افوه حمانی (زندگینامه)

شعر

ابن الذی ردت علیه الشم *** س فی یوم الحجاب
و ابن القسیم النار فی *** یوم المواقف و الحساب
مولاهم یوم الغدیر *** برغم مرتاب و آبی
ترجمه: «فرزند کسی که در روز پوشیده از آفتاب، خورشید، بر او باز گردانده شد. فرزند تقسیم کننده بهشت و دوزخ در روز موقف و حساب. فرزند کسی که علی رغم هر شکاک و منکری روز غدیر مولای آنها شد». و نیز از اوست:
قالوا أبوبکر له فضله *** قلنا لهم هنأه الله
نسیتم خطبة خم و هل *** یشبه العبد بمولاه
إن علیا کان مولی لمن *** کان رسول الله مولاه
ترجمه: «گفتند ابوبکر را فضیلتی ممتاز است ما به آنها گفتیم گوارایش باد. آیا شما خطبه غدیر را فراموش کردید آیا هیچ بنده شبیه مولایش می شود؟ همانا علی مولای کسی است که رسول خدا مولای اوست.»

شاعر را بشناسیم

ابوالحسین علی بن محمد بن جعفر بن محمد بن محمد بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب (ع) از مردم حمان کوفه معروف به افوه حمانی و در «لباب الانساب» است که او و پدرش محمد لقب حمال داشته و به فرزندان آنها بنوحمال می گویند. و حمان به کسر حاء و تشدید میم نام یکی از محلات کوفه است و حمانی نسبت به حمان نام قبیله ای از تمیم که آنها فرزندان حمان بن عبدالعزیز بن کعب بن سعد بن زید مناة بن تمیم اند. و نام حمان: عبدالعزی است و در این محله کسانی ساکن شده اند که منسوب به حمانند ولی از آن قبیله نیستند، پس آنچه در برخی از فرهنگ ها با نقطه ضبط شده درست نیست. شاعر مورد نظر ما از پیشتازان فقهای عترت و مدرسان آنها در پایتخت تشیع عراق (کوفه) در قرن اول است، او یکی از بزرگترین خطبا و شعرای نوآور بنی هاشم است که نام او، و شعر او، معروف خاص و عام گشت، و همه او را به حسن سبک و حسن تلفیق می شناسند. گذشته از اینها علم فراوان، عظمت خانواده، بزرگواری و شخصیت بارز، و نسب علوی پر برکت او، تا برسد به فضائل بسیار دیگر، که این فضائل، او را به بلندترین قله عظمت رسانده است. می گویند: «متوکل» از ابن جهم پرسید از میان شعرا از همه برتر کیست؟ او شعرای دوره جاهلیت و اسلام را یاد کرد، آنگاه همین سؤال را از ابی الحسن امام علی بن محمد الهادی (ع) کرد او گفت حمانی است در آنجا که گوید:
لقد فاخرتنا من قریش عصابة *** بمط خدود و امتداد أصابع
فلما تنازعنا المقال قضی لنا علیهم *** بما یهوی نداء الصوامع
ترانا سکوتا و الشهید بفضلنا علیهم *** جهیرالصوت فی کل جامع
فإن رسول الله أحمد جدنا *** و نحن بنوه کالنجوم الطوالع
ترجمه: «از قریش گروهی به چهره های گشاده و انگشت های کشیده بر ما افتخار جستند. وقتی در این گفتار با ما به نزاع پرداختند، آهنگ صومعه ها به نفع ما و علیه آنان داوری کرد. ما در این نزاع ساکت به نظر می رسیم، ولی بانگ بلند مساجد بزرگ علیه آنها، به فضل و بزرگی ما گواهی می دهد. مگر نمی دانید رسول الله «احمد» جد ما است و ما فرزندان او اختران فروزانیم.»
متوکل گفت: «این آهنگ صومعه ها چیست؟» امام فرمود: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله آیا او جد من است یا جد تو؟» متوکل خندید و گفت: «جد تو است ما او را از تو نمی گیریم.»
این حدیث را جاحظ در «المحاسن و الاضداد» 104 و بیهقی نیز در المحاسن و المساوی خود 74 هر دو نقل کرده اند با این تفاوت که بیهقی به جای ابی الحسن رضی را نام برده و گمان می رود رضی تصحیف شده ی مرتضی باشد که لقب امام (ع) است. همچنین «شیخ طوسی» در «امالی» 180 و «بهاء الدین» در «تاریخ طبرستان» 224 و «ابن شهر آشوب» در «مناقب» 5 ر 118 چاپ هند، این روایت را نقل کرده اند. حمانی را «مسعودی» در مروج الذهب 2 ر 322 در ضمن سخنی که اشاره خواهیم کرد، ستوده، و گفته است: علی بن محمد حمانی مفتی، شاعر، مدرس و زبان گویای مردم کوفه بود و کسی در کوفه آن زمان بر او مقدم نبود. نسابه عمری در «المجدی» با تعریف و تمجید از او یاد کرده که خلاصه اش این است: حمانی از ناحیه شعرش شهرتی بسزا یافت برای یحیی بن عمر مرثیه ای گفت که بهترین شاعر در بین برادرانش معرفی شد و کنیه اش اباالحسین بود. همین نویسنده در شرح حال سید رضی به مناسبتی از حمانی یاد کرده گوید: «او تا امروز بهترین شاعر قریش است و کافی است قریش را که در آغاز امر شعرای نامداری چون: «حرث بن هشام»، «عبلی» و «عمر بن ابی ربیعه» داشت و در آخر کارش تا این زمان «محمد بن صالح موسوی» و «علی بن محمد حمانی» را دارد.»
«رفاعی» در «صحاح الاخبار» ص 40 او را چنین معرفی می کند: «او آقائی بزرگوار، نافذ، و دلیر است؛ و شاعری مبتکر و سخنوری بلیغ.» از علم و شعرش، سهل بن عبدالله بخاری نسابه معروف در کتاب سرالسلسله با مدح و ثنا یاد کرده و صاحب «بحرالانساب المشجر» در آن کتاب و بیهقی در «لباب الالباب» و ابن المهنا در عمدة الطالب 269 به نیکی از او ذکر کرده اند، ابن مهنا به دیوان شعر مشهورش نیز اشارت کرده است.

معجم الادباء

حموی در معجم الادبا 5 ر 285 در شرح حال «محمد بن احمد حسینی علوی» او را به عنوان: شاعری نو آور، و دانشمندی محقق، ستوده، و گفته است: «شعرش مشهور و نامش با عظمت است و در اولاد حسن هیچکس شبیه او نیست و تنها کسی که نزدیک به او است علی بن محمد افوه می باشد.» صاحب نسمة السحر از حموی نقل کرده که: «شاعر ما در بین علویان از نظر شهرت ادبی و طبع شعر مانند عبدالله بن معتز در عباسیان بود و می گفت من خود شاعر، پدرم و اجدادم شاعر بوده اند تا برسد به ابی طالب. شخصیت شاعر بزرگوار ما حمانی در پایگاه عظیمی از مناعت طبع، نیروی حماسه سرائی، قوت قلب، دلیری در سخن صراحت لهجه و قدرت مقاومت در برابر بدخواهان قرار دارد، اینها همه را از پدران طاهر و خاندان رفیعش به ارث برده است.»
مسعودی گوید: «حسن بن اسماعیل به کوفه وارد شد، او فرمانده لشکری بود که با یحیی بن عمر (شهید سال 250) برخورد کرده، او را کشته بود، به عنوان جلوس رسمی نشست، و همه به دیدنش آمدند و کسی از بنی هاشم در کوفه نماند مگر اینکه از او دیدن کرد به جز علی بن محمد حمانی که بزرگ و مفتی آنها بود او از دیدنش خودداری کرد، حسن بن اسماعیل از حال او جویا شد و علت نیامدنش را پرسید و جمعی را برای احضارش فرستاد. وقتی حمانی را آوردند پرسید چرا از دیدن ما تخلف کردی، حمانی چنان پاسخ قاطعی داد که گویا دست از زندگی شسته است او را گفت آیا می خواستی در این فتح و پیروزی که نصیب شده تو را تهنیت و تبریک گویم.
قتلت أعز من رکب المطایا و جئتک أستلینک فی الکلام
و عز علی أن ألقاک إلا و فیما بیننا حد الحسام
و لکن الجناح إذا أهیضت قوادمه یرف علی الأکام
ترجمه: «تو عزیزترین مرد عرب را کشته ای، آنگاه من بیایم با تو شیرین سخنی کنم و تبریک گویم. برای من سخت است تو را ببینم، مگر وقتی که میان ما شمشیر آبدار حاکم باشد. ولی مرغی که شاهبالش شکسته، فقط بر روی تپه ها پرواز می کند.» حسن ابن اسماعیل گفت: تو حق خونخواهی داری من ناراحتی تو را، منکر نیستم، او را خلعت بخشید و با احترام به منزلش باز گردانید.»
«ابواحمد موفق بالله» متوفی 278 دوبار حمانی را به زندان انداخت یک بار کفیل یکی از سادات شده بود، و بار دیگر از او سعایت کرده بودند، که می خواهد بر خلیفه بشورد. در زندان به خلیفه نوشت:
قد کان جدک عبد الله خیر أب *** لابنی علی حسین الخیر و الحسن
فالکف یوهن منها کل أنملة *** ما کان من أختها الأخری من الوهن
ترجمه: «جد تو عبدالله (ابن عباس) بهترین پدر برای دو فرزند نیکوی علی، حسن و حسین بود. هر سر انگشتی از کف دست را که سستی برسد به سر انگشت دیگر نیز رسیده است.»
وقتی شعرش به خلیفه رسید، کفالت او را پذیرفت و آزادش کرد، آنگاه ابوعلی او را دید گفت «می بینم به وطن مألوفت و سوی برادران محبوبت باز می گردی.» گفت «ای ابا علی: برادران، و جوانی و دوستان هم رفتند.» و این شعر را خواند:
هبنی بقیت علی الأیام و الأبد *** و نلت ما شئت من مال و من ولد
من لی برؤیة من قد کنت آلفه *** و بالشباب الذی ولی و لم یعد
لا فارق الحزن قلبی بعد فرقتهم *** حتی یفرق بین الروح و الجسد
ترجمه: «گیرم که در روزگار تا ابد ماندم و به آنچه از مال و فرزند می خواستم رسیدم. چه کسی می تواند مرا به دیدار دوستانم برساند و جوانی از دست رفته ام را باز گرداند؟ بعد از فراق آنها دیگر اندوه از دلم فاصله نمی گیرد تا میان روح و جسمم جدائی افکند.»

نمونه اشعار

بین الوصی و بین المصطفی نسب *** تختال فیه المعالی و المحامید
کانا کشمس نهار فی البروج کما *** أدارها ثم إحکام و تجوید
کسیرها انتقلا من طاهر علم *** إلی مطهرة آباؤها صید
تفرقا عند عبد الله و اقترنا *** بعد النبوة توفیق و تسدید
و ذر ذو العرش ذرا طاب بینهما *** فانبث نور له فی الأرض تخلید
نور تفرع عند البعث فانشعبت *** منه شعوب لها فی الدین تمهید
هم فتیة کسیوف الهند طال بهم *** علی المطاول آباء مناجید
قوم لماء المعالی فی وجوههم *** عند التکرم تصویب و تصعید
یدعون أحمد إن عد الفخار أبا *** و العود ینسب فی أفنائه العود
و المنعمون إذا ما لم تکن نعم *** و الذائدون إذا قل المذاوید
أ وفوا من المجد و العلیاء فی قلل *** شم قواعدهن الفضل و الجود
ما سود الناس إلا من تمکن فی *** أحشائه لهم ود و تسوید
سبط الأکف إذا شیمت مخایلهم *** أسد اللقاء إذا صید الصنادید
یزهو المطاف إذا طافوا بکعبته *** و تشرئب لهم منها القواعید
فی کل یوم لهم بأس یعاش به *** و للمکارم من أفعالهم عید
محسدون و من یعقد بحبهم *** حبل المودة یضحی و هو محسود
لا ینکر الدهر إن ألوی بحقهم *** فالدهر مذ کان مذموم و محمود
ترجمه: «میان وصی و مصطفی پیوند نسبی است، که بزرگی ها و ستایش ها را در نظر مجسم می سازد. هر دو مانند خورشید روز در فلک، با استواری و نیکی بگردشند. و مانند پیمودن مسیر خورشید، او از پشت پدرانی بزرگ و پاکیزه، به رحم بانویی که دارای پدرانی پاکیزه است منتقل شده. نزد عبدالله، از هم جدا شدند و بعد از پیغمبر با کمال استحکام به هم پیوستند. پروردگار عرش که عالم ذر را خلق کرد، از آن دو، نور جاویدانی در زمین پدید فرمود. نوری که هنگام بعثت از آن شعبه ها برآمد که دین را تأیید کرد. جوانانی که چون شمشیرهای هندی اند و هنگام افتخارات، پدران گرامی آنان مایه افتخارند. مردمی که آثار سروری در چهره هاشان می درخشد و گاه بزرگ منشی درخشش آن بالا و پائین را روشن می کند. اگر پای افتخارات به میان آید احمد رسول خدا را پدر می خوانند، البته هر شاخه به تنه درخت پیوند می خورد. آنها موقعی که نعمت کمیاب شود به مردم نعمت بخشی دارند و گاهی که حمایت کنندگان کمتر به حمایت برخیزند آنها با قدم استوار جانبداری می کنند.
آنها بر قله های مجد و عظمت بر آمده اند و از دامن آن قله ها فضل وجود سرازیر است. مردم تنها به ریاست و سیادت کسی تن می دهند که در قلب و نهاد او مهر خود را احساس کنند. موقعی که دیگران دست خود را باز می کشند آنها دست های پر سخاوت خود را باز می کنند، و موقعی که دیگران صید می شوند آنها مانند شیر شرزه اند. هنگامی که به گرد کعبه طواف کنند محل طواف به خود می بالد و قواعد و ارکان کعبه به طرف آنها گردن می کشند. هر روز جمعی از خوان نعمتشان برخوردار و به خاطر کردار نیکشان جشن دارند. آنان مورد رشک مردم واقع می شوند، و هر کس مهرشان به دل گیرد، مورد ستایش است. از روزگار عجب و انکاری نیست که حق آنان را پامال کرده است، روزگار از دیر باز، گاهی مورد ستایش و گاه مورد انکار و نکوهش بوده است.»
شاید تعبیر محسودون (مورد رشگ واقع شدن) اشاره به این آیه قرآن است که فرماید: «أم یحسدون الناس علی ما آتاهم الله من فضله؛ مردم را بر آنچه خدایشان از فضلش داده است رشک می برند.» (نساء/ 54) چنانکه در این باره روایت است که مقصود از این محسودان ائمه آل محمدند. «ابن ابی الحدید» گوید: «این آیه درباره علی (ع) و علم مخصوص او نازل گشته» و «ابن حجر» از حضرت باقر (ع) آورده که آن حضرت در این آیه فرمود: به خدا ما آن مردمیم. آری؛
حسدوا الفتی إذ لم ینالوا سعیه *** فالناس أعداء له و خصوم
کضرائر الحسناء قلن لوجهها *** حسدا و بغضا إنه لدمیم
ترجمه: «چون به کوشش های آن جوانمرد دست نیافتند، بر او رشک بردند و مردم دشمن و مخالف او شدند. مانند هووهای زن زیبا، که با همه زیبائیش از روی حسادت و دشمنی او را زشت می خوانند.»
فقیه «ابن مغازلی» در «مناقب» از ابن عباس آورده است که این آیه درباره پیغمبر و علی نازل گردید. «صبان» در «اسعاف الراغبین» که در حاشیه نورالابصار 109، است آورده است که از حضرت باقر روایت شده در مورد این آیه فرمود: «مقصود از ناس اهل بیتند.»
 


منابع :

  1. عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 3 صفحه 87، جلد 5 صفحه 110

  2. ابن شهرآشوب- مناقب- جلد 1 صفحه 531- 462 [2/ 357- 358]، جلد 4 صفحه 437- 438، جلد 5 صفحه 21[4/ 236]

  3. حسین مسعودی- مروج الذهب- جلد 2 صفحه 322، و فی طبعة صفحه 411 (4/ 163)

  4. علی‌بن‌زید بیهقی- لباب الأنساب- جلد 1 صفحه 248- الطبعة الأولى سنة 1410

  5. ابن ابی الحدید- شرح نهج البلاغة- جلد 7 صفحه 220 خطبة 108

  6. سید نورالله حسینی شوشتری- مجالس المؤمنین- صفحه 468 [2/ 568]

  7. عمرو بن بحر جاحظ- المحاسن و الأضداد- صفحه 90، 99

  8. ابن معصوم الحسني- أنوار الربیع- صفحه 481 [4/ 147]

  9. شیخ طوسی- أمالی الطوسی- صفحه 287 ح 557

  10. احمد بن عبدالله قلقشندى- نهایة الأرب- جلد 3 صفحه 184 [3/ 188]

  11. یوسف‌بن‌یحیی صنعانی- نسمة السحر- مج 8 جلد 2 صفحه 385

  12. ابن حجر هیثمی- الصواعق المحرقة- صفحه 152

  13. بهاءالدین محمدبن حسن بن اسفندیار کاتب- تاریخ طبرستان- صفحه 225

  14. شیخ مفید- الفصول المختارة- جلد 1 صفحه 19

  15. علی بن محمد علوی عمری- المجدی- صفحه 185، 126

  16. شیخ زین الدین ابی محمدعلی بن یونس بیاضی عاملی- صراط المستقیم- جلد 2 صفحه 72

  17. یاقوت حموی- معجم الأدباء- جلد 17 صفحه 143

  18. احمد بن علی بن حسین- عمدة الطالب- صفحه 300

  19. حسین مسعودی- مروج الذهب- جلد 4 صفحه 163، جلد 2 صفحه 323

  20. ابی نصر بخاری- سرّ السلسلة- صفحه 67

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/118376