مبدأ داخلی (گوهر یک دانه)

آیا حقیقت انسان، واحد است یا متنوع و متعدد؟ یعنی همه افراد بشر از یک گوهرند و تنها در درجات این گوهر یگانه، متفاوتند، یا هر کدام حقیقتی دارند متباین با حقیقت دیگران؟ اگر ثابت شود که انسان ها حقیقتا واحدند، می توان با شناخت انبیا و اولیا و امامان (ع)، راه آنان را پیمود و به آنها نزدیک شد و جانشینی آنان را بر عهده گرفت؛ زیرا همگان از یک حقیقتند اگر چه درجات آنان متفاوت است. ولی اگر انسان ها دارای حقایق متعدد و متباین باشند، دسترسی به پیامبران و سایر برجستگان بشر، ناممکن خواهد بود. هم آیات قرآنی و هم شواهد تجربی- عقلی، این پرسش را پاسخ می گوید و همه انسان ها را در گوهر هستی یکسان می داند. بنابراین، از سویی راه برای تحصیل کمالات بزرگان و نوابغ بشری باز خواهد بود و از سوی دیگر نظریه های ناصوابی چون "پلورالیزم دینی " و "صراط های مستقیم"، باطل خواهد شد؛ زیرا برای حقیقت واحد، کمال های گوناگون و متباین، فرض صحیح ندارد، یعنی عقائد متباین، اخلاق متباین، فقه متباین و حقوق متباین برای تکمیل نوع واحد، روا نخواهد بود، مگر آنکه ثابت شود که حقیقت واحد و صراط واحد برای همگان مطرح است، لیکن راههای فرعی متعدد که از آنها به سبیل جزئی یاد می شود، وجود دارد که چنین فرضی هم رواست و هم واقع.
قرآن کریم از راه های مختلف، یگانگی حقیقت انسان ها را بیان می کند. در برخی آیات، پیامبر اسلام را پیکی به سوی همه ی انسان ها می خواند، که: «و ما أرسلناک الا کافة للناس؛ ما تو را جز [به سمت] بشارتگر و هشداردهنده براى تمام مردم نفرستاديم.» (سبأ/ 28) در آیات دیگری قرآن را هدایتگر کل بشریت می نامد: «هدی للناس؛ هدایتگر مردم.» (بقره/ 185) و از سویی کعبه را مطاف و معبد و مأمن همگان و نخستین خانه ی مردمان می داند، که: «إن أول بیت وضع للناس للذی ببکة مبارکا؛ در حقيقت نخستين خانه‏ اى كه براى [عبادت] مردم نهاده شده همان است كه در مكه است و مبارك و براى جهانيان [مايه] هدايت است.»(آل عمران/ 96) و از سویی دیگر با اشاره به نهان و نهاد انسان، سخن از فطرت الهی برای همگان دارد که تبدیل ناشدنی و تغییر ناپذیر است، که: «فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله؛ همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است آفرينش خداى تغييرپذير نيست اين است همان دين پايدار.» (روم/ 30)
این فطرت واحد را نه خداوند تغییر می دهد؛ چون آن را به زیباترین شکل آفریده است و نه غیر خداوند؛ چون غیر او قدرت تغییر نظام آفرینش را ندارد. بنابراین اگر پیامبر و کتاب و کعبه و مطاف و معبد و هدایت و فطرت و... برای همه انسان ها یکی است، پس تمام جوامع بشری، دارای حقیقتی یگانه اند. حس و تجربه و استقرا نیز به کمک عقل، وحدت نوعی و حقیقی بشر را تأیید و تثبیت می کند؛ زیرا وقتی به گستره ی جغرافیای انسانی می نگریم، پژوهشگران و دانشجویان و طالبان علم را با جنسیت ها و ملیت ها و زبان های مختلف در حوزه های علمی، فکری و دانشگاهی دنیا سرگرم فراگیری علوم می بینیم. چه در عرفان نظری و فلسفه و کلام که حرف اول اندیشه ی بشری است وچه در مراتب بعدی مانند منطق و علوم ریاضی و علوم تجربی و مسایل فقهی و حقوقی و اخلاقی در هیچ یک از این علوم قلبی، عقلی، نقلی، حسی، تجربی، تاریخی و...، سخن از نژادی ویژه و اقلیم وجغرافیایی خاص نیست. سازمان ملل و دیگر مجامع بین المللی نیز برای تمام انسان ها، نظریه پردازی و برنامه ریزی واحدی داشته و از حقوق همه ی بشر، سخن می گوید. اگر حقیقت انسان ها متعدد و متنوع و متباین باشد، تعیین حقوق واحد و قانون واحد برای میلیارد ها انسان ناهمگون، امری ناصواب بوده و بی معنا می نمود.
از این مفاهمه واقعی که در مدار تفکر عقلی میان همه اندیشمندان بشر وجود دارد، می توان به وحدت حقیقی نوع انسان پی برد و به دنبال آن، وحدت دین و پیامبر و امام و هدایت و صراط را نیز دریافت. ممکن است از تعدد پیامبران و کتاب های آسمانی به عنوان اشکالی بر این استدلال، یاد شود. اما با رجوع به قرآن، این اشکال نیز حل می شود؛ زیرا خداوند در قرآن کریم، شناسنامه انبیا و کتاب های آنان را به نحوی تنظیم فرموده است که گویی فقط یک پیامبر، در طی اعصار و در دوران های مختلف، زندگی کرده و فقط یک کتاب به شیوه های متعدد، تدوین یافته است و همه ی خلفا و اوصیا و امامان معصوم از عصر آدم (ع) تا زمان ولی عصر (ارواحنا فداه) گویی یک انسان کامل اند که در هر دوره با برنامه ای ویژه، هدایت انسان را برعهده گرفته اند و بر این اساس هر پیامبری، پیامبران پیش از خود را تصدیق کرده است.
شاهدی دیگر براین معنا آن که خداوند تکذیب هر پیامبر را تکذیب همه پیامبران می خواند. مثلا اصحاب حجر را که تنها با یک پیامبر، درگیر بودند، تکذیب کننده همه رسولان می نامد: «و لقد کذب أصحاب الحجر المرسلین؛ و اهل حجر [نيز] پيامبران [ما] را تكذيب كردند.» (حجر/ 80) و نیز درباره اصحاب ایکه که تنها با حضرت شعیب مخالفت کردند، می فرماید: «کذب أصحاب لئیکة المرسلین؛ اصحاب ايكه فرستادگان را تكذيب كردند.» (شعراء/ 176)
نیز درباره قوم نوح (ع) می فرماید: «و قوم نوح لما کذبوا الرسل؛ قوم نوح را آنگاه كه پيامبران [خدا] را تكذيب كردند غرقشان ساختيم.» (فرقان/ 37) و در مواردی نیز هر یک از اقوام طغیانگر تاریخ را به تنهایی، تکذیب کننده همه ی رسولان الهی می شمارد: «کذبت قبلهم قوم نوح و عاد و فرعون ذوالاوتاد* و ثمود و قوم لوط و أصحاب لئیکة أولئک الأحزاب* إن کل إلا کذب الرسل فحق عقاب؛ پيش از ايشان قوم نوح و عاد و فرعون صاحب [عمارت و] خرگاهها تكذيب كردند. و ثمود و قوم لوط و اصحاب ايكه [نيز به تكذيب پرداختند] آنها دسته ‏هاى مخالف بودند. هيچ كدام نبودند كه پيامبران [ما] را تكذيب نكنند پس عقوبت [من بر آنان] سزاوار آمد.» (ص/ 12- 14) و همچنین: «کذبت قبلهم قوم نوح و أصحاب الرس و ثمود* و عاد و فرعون و إخوان لوط* و أصحاب الأیکة و قوم تبع کل کذب الرسل فحق وعید؛ پيش از ايشان قوم نوح و اصحاب رس و ثمود. و عاد و فرعون و برادران لوط و بيشه‏ نشينان و قوم تبع به تكذيب پرداختند همگى فرستادگان [ما] را به دروغ گرفتند و [در نتيجه] تهديد [من] واجب آمد.» (ق/ 12- 14) از این آیات نیز به دست می آید که چون تکذیب یک پیامبر، مساوی با تکذیب همه ی انبیاست، پس پیامبران همگی در حکم یک پیک الهی اند که متناسب با شرایط مختلف، شریعت های متفاوتی عرضه کرده اند. اما خطوط اصلی هدایت آنان، واحد و یکسان است.
با همین دلیل های قرآنی و شواهد حسی- تجربی، می توان دریافت که حقیقت مجرد انسان، نه مرد است و نه زن؛ زیرا اگر این گوهر فراطبیعی، پس از شهادت، "عندالله" است و با مرگ، همه آن حقیقت به دست فرشته مأمور به توفی و إماته، استیفا می شود و چیزی از آن بر زمین، باقی نمی ماند (که معنای توفی، همین است) و مرجع تعلیم و تعلم همه ی علوم و بازگشت همه ی حقوق و برنامه ریزی های تمام مراکز علمی و مجامع بین المللی و... به این حقیقت واحد انسانی است، پس نه مرد بودن، جایگاهی در حقیقت آدمی دارد و نه زن بودن. یعنی هیچ کمالی در اسلام مختص به مرد نیست تا زن از آن محروم باشد.
پس هیچ کمالی مشروط به ذکورت و مرد بودن یا ممنوع به انوثت و زن بودن نیست. تنها در امور اجرایی و در محدوده ی زندگی اجتماعی، میان زن و مرد، تقسیم کار صورت پذیرفته و متناسب با طبیعت هر یک وظایف آنها تعیین شده است. اگر راه پیشرفت و کمال را بیشتر در اختیار مردها می بینیم نه از آن روست که آنان، برتر از زنان هستند. بلکه دلیل آن، ناآشنایی زنان با حقوق خویش است. وگرنه با این که عده ی کمتری از زنان به قله های عظمت و کمال دست یافته اند، از سوی دیگر شمار اندکی از آنان به حضیض پستی و خواری سقوط کرده اند؛ چرا که جباران و ستمگران و قاتلان پیامبران و طاغوت ها و...، معمولا از میان مردان سربرآورده و این همه چهره ی تاریخ را به تاریکی و تباهی کشیده اند.

فلسفه ی شنوایی و بینایی انسان
نظام داخلی انسان از برخی جهات شبیه به ساختار فرشته است؛ زیرا برنامه ی اصیل انسان از آن حیث که انسان و به دور از هرگونه دشمنی است، هرگز تهاجم، راهزنی، کمین، کینه توزی و بالاخره دشمنی با کسی نیست چنان که نظام داخلی فرشته واجد چنین فضیلتی است، برخلاف شیطان که ساختار داخلی و هدف روشن او گمراه نمودن و دشمنی کردن با انسان است، که: «إن الشیطان للإنسان عدو مبین؛ همانا شیطان برای انسان دشمنی آشار است.» (یوسف/ 5) انسان عادی، در حال غفلت یا پیروی از شیطان به سر می برد و انسان عاقل، با بصیرت خود آن را دفع یا رفع می کند. البته اگر آدمی در نبرد با شیطان تسلیم و اسیر شود، ممکن است در اثر صیرورت درونی به سنخ شیطان مبدل گردد.
آنگاه در طبع او عداوت نسبت به محرومان و رنجدیدگان ظهور می نماید؛ چنانکه قرآن کریم، کفار عنود لدود و لجوج را دشمن مسلمانان می داند و می فرماید: «إن الکافرین کانوا لکم عدوا مبینا؛ كافران پيوسته براى شما دشمنى آشكارند.» (نساء/ 101) ساختار داخلی انسان هماهنگ با آزمونی است که در آفرینش او ملحوظ شده است و قرآن کریم، راز مجهز شدن انسان به مجاری ادراکی ویژه را همان امتحان وی می داند و در این باره چنین می فرماید: «إنا خلقنا الإنسان من نطفة أمشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا؛ ما انسان را از نطفه مختلطى آفريديم و او را مى ‏آزماييم بدين جهت او را شنوا و بينا قرار داديم.» (انسان/ 2) یعنی سر تجهیز انسان به نیروی شنوایی و بینایی، همانا صلاحیت وی برای آزمون الهی است. موجودی که در قلمرو طبیعت زندگی می کند، اگر بخواهد از راه معرفت و ارادت به مقصد برسد، باید از جهاز ادراکی برخوردار باشد. اما لوازم ادراک، مطلوب بالذات نیست، بلکه وسیله امتحان است. یعنی صرف داشتن سمع و بصر و محض سمیع و بصیر بودن، هدف انسان نیست، بلکه اینگونه از وسایل ادراکی، ابزار تحصیل علم صائب است تا به عمل صالح منتهی گردد و از انسجام دانش و گرایش، بینش خاص بهره انسان سالک شود و گامی به لقای مجبوب نزدیک گردد.

آزمون الهی با مراتب نفس انسان
همان گونه که تجهیز انسان به اصل قدرت بر انتخاب به دو نیک و اراده زشت و زیبا، صبغه آزمون دارد و از این جهت در تقویم احسن او سهیم است، تجهیز انسان به انتخاب درجات یا درکات و تعبیه ی قدرت مراتب صعود و سقوط نیر جنبه آزمون داشته و از این لحاظ در حسن قوام انسان، سهم به سزایی دارد و نهادینه کردن ابزار اوج و حضیض، مایه درخشش ویژه در هستی انسانی است. بنابراین آیاتی که درباره نظام داخلی انسان از قبیل نفس ملهمه «و نفس و ماسویها* فألهمها فجورها و تقویها؛ سوگند به نفس و آن كس كه آن را درست كرد سپس پليدكارى و پرهيزگارى ‏اش را به آن الهام كرد.» (شمس/ 7- 8) و نفس مسوله «بل سولت لکم أنفسکم أمرا؛ گفت [نه] بلكه نفس شما كارى [بد] را براى شما آراسته است.» (یوسف/ 18) «و کذلک سولت لی نفسی؛ نفس من برايم چنين فريبكارى كرد.» (طه/ 96) و نفس اماره «و ما أبرئ نفسی إن النفس لأمارة بالسوء؛ من نفس خود را تبرئه نمى‏ كنم چرا كه نفس قطعا به بدى امر مى‏ كند.» (یوسف/ 53) و نفس لوامه «و لا أقسم بالنفس اللوامة؛ سوگند به نفس لوامه و وجدان بيدار و ملامتگر كه رستاخيز حق است.» (قیامت/ 2) و نفس مطمئنة «یا ایتها النفس المطمئنة* ارجعی إلی ربک راضیة مرضیة؛ اى نفس مطمئنه خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد.» (فجر/ 27- 28) و مانند آن سخن به میان آورده است، تحولات گوناگون آزمون الهی را گوشزد می نماید و اهمیت عنایت به مراتب امتحان را یاد آورد می شود؛ زیرا گرچه انسان طبعا دشمن کسی و درصدد براندازی دیگری نیست، لیکن دشمنی او با خود و خطر اقدام مهم در تهدید و تحدید و تحطیم بنیان سعادت خویش فراموش ناشدنی است. از این رو در معرفت نفس، توجه به این بخش از ساختار داخلی انسان ضروری است تا سالک کوی وصال از دشمن نفوذی و بیگانه داخلی آگاه گردد و هرچه سریع تر و صحیح تر و دقیق تر به تقدیس و تنبیه و تطهیر و تزکیه یا تضحیه ی آن بپردازد وگرنه کالای ثمین عقل به اسارت هوس می رود و هیچ خسارتی از این دردناک تر نخواهد بود.
اهمیت رسیدگی به ساختار داخلی انسان، ریشه در اهمیت غنیمت و غرامت واصل به وی دارد؛ زیرا اهمیت صلاح و طلاح انسان به قدری است که اگر به ویژگی نظام درونی خود پی ببرد و اهل تقوی شود، برابر با نظام هماهنگ جهان آفرینش حرکت می کند و به مقصد اسنی بار می یابد و اگر از هویت خویش غافل ماند و اهل طغوی شود می کوشد که در درون خود نظامی مانند نظام تکوین و تشریع خدای سبحان جعل کند و نظام بدلی را به جای نظام اصیل بنشاند و در برابر مجعول خود کرنش کند و مبداء و معاد خود را در تنگنای مدار بسته هوس تلقی نماید:
چـو آن کرمی که در گندم نهان است *** زمیـن و آسمــان او همـان اسـت
انسان عارفی که از نظام داخلی خود اطلاع دقیق دارد، می کوشد واهمه را به جای فاهمه قرار ندهد و بنده، ادعای خدایی نکند و در تمام امور معرفتی و محبتی و معیشتی، تابع وحی الهی باشد و از برزخ و دوزخ و بهشت خدای سبحان بی خبر نماند. اما شخص جاهل به حقیقت خویش و بی اطلاع از محور هستی خود، داعیه ی الوهیت در سر می پروراند و هوای خویش را خدای خود می پندارد، که: «أفرءیت من اتخذ إلهه هویه؛ پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده.» (جاثیه/ 23) و برای چنین إله موهومی پیامبر نیز جعل می کند و برای چنین رسول مجعولی کتاب مدسوس، وضع می نماید و در چنین کتاب موضوعی به ترسیم دوزخ و بهشت می پردازد و در چنین جنت و ناری یقینا خواسته های نامشروع شهوت و تمایلات نامعقول غضب، سلطان حاکم بر نعمت و نقمت خواهد بود و بالاخره تمام آنچه در نظام صحیح و اصیل الهی از مبدأ و معاد و وحی و نبوت و کتاب و سنت، مطرح است، برای إله مجعول و بدلی خود ترسیم می کند تا این خدای دروغین یعنی هوای نفسانی او بر کرسی هوس تکیه زند و بر اریکه ی وهم و خیال، به تدوین قانون بنشیند و قهر و مهر خود را بهشت و جهنم پندارد و تمام این خطرها ناشی از جهل به حقیقت روح انسانی و غفلت از هویت داخلی آدمی است.


منابع :

  1. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 14 صفحه 89

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/117040