مولانا صیاد حقایق از دریای جان آدمی

انسان احساس می کند که سخن مولوی، چنگال های علمی و معرفتی انسان را که در محسوسات و پدیده های جهان عینی فرو رفته است، با ظرافت و مهارتی تام بیرون می کشد و انسان را متوجه درون خود می سازد و آدمی تمامی این مطالب را در درون می یابد و حقیقتا این امتیازی است که مولوی با داشتن آن درمیان تمامی عرفا و حکما، از مقام والاتری برخوردار است. مولوی از خیل انبوه انسان ها، می خواهد ازگفتار او زاد و توشه ای برگیرند و آن گاه روانه مسافرت دیگری شوند که سفر به درون است. وی با سخن نافذش، انسان را در آستانه خویشتن قرار می دهد و آن گاه انسان را مخاطب خود قرار می دهد که اکنون بفهم. و آدمی را با سطوح و ابعاد روانی که درجوهره وجود انسان، با عنایت خداوندی «و علم أدم الأسماء؛ به آدم همه اسماء را تعلیم داد.» (بقره/ 30) است آگاه می سازد، و آن آگاه وی را مورد خطاب قرار می دهد که:
مــن تــو را بــردم فـراز قـله هـان *** بـعد از آن تـو از درون خـود بـخوان
نکته قابل توجه آن که، این مرد بزرگ در این گفتار، تواضعی به خرج می دهد که آن حرف نهایی را نمی تواند بیان کند، زیرا جملات نهایی دیگر کار معلمان بشری نیست و ازعهده وی و هر مربی دیگری خارج است. انسان است و درون خودش:
«من تو را بردم فراز قله هان» یعنی من به تو معلومات لازم را دادم و تو را به دریای معرفت و شناخت رساندم، حال تویی که باید غرقه این بحر عظیم بشوی و دراین دریای بیکران غوطه ور شوی. برای آماده شدن به نعمت عمای «و لکن الله یهدی من یشاء؛ خداست كه هر كه را بخواهد راهنمايى مى‏ كند.» (قصص/ 56) شرطه اول قدم در این راه، آن است که از خصایص رذیله اخلاقی دست بشویی و آبگینه وجودت را از زنگارهای معصیت صیقل بخشی.
آن گاه می توانی جمله های نهایی را درباره خودت بخوانی.
پرسشی که در این جا مطرح است، این است که آیا تنها ادعایی است از ملای رومی یا از مکاتب مختلف و حکما، یا کسانی هم هستند که این حرف را تأیید کنند؟ در جواب باید گفت: این باور تنها متعلق به مولوی نیست. ما می توانیم این ادعا را از چهار طریق بپذیریم:
1- از آیات شریفه ای در قرآن استشعار می شود که انسان ها گنجینه معارف را در درون خود دارند که خطاب به پیامبران می فرماید: «ذکر» یعنی به یاد بیاور. ای پیامبر، انسان ها در خمیر مایه وجود خود این حقایق را دارا می باشد، تو مقدمات را فراهم ساز و وسایل معرفت را برای آن ها مهیا کن و به آن ها مجال بده تابه یاد بیاورند که چه دارند، و به پدر بزرگوار این ها که آدم (ع) است، چه آموخته شده است.
2- هنگامی که سقراط را معلم بزرگ خطاب کردند، گفت: «کار ما جز شغل قابلگی نیست، و در واقع مردم حقایق را دارا می باشند و مربیان تنها آن ها را یاری می دهند تا این حقایق را به فعلیت درآورند و خود را بهتر ازپیش بشناسند» پس سقراط و پیروان او نیز دراین مطلب، رأی و نظر یکسان دارند.
3- در نهج البلاغه، هنگامی که مولای متقیان پیرامون حکمت و فلسفه بعثت انبیا سخن می گوید، صریحا این مطلب را چنین می فرماید: «فبعث فیهم رسله و....ویثیروا دفائن العقول؛ خداوند رسولانی را برانگیخت و..... و نیروهای مخفی عقول مردم را برانگیزانند و بارور بسازند.»
یعنی انسان ها کنز و گنج حقایق والا را در درون خود دارند و پیامبران مبعوث شده اند تا این حقایق را برانگیزانند و غبار جالت و نادانی را از اندیشه خاموش بشریت کنار بزنند تا با نور خورشید معرفت، آن ها را به سوی کمال مطلق رهنمون شوند که این حقایق، نمی از دریای بیکران علم اوست.
4- حقیقتی که ما می توانیم مستقیما با آن روبرو شویم، این است:
آیـنه دل چـون شود صـافی و پـاک *** نـقش ها بینی در او بـیرون زخـاک
مولوی شرط لازم و کافی برای رسیدن به مقام و مرتبه وارستگی از جهان مادی را، صاف شدن درون از شرارت ها و تیرگی ها می داند و مشهود است که سخنی از تعلیم و تربیت به میان نمی آورد. البته تعلیم و تربیت، نقش اساسی دارد تا انسان ها به مرحله ای برسند که آبگینه وجودشان از زنگارهای گوناگون پاک شود و جلا یابد و وقتی درون پاک شد، آن گاه است که:
هـم ببینـی نقش و هم نــقاش را *** هـم ببینــی فـرش و هـم فـراش را
مولوی با نقل حکایتی به نقل به این مطلب می پردازد، آن جا که که می گوید: آن جا که می گوید: رومیان و چینیان در نقاشی به مسابقه پرداختند. چینیان برای نقاشی خود از پادشاه فرصتی طلبیدند و جای بزرگی را انتخاب کردند و با مهارتی خاص به عرصه هنر خود مشغول شدند در این بین، رومیان در مقابل آن کار عظیم چینیان، اتاقی ساختند و دیوارهای آن را آینه کاری کردند و پرده ای از جلوی اتاق آویختند. هنگامی که کار به پایان رسید، پادشاه برای قضاوت حاضر شد. چینیان پرده از نقاشی خود برداشتند و رومیان نیز درب را باز کردند و پرده را کنار زدند. تمامی نقاشی چینیان در آن اتاق منعکس شد. البته در این باره مثالها زیاد است و عرفا و حکما پیرامون این بحث سخن ها رانده اند که وقتی قلب صاف و روشن شد، آن گاه «نقش ها بینی در او بیرون ز خاک» در باب موضوع مذکور، روایتی است که تواتر معنوی دارد، یعنی معنای آن روایت را عده فراوانی بیان کرده اند و آن این است که:
«من أخلص لله أربعین صباحا أجری الله الحکمه علی لسانه؛ هرآن کس که چهل صباح برای خدایش اخلاص بورزد، خداوند حکمت را بر زبان او جای می سازد.»
پس این مطلب، مطلب صحیحی است که باید حقایق والای هستی را درآیینه دل خود جستجو کرد و معارف ما این گونه است، یعنی مانند صدایی است که در کوه ها می پیچید. بدیهی است که صدا ازآن کوه نیست، بلکه از آن گوینده ای است که مولد آن صدا است.
اگر درست دقت کنیم، خواهیم دید آن مطلب و عقیده و نظر که واقعا مربوط به اعماق درون آدمی است، از اصالت بنیادین برخوردار است وآن را با تکیه به تعقل و فهم دریافت اصیل خود می گوید، این مطلب را نه به اندازه فرزندش، بلکه همان گونه که جان خود را می خواهد، دوست می دارد و این گونه مطلب است که فراموش نمی شود و همیشه مولد است و بازده دارد واگر مطلبی مال خود انسان نباشد واز اعماق جان او برنیاید، نه تنها زود فراموش می شود و بازدهی ندارد، بلکه خود انسان احساس می کند که چیزی برای گفتن ندارد، زیرا خودش نمی خواهد به آن سخنی که می گوید، گوش دل را بازکند. این عمدتا بدان جهت است که حال، حال تقلیدی است.
خـدا خـوان تـا خدا دان فرق دارد *** کـه انسان تا به حیوان فرق دارد
بـدین سـان ازخدا دان تا خدا یاب *** ز انـسان تـا بـه سبحان فرق دارد
مـحقق را مـقلد کـی تـوان گفت *** که دانـا تـا به نـادانان فرق دارد
مـه تـابان خـورتـابان یـکی نیست *** که تـابان تـا به تـابان فرق دارد
بنابراین، اگر تحقیق و نظر از خود انسان باشد، او را مبتهج می سازد و برای او بسیار خوشایند است. البته احساس لذت و علاقه مندی انسان فقط در مراحل اولیه است، و در مراحل بعدی که انسان احساس می کند این نظرات از او نبوده و به حقیقتی مافوق تمامی این حقایق مستند است (که البته رسیدن به این مرحله احتیاج به رشد بیشتر دارد) در این مرحله است که آدمی از آن لذت دست برمی دارد و احساس می کند این مطلب از آن او نیست. مثل لذت مراحل اولیه، مثل لذت آن کودکی است که برای روانه کردنش به مدرسه، برای او نقل و اسباب بازی می دهند. هنگامی که درمدرسه با لذت علم اندوزی پی برد، دیگر هرگز علم را به خاطر نقل و اسباب بازی فرا نمی گیرد. طعم اصالت معارف جوشان، غیر از طعم لذایذ طبیعی است که خود طبیعی آن را در می یابد و او به هیچ وجه خود را مطرح نمی کند. باید توجه داشت که:
«همم الناس مختلفه؛ همت انسان ها متفاوت است.»
عده ای در همان اوایل، مطلب را برای احساس لذت جذب می نمایند و عده ای در مراحل متوسط به انبساط می رسند و متوقف می شوند و گروهی دیگر می روند و می روند تا به ابتهاج روحی می رسند که مقام نفس مطمئنه می باشد.


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- علل و عوامل جذابیت سخنان مولوی- صفحه 41-45

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/119269