاهدی بر صحت آن شمرده و چون در محدوده ی طبیعت، خطری از سوی ربا نمی بیند، آن را مانند خرید و فروش کالا یا اجاره ی پول، سازگار با طبیعت انسانی می داند. حال آن که حقیقت انسان به روح اوست نه طبیعت او و آثار اصلی این امور به همان روح فراطبیعی آدمی باز می گردد و در منطقه ی طبیعت، تنها آثاری تبعی و بالعرض دارد.
نمونه ی دیگر، نگاه به نامحرم و تأثیرپذیری از صدای نامحرمانه است که در بخش طبیعت آدمی، چندان نمودی ندارد. اما در فرهنگ قرآن، از شمار مشکلات روحی و بیماری های قلبی انسان به شمار می آید و از همین رو خداوند پس از اشاره به جایگاه ویژه ی همسران پیامبر که: «یا نساء النبی لستن کأحد من النساء إن اتقیتن؛ اى همسران پيامبر شما مانند هيچ يك از زنان [ديگر] نيستيد اگر سر پروا داريد پس به ناز سخن مگوييد.» (احزاب/ 32) آنها را از نازک کردن صدا به هنگام گفتگو با مردان، برحذر می دارد و آن را موجب طمع بیماردلان می خواند: «فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض و قلن قولا معروفا؛به ناز سخن مگوييد تا آنكه در دلش بيمارى است طمع ورزد و گفتارى شايسته گوييد.» (احزاب/ 32) یعنی هم خوب، سخن بگویید و هم سخن خوب، بگویید تا هم چگونگی کلام شما و هم محتوای آن با سلامت آن روحی همراه باشد که به دلیل انتساب به خدای سبحان «و نفخ فیه من روحه؛ از روح خويش در او دميد.» (سجده/ 32) یقینا حقیقتی است مجرد و منزه از طبیعت. اگر معروف و نیکی در گفتن و گفتار و گفته شده رعایت نشود، کسی که قلب مریض دارد، در چنان زنی که صاحب قول غیر معروف است، طمع حرام می کنـد.

شبهه ی مادیت روح و پاسخ آن
برخی روح را امر مادی دانسته و بر این ادعا، استدلال کرده اند که خداوند، خالق همه ی اشیاست: «الله خالق کل شیء؛ خدا خالق هر چیزیست.» (زمر/ 62) یعنی هر چیزی که مصداق شیء است (از جمله روح)، آفریده ی خداست. از سویی عالم خلق، مربوط به مادیات است؛ چون در قبال عالم امر که عالم مجردات است، قرار دارد: «ألا له الخلق و الأمر؛ آگاه باش كه [عالم] خلق و امر از آن اوست.» (اعراف/ 54) پس روح که مخلوقی است از عالم خلق، موجودی است مادی نه مجرد.
پاسخ آن است که "خلق"، دو اصطلاح دارد: یکی عام و دیگری خاص. خلق به معنای عام که مقابل ندارد، همه ی هستی از مجردات و مادیات را در برمی گیرد و در "الله خالق کل شیء"، همین معنای عام، اراده شده است. اما خلق به معنای خاص که تنها مادیات را شامل می شود، مقابل دارد و مقابلش، عالم امر است: "ألا له الخلق و الأمر". خود این "امر" هم دو تفسیر دارد: یکی فرمانروایی و تدبیر آفرینش، که در این صورت مادیات و مجردات را زیر پوشش خود دارد و هر کدام به تناسب نحوه ی وجودی خود، تحت تدبیر خدایند.
دومین تفسیر امر، عبارت از ملکوت و آن حقیقت مجردی است که با "کن فیکون"، تحقق می یابد و قرآن کریم در این باره، می فرماید: «إنما أمره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون؛ چون به چيزى اراده فرمايد كارش اين بس كه مى‏ گويد باش پس [بى‏ درنگ] موجود مى‏ شود.» (یس/ 82) و روح انسان از این گونه "امر رب" است، که «قل الروح من أمر ربی؛ بگو روح از [سنخ] فرمان پروردگار من است.» (اسراء/ 85) گرچه ظاهر برخی آیات قرآن، سخن از امر دیگری دارد که رهبران الهی با آن امر، جامعه ی انسانی را هدایت می کنند، که: «وجعلنا منهم أئمة یهدون بأمرنا؛ چون شكيبايى كردند و به آيات ما يقين داشتند.» (سجده/ 24) لیکن این معنا، تفسیر سومی برای امر نیست؛ زیرا اگر به نشئه ی طبیعت انسان بازگردد، همان معنای اول یعنی فرمانروایی و تدبیر انسان خواهد بود.
مثل هدایت و آموزش مناسک الهی و نماز که باید از رسول خدا (ص) فراگرفته شود. چنان که خود آن حضرت (ص)، می فرمایند: «صلوا کما رأیتمونی أصلی» و نیز: «خذوا منی مناسککم» اگر به نشئه ی فراطبیعی انسان بازگردد، تدبیر و هدایت و رهبری ملکوتی انسان خواهد بود، چنان که نماز انسان که "کلم طیب" است، بر اساس: «الیه یصعد الکلم الطیب؛ سخنان پاكيزه به سوى او بالا مى ‏رود.» (فاطر/ 10) بالا رونده خواهد بود و برای صعود خود، محتاج به قائد و رهبری است که پیشاپیش، صعود نماید و از این رو نمازهای مقبول به امامت نماز ولی عصر (ارواحنا فداه) بالا می رود. بنابراین، استدلال فوق بر مادیت روح، مغالطه ای است ناشی از اشتراک لفظی خلق که در آن، حد وسط، تکرار نشده است. یعنی این که روح، مخلوق است، مطلبی است صحیح. اما چنین نیست که هر مخلوقی، مادی باشد.
شواهدی که تجرد روح را ثابت می کند، در قرآن کریم فراوان است. از جمله حیات شهید که خداوند گاهی با تعبیر "نپندارید"، شهیدان راه خود را از دایره ی مردگان، بیرون خوانده و آنها را زندگانی می داند که در محضر پروردگار خویش، بهره مند از روزی اند: «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء عندربهم یرزقون؛ هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده ‏اند مرده مپندار بلكه زنده‏ اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى ‏شوند.» (آل عمران/ 169) و گاهی با تعبیر "نگویید"، از مرده خواندن کشتگان راه خدا، نهی فرموده و زندگی آنان را حقیقتی می خواند که دیگران از ادراک آن ناتوانند: «و لاتقولوا لمن یقتل فی سبیل الله أموات بل أحیاء ولکن لاتشعرون؛ كسانى را كه در راه خدا كشته مى ‏شوند مرده نخوانيد بلكه زنده ‏اند ولى شما نمى ‏دانيد.» (بقره/ 154) بر اساس این آیات همه هستی شهید، زنده است و اگر بدن، جزیی از حقیقت او به شمار می رفت، جا برای چنین تعبیری نبود. بنابراین همه حقیقت انسان، روح اوست که در صحنه نبرد، پاره پاره نمی شود و با شهادت از میان نمی رود. از سویی دیگر، قرآن با تعبیر «عند ربهم؛ نزد پروردگارشان.» (آل عمران/ 169) جایگاه شهیدان را در محضر ربوبی حق، تعیین می کند و چون خدایی که «لاتدرکه الأبصار؛ چشمها او را درنمى ‏يابند.» (انعام/ 103) در جا و مکان نمی گنجد، هر آنچه نیز پیش اوست، باید مجرد از جا و مکان باشد.
پس حقیقت انسان به جان اوست اولا و جان او نیز امری ملکوتی و مجرد است ثانیا. باید این حقیقت ملکوتی را شناخت تا هم به سلامت و بیماری او پی برد و هم دوست و دشمن آن را شناسایی کرد. دوست و دشمنی که چون خود او نادیدنی هستند و از راه نادیدنی هم وارد می شوند. خداوند درباره شیطان که دشمن سرسخت بشر است، می فرماید: «إنه یریکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم؛ در حقيقت او و قبيله ‏اش شما را از آنجا كه آنها را نمى‏ بينيد مى ‏بينند.» (اعراف/ 27) یعنی او و قبیله اش از جایی شما را می بینند که شما آنها را نمی بینید. آنگاه از همان جایگاه نادیدنی بر همه ی دروغ گویان تبهـکـار، فـرود مـی آینـد: «هل أنبئکم علی من تنزل الشیاطین* تنزل علـی کل أفاک أثیم؛ آيا شما را خبر دهم كه شياطين بر چه كسى فرود مى ‏آيند. بر هر دروغزن گناهكارى فرود مى ‏آيند.» (شعراء/ 221- 222) و تبهکاران، اولیای شیاطین و مهبط وحی آنان خواهند بود: «و إن الشیاطین لیوحون إلی أولیائهم لیجادلوکم؛ در خفا ‏شيطانها به دوستان خود وسوسه مى‏ كنند تا با شما ستيزه نمايند.» (انعام/ 121) دوستان جان انسان هم یارانی نادیدنی هستند و از راه نادیدنی به یاری او می شتابند.
چنانکه قرآن کریم، می فرماید: «إن الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة ألاتخافوا و لاتحزنوا؛ آنان که تحت ربوبیت خدا درآمدند و در این راه، استقامت کردند، فرودگاه فرشتگان الهی می شوند و با یاری آنها، ترس و اندوه را به کناری می نهند.» (فصلت/ 30) اگر انسان، دوست و دشمن خود را به خوبی شناخت، راه تهذیب نفس و جهاد اکبر برای او روشن و پیروزی در این نبرد بزرگ، برایش میسر خواهد بود.


منابع :

  1. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 14 صفحه 83

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/117039