جبری گری مادی

تصور می کنیم که نارواترین تفسیری که تاکنون برای قضا و قدر انجام گرفته است تفسیری است که از ناحیه مادیهای معاصر، عنوان شده است و این تفسیر جز تحریف حقیقت آن هم برای یک سلسله اغراض سیاسی و حزبی چیز دیگری نیست زیرا:
اگر مادی قضا و قدر الهی را، مایه تسلی توده های محروم می داند باید توجه داشته باشد که یک چنین قضا و قدر، به شکل دیگری در فلسفه او نیز وجود دارد زیرا:
بنابر اصل علت و معلول: که مورد پذیرش فلسفه مادی است، هر پدیده ای تا از ناحیه علت خود، ضرورت و قطعیت پیدا نکند، تحقق خارجی پیدا نمی کند، و لباس هستی به خود نمی پوشد و این همان قضا و حتمیت تکوینی و عینی خارجی است، که از جانب علت به معلول داده می شود، همچنین هر معلولی خصوصیت وجودی خود را از علت خود اخذ می نماید، و در پرتو علت از جهت شرایط زمانی و مکانی و سایر جهات وجودی، اندازه گیری می شود.

این دو مطلب در فلسفه مادی (هر معلولی از ناحیه علت خود قطعیت پیدا می نماید و هم چنین خصوصیت وجودی او از ناحیه علت تعیین می گردد) به یک معنا همان قضا و قدری است که الهی به آن اعتقاد دارد، چیزی که هست، مادی ریشه قضا و قدر را علل خارجی پدیده می داند ولی الهی علاوه بر این، در ماورای طبیعت، به علتی معتقد است که او از ضرورت وجودی و اندازه اشیا آگاهی کامل دارد. اگر اطلاع قبلی خداوند از وجود پدیده در آینده و خصوصیات وجود آن مایه اشکال است، پس قطعیت هر معلولی از جانب علت خود همچنین شکل گیری هر پدیده ای از ناحیه همان علت در فلسفه مادی، اشکال یاد شده را زنده می شازد، و چگونه یکی را می پذیریم و دیگری را مورد انتقاد قرار می دهیم؟ بسیار دور از انصاف است که مادی اعتقاد به سرنوشت را که الهی به آن عقیده دارد مورد انتقاد قرار دهد و آن را مایه تسلی محرومان و وسیله خاموش ساختن نهضت های آزادی بداند، در صورتی که یک چنین قضا و قدر که مفاد آن ضرورت وجود هر معلولی در ظرف خود، و شکل و اندازه گیری آن از ناحیه علت خود است، مقتضای اصول فلسفی مکتب مادی، نیز می باشد.

چیزی که هست، الهی بالاتر از علل طبیعی، به علتی معتقد است که از ایجاب و تقدیر خود آگاه است، ولی مادی به چنین علتی آگاه عقیده ندارد، و تنها عللی را (ماده) معتبر می داند که به معلول ضرورت و شکل و خصوصیت می بخشد، ولی از نحوه کار و خصوصیات فعل خود (به خاطر مادی بودن) آگاهی ندارد. این اختلاف، کوچکترین تفاوتی در اصل مطلب (حوادث قبلا از ناحیه علت خود ضروری گشته و اندازه گیری شده است)، پدید نمی آورد. گذشته از این جبر تاریخی که مارکسیسم به آن افتخار می ورزد و آن را اصلی استوا در تفسیری مادی تاریخ می انگارد، کمتر از عقدیه جبری ها که در سرنوشت افراد نیست چیزی که هست آنان فرد را، محکوم به سرنوشت می داند. مارکسیسم جامعه را محکوم به عوامل اقتصادی می داند که سرنوشت جامعه را طراحی می کند و او را خواه ناخواه به سوی هدفی رهبری می نماید.


منابع :

  1. جعفر سبحانی- سرنوشت- صفحه 29-32

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/119229