نمایندگان ثقیف و انهدام بت لات

رسول خدا در ماه رمضان سال نهم هجرى از سفر تبوک به مدینه مراجعت فرمود و در همان ماه بود که هیئتى به نمایندگى از طرف قبیله ثقیف به مدینه آمده اسلام اختیار کردند.

جریان اسلام عروة بن مسعود ثقفى و قتل او قبل از آمدن این هیئت
عروة بن مسعود که در میان قبیله ثقیف مقام و منزلتى داشت به قصد ایمان به رسول خدا از طائف حرکت کرد و پیش از آنکه آن حضرت در مراجعت از سفر طائف به مدینه برسد خود را به ایشان رسانید و مسلمان شد و اجازه خواست تا بسوى قوم خود باز گردد و آنها را باسلام دعوت کند. رسول خدا (ص) به او فرمود: آنان با تو جنگ خواهند کرد چون آن حضرت تکبر ایشان را می دانست ولى عروة (که مقام خود را در میان ایشان زیاد مى پنداشت)، عرض کرد: یا رسول الله اینان مرا از دوشیزگان خود بیشتر دوست دارند. و بدین ترتیب از رسول خدا اجازه گرفته به نزد قوم ثقیف باز گشت عروه به جانب طائف حرکت کرد و پس از پنج روز به آنجا رسید. شبانگاه وارد شد و مستقیم به خانه خود رفت. مردم از اینکه او به زیارت بت لات نرفته و به خانه رفته بود تعجب کردند و پنداشتند که خستگى سفر مانع او از این کار شده است. مردم براى دیدن او به خانه اش رفتند و بر طریقه مشرکان به او سلام دادند. عروه نخستین کس بود که در آن باره اعتراض کرد و گفت: بر شما باد که به طریق مردم بهشت سلام دهید. و ایشان را به اسلام دعوت کرد و گفت: آیا شما مى توانید به من تهمت بزنید؟ شما مى دانید که من از لحاظ نسب و مال و دار و دسته از همه شما برترم، و هیچ چیز موجب مسلمان شدن من نگردید مگر اینکه آن را راهى دیدم که هیچ عاقلى از آن رویگردان نیست. اکنون هم نصیحت و خیرخواهى مرا بپذیرید و از دستورم سرپیچى نکنید، به خدا قسم هیچکس ارمغانى بهتر از من براى قوم خود نیاورده است. مردم به او تهمت زدند و او را اهل تزویر دانستند و گفتند، سوگند به لات که چون تو به زیارت آن نرفتى و سر خود را نتراشیدى فهمیدیم که از آیین ما برگشته اى. و شروع به آزار و اهانت او کردند و او بردبارى کرد. مردم از خانه او بیرون آمدند در حالیکه مشورت مى کردند که با او چه کار باید کرد. به هنگام نماز صبح، عروه براى اذان صبح روى پشت بام خانه خود رفت و در همان حال که اذان مى گفت، مردم ثقیف مهلتش نداده و از هر سو او را تیر باران کردند و به وسیله یکى از آن تیرها که بدست شخصى بنام اوس بن عوف یا وهب بن جابر رها شد عروة به قتل رسید، و هنگام مرگ نزدیکانش درباره خونش از او پرسیدند، و او در پاسخشان گفت: کرامتى بود که خدا نصیب من کرد و مرا به فیض شهادت نائل ساخت و وضع من مانند شهیدانى است که در اینجا در رکاب رسول خدا شهید شدند و مرا نیز با آنها دفن کنید. آنان به وصیت عروة عمل کرده و او را در کنار قبر همان کشتگان به خاک سپردند و گویند: رسول خدا (ص) درباره او فرمود: عروة در میان قوم خود همانند صاحب یاسین بود در میان قومش.
چند ماهى که از قتل عروة گذشت قبیله ثقیف متوجه شدند که نیروى جنگ با اعراب هم جوار خود را که مسلمان شده و با رسول خدا  بیعت کرده بودند ندارند از این رو بفکر چاره افتادند و پس از مشورتى که بزرگانشان با هم کردند تصمیم گرفتند به سول خدا (ص) ایمان آورده و هیئتى را بدین منظور بنزد آن حضرت بفرستند. پس از مشورتی که با بزرگان خود کردند قرار شد عبدیالیل را که از نظر سن و مقام و منزلت همانند عروة بن مسعود بود به سمت نمایندگی و پذیرش اسلام و مصالحه به نزد رسول خدا (ص) بفرستند. عبدیالیل که می ترسید پس از مراجعت به سرنوشت عروه دچار گردد گفت:من به تنهایی حاضر نیستم به دنبال این کار بروم مگر آنکه چند تن دیگر را نیز با من بفرستید و پس از گفتگو پنج نفر دیگر را نیز از تیره های مختلف قبیله ثقیف انتخاب کرده و همراه او فرستادند. دو تن از «أحلاف» بنام هاى حکم بن عمرو و شرحبیل بن غیلان و سه تن از «بنى مالک» بنام عثمان بن أبى العاص و اوس بن عوف و نمیر بن خرشة را به همراه او به مدینه فرستادند.
عبدیالیل با آن پنج نفر بسوى مدینه حرکت کرد و چون به نزدیکى مدینه رسید، مغیرة بن شعبه (که در سلک مسلمانان و خود از قبیله ثقیف بود)، را دید که به نوبت شتران اصحاب رسول خدا را می چرانید، مغیرة که از جریان آمدن آنها مطلع شد شتران را به افراد ثقیف سپرد و خود بسوى مدینه آمد تا مژده آمدن آنها را به رسول خدا بدهد. مغیرة به عبدیالیل و همراهان او یاد داد که هنگامى که نزد رسول خدا می رسند چگونه به آن حضرت سلام و تحیت گویند ولى آنان نپذیرفتند و گفتند ما همانند سلام جاهلیت به او تحیت و سلام خواهیم گفت. هنگامی که آنها وارد مدینه شدند چادرى براى ایشان در یک طرف مسجد زدند و آنها را در آن چادر سکونت دادند، خالد بن سعید بن عاص رابط میان آنها و رسول خدا (ص) شد تا هنگامى که نامه براى آنها نوشت و آنها مسلمان شدند، و رسم آنها چنان بود که هر گاه غذائى از جانب رسول خدا براى آنها مى آوردند آنها دست به آن غذا نمیزدند تا خالد بن سعید از آن بخورد آنگاه ایشان از آن غذا مى خوردند. از جمله چیزهائى که اینها از رسول خدا درخواست کردند یکى آن بود که از آن حضرت خواستند تا سه سال «لات» را بحال خود واگذارد و آن را خراب نکند، و چون رسول خدا (ص) این درخواست را نپذیرفت خواهش کردند تا یک سال اقدام به ویرانى آن نکند و چون دیدند این خواهش هم پذیرفته نشد درخواست کردند که لااقل یک ماه آن را به حال خود گذارد ولى رسول خدا با این درخواست ایشان هم موافقت نفرمود و حاضر نشد حتى براى یک لحظه هم آنجا را به حال خود واگذارد و البته هدف این نمایندگان این بود که با عدم تخریب لات موقتا از خشم سفهاء و زنان و کودکان که با دیده احترام به لات مى نگریستند خود را حفظ کنند تا تدریجا که اسلام در میانشان رسوخ کرد اقدام به این کار شود!
پیشنهاد دیگرى که به رسول خدا (ص) کردند این بود که از آن حضرت خواستند تا آنها را از نماز معاف بدارد، در رد پیشنهاد و تقاضای دوم آنها نیز رسول خدا (ص) آن جمله جالب و تاریخی را بیان فرمود که گفت: «لا خیر فی دین لا صلاة فیه» دین و آیینی که نماز در آن نباشد خیری در آن دین نیست. و پیشنهاد سوم آنها که مورد موافقت قرار گرفت این بود که از آن حضرت خواستند تا آنها را از شکستن بتهاشان بدست خودشان معاف بدارد و رسول خدا با این درخواست آنها موافقت فرمود. پس از این گفتگو نامه ای میان آنها نوشته شد و آنها اسلام آوردند و آن حضرت عثمان بن ابى العاص را که جوانترین آنها بود بر ایشان امیر ساخته و به سوى طائف روانه کرد و علت اینکه او را بر آنها امیر ساخت این بود که عثمان درباره یاد گرفتن احکام دین و تعلیم قرآن حریص تر از دیگران بود. عثمان بن ابى العاص گوید: هنگامى که رسول خدا مى خواست مرا بسوى قبیله ثقیف بفرستد آخرین وصیتش به من این بود که فرمود: نماز را که با مردم مى خوانى زود بخوان و آنرا خفیف و سریع انجام ده و مراعات حال ناتوان ترین افراد (مأمومین) را بکن زیرا در میان ایشان پیر مرد و خردسال و ناتوان و اشخاصى که کار و گرفتارى دارند وجود دارد. و بدین ترتیب سرسخت ترین قبایل عرب شبه جزیره و محکمترین شهرهای حجاز از نظر قلعه و برج و بارو در برابر اسلام خاضع و تسلیم گردید و آثار شرک و بت پرستی از آن سرزمین برچیده شد.

انهدام بت لات
همین که هیئت اعزامى ثقیف مراجعت کردند رسول خدا ابوسفیان بن حرب و مغیرة بن شعبة را فرستاد تا «لات» را منهدم کنند، و چون به طائف رسیدند مغیرة خواست تا ابو سفیان را جلو بفرستد و مقدم دارد ولى ابو سفیان امتناع کرده گفت: تو پیش برو و بر قوم خود وارد شو. مغیرة وارد طائف شد و کلنگى را بدست گرفته به بالاى لات رفت و قوم او از ترس آنکه مبادا مغیرة نیز به سرنوشت عروة بن مسعود دچار شود براى حمایت از او اطرافش را گرفتند و مغیرة مشغول منهدم ساختن بت مزبور گردید. زنان ثقیف که چنان دیدند با سر و روى باز از خانه ها بیرون ریخته و براى لات مى گریستند و این اشعار را مى خواندند:
لتبکین دفاع *** اسلمها الرضاع *** لم یحسنوا المصاع
(یعنى براى لات باید گریست که پست فطرتان! او را تسلیم کردند و در راه دفاع از او شمشیر نزدند).
اسلام ابوملیح بن عروة و قارب بن اسود و پرداخت بدهى عروة و قارب از اموال «لات»، عروة بن مسعود که شرح حالش گذشت برادرى داشت بنام اسود که پیش از اینکه مسلمان شود در حال شرک از دنیا رفت، و پس از اینکه عروة مسلمان شد و بدست افراد ثقیف بقتل رسید، فرزند او بنام ابو ملیح با پسر عمویش قارب بن اسود بنزد رسول خدا (ص) آمده مسلمان شدند و تصمیم گرفتند دیگر به نزد ثقیف نروند و براى همیشه از آنها دورى گزینند، طولى نکشید که هیئت اعزامى ثقیف (بشرحى که گذشت) به مدینه آمدند و اسلام اختیار کردند، و هنگامى که رسول خدا ابو سفیان و مغیرة را فرستاد تا لات را منهدم ساختند ابو ملیح از رسول خدا درخواست کرد بدهى عروة بن مسعود را از اموالى که از «لات» بدست آمده بپردازند. رسول خدا با این درخواست موافقت فرمود، قارب بن اسود نیز (به طمع افتاده) عرض کرد: یا رسول الله بدهى اسود را نیز از این اموال که از لات بدست آمده بپردازید. رسول خدا فرمود: اسود در حال شرک از دنیا رفته است. قارب گفت: آن وام بر عهده من افتاده است و از من مطالبه مى کنند. لطفا به پاس خویشاوندى و نزدیکى پرداخت فرماى.
رسول خدا فرمود: در این صورت انجام مى دهم و وام عروه و اسود را از اموال بتخانه پرداخت فرمود.


منابع :

  1. محمود مهدوى دامغانى- ترجمه المغازی

  2. سید هاشم رسولی محلاتی- زندگانی حضرت محمد (ص)

  3. ترجمه ابوالقاسم پاینده- تاریخ طبری

  4. سید جعفرمرتضی عاملی- الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)- جلد 28

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/119350