دلاوری علی (ع) در غزوه بنی نضیر

در غزوه بنی نضیر نیز امیرالمومنین علی (ع) مانند دیگر جنگ ها شجاعت ورزیده و پرده دیگری از صحنه های دلاوری خود را به نمایش گزارد. ماجرای شجاعت او در این غزوه از قرار زیر است:
سپس از آنکه سپاه اسلام به قلعه بنی نضیر رسیده و آن را محاصره می کند، یهودیان بر بالای برج ها و باروها رفته و به سوی مسلمین تیر و سنگ پرتاب نمودند. سنگ پراکنی و تیراندازی یهودیان تا شب هنگام بطول می انجامد و ظرف این مدت دیگر یاران رسول الله (ص) که مشغول کارهای ضروری بوده و نتوانسته بودند بیایند، به سپاه ملحق می شوند.
نماز عشا با حضور تمام یاران اقامه می شود، پس از نماز، پیامبر (ص) علی (ع) را به فرماندهی سپاه گمارده و خود با حدود ده تن از یارانش به خانه باز می گردد. آن شب مسلمین در حالیکه دشمن را محاصره کرده اند مدام تکبیر گفته و بدین ترتیب قدرت روح خود را به رخ یهودیان بنی نضیر می کشند. صبح هنگام، بلال در مدینه اذان می گوید. پیامبر (ص) «ام مکتوم» را به عنوان نماینده خود در شهر گمارده و به همراه همان عده ای از یارانش به میدان «بنی خطمه» رفته و در آنجا نماز جماعت برگزار می کند. پس از نماز اتاقک چوبینی (این اتاقک که «سعد ابن عباده» آنرا تهیه دیده کرد بدنه اش از تخته و پوشش آن از پارچه ضخیمی که از موی بز بافته شده بود. زیر این اتاقک نیز چرم نازکی کشیده بودند و در مجموع مکان ایمن و نستبا راحتی برای استقرار پیامبر به حساب می آمد. علت تهیه این اتاقک: ظاهرا این اتاقک برای دفع حملاتی که به پیامبر (ص) صورت می گرفت ساخته شده و علاوه بر این می توانست به عنوان محل استقرار زخمیان یا کسانی که شرایط جنگ را از دست داده و قادر به بازگشت هم نیستند بکار گرفته شود.) که برای پیامبر (ص) آورده اند در نمازگاه میدان بنی خطمه نصب می کنند و پیامبر (ص) داخل آن می شود. لحظاتی بعد، «عزوک» یکی از یهودیان مستقر در قلعه بنی نضیر که تیراندازی چپ دست و تنومند است شروع به تیراندازی به سمت مسلمین می کند. نیروی «عزوک» آنقدر زیاد است که برد تیرهایش به حدی غیر عادی رسیده و برخی تیرهایش تا مقر فرماندهی سپاه اسلام یعنی محل استقرار پیامبر (ص) می رسد این امر موجب نگرانی مسلمین شده فلذا اتاقک رسول الله (ص) را به مکانی دورتر می برند. آن روز هم شب می شود و محاصره همچنان ادامه دارد... شبی از شب ها به هنگام عشا اصحاب متوجه می شوند که علی (ع) در میانشان نیست، نزد پیامبر رفته و عرض می کنند: «یا رسول الله (ص) علی (ع) معلوم نیست کجا رفته!»می فرماید: «کاری به کارش نداشته باشید، حتما در پی انجام فعالیتی نظامی است». لحظاتی بعد امیرالمومنین (ع) در حالیکه سر بریده «غزوک را در دست دارد باز می گردد. سر را نزد رسول الله (ص) نهاده و می گوید: «ای پیامبر خدا (ص) من مراقب این پلید بودم، و دیدم مرد بی باکی است. با خود گفتم نکند این فرد که به این گستاخی است، شب هنگام از قلعه بیرون آمده و به ما شبیخون بزند؟ یا ممکن است کسی را ناگهان به قتل برساند از این رو مراقب او نشسته و دیدم با شمشیر برهنه به همراه چند یهودی دیگر از قلعه بیرون آمد. او را تعقیب کردم و در فرصت مناسب به او حمله کرده و به قتلش رساندم اما دوستان همراهانش عقب نشسته و گریختند. البته هنوز خیلی دور نشده و در همین احولی اند. اگر چند نفری را به همراه من بفرستید امیدوارم بتوانم همه آنها را به دست آورم». پیامبر (ص) ابودجانه و سهل ابن حنیف را به همراه 10 تن از یارانش به کمک علی (ع) فرستاده و آنها به تعقیب یهودیان می روند. پس از مدتی، گروه اعزامی موفق می شود یهودیان مذکور را پیش از رسیدن به قلعه، دستگیر کرده و همگی شان را سر ببرد. پس از آن سرها را نزد پیامبر (ص) آورده و به دستور ایشان (ص) آنها را در چاهی از چاههای بنی خطمه می اندازند. بدین ترتیب ماجرای دیگری ازدلاوری های امام علی (ع) و یاران بزرگوارش پایان می پذیرد.


منابع :

  1. شمس شامی- سبل الهدی و الرشاد جلد 4

  2. سیره رسول خدا

  3. واقدی- مغازی واقدی- جلد 1

  4. جلال الدین فارسی- پیامبری و جهاد

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/118236