اندیشه و منطق منکران وحی

1. ناسازگاری وحی با علوم طبیعی

بعضى از منکران وحی هنگامى که مساله وحى مطرح می شود پاسخ عجولانه ‏اى به آن می دهند و می گویند: چنین چیزى بر خلاف علم است! و اگر بپرسیم کجاى آن بر خلاف علم است؟ با یک لحن قاطع و غرور آمیز می گویند: همین اندازه که علوم طبیعى چیزى را ثابت نکرد کافى است که آن را انکار کنیم؟ اصولا مطلبى براى ما قابل قبول است که با معیارهاى علوم تجربى ثابت شده باشد! از این گذشته در بررسیها و پژوهشهاى علمى درباره جسم و روان انسان به حس مرموزى که بتواند ما را با جهان ماوراء طبیعت مربوط کند برخورد نکرده ‏ایم. پیامبران از جنس ما بودند، چگونه می توان باور کرد که آنها احساس یا ادراکى ماوراى احساسات و ادراکات ما داشته‏ اند؟
اینگونه برخورد مادیها با مساله وحى منحصر به این مورد نیست، آنها در برابر تمام مسائل مربوط به "ماوراء طبیعت" چنین قیافه ‏اى را به خود می گیرند، و ما نیز در همه جا براى رفع اشتباه آنها می گوئیم: فراموش نکنید قلمرو علم (البته آنها هرجا علم می گویند به معنى علوم تجربى و طبیعى است) جهان ماده است، معیارها و ابزارهایى که براى مباحث علمى پذیرفته شده آزمایشگاهها، تلسکوپها، میکروسکوبها و سالنهاى تشریح همه در همین محدوده کار می کنند، این علوم با این ابزارها و معیارها مطلقا در مورد خارج از محدوده عالم ماده نمی تواند سخن بگوید، نه نفى و نه اثبات، دلیل آن هم روشن است، و آن اینکه این معیارها توانایى محدود، و قلمرو خاصى دارند. بلکه ابزار هر یک از علوم طبیعى، نیز براى علم دیگر فاقد توانایى و کاربرد است، فى المثل اگر میکرب سل را در پشت تلسکوپهاى عظیم نجومى نبینیم نمی توانیم آن را انکار کنیم، و یا اگر ستاره پلوتون با میکرسکوبها و ذره ‏بینها قابل مشاهده نباشد نباید زیر سؤال قرار گیرد! ابزار شناخت در هر جا متناسب همان علم است، و ابزار شناخت براى ماوراء طبیعت چیزى جز استدلالات نیرومند عقلى که راه ما را به سوى آن جهان بزرگ باز می کند نخواهد بود. آنها که علم را از قلمروش خارج می کنند در حقیقت نه عالمند و نه فیلسوف، مدعیانى هستند خطاکار و گمراه.

2. پیامبری فرشتگان

منکران وحی میگفتند که رسول الهی نباید بشر باشد یا دست کم باید فرشته ای بیم دهنده همکار او باشد: «و قالوا ما لهذا الرسول یأکل الطعام و یمشی فی الأسوا قلولا أنزل إلیه ملک فیکون معه نذیرا؛ و می گفتند: چرا مدعی رسالت و پیامبری غذا می خورد و در بازار و خیابان راه می رود و چرا فرشته ای همراه او نازل نشد که همکار او باشد.» (فرقان/ 7) آنها غفلت داشتند جسم پیامبر که غذا می خورد و در کوچه و خیابان می گردد، سفیر و رسول الهی نیست؛ بلکه جان پیامبر است که رسول و فرستاده ی خداست و چشم ملکوت نگر اوست که جهان غیب را می نگرد و او از غیب می شنود و وحی را دریافت می دارد. اینان می گفتند: پیامبران نیز بشری چون ما هستند: «قالوا إن أنتم إلا بشر مثلنا» (ابراهیم/ 10) و «و ما أنت إلا بشر مثلنا» (شعراء/ 186) و پیامبر (ص) نیز مأمور بود که بگوید: گرچه به ظاهر، من بشری مانند شمایم، لیکن در اثر داشتن روح ملکوتی به من وحی می شود: «قل إنما أنا بشر مثلکم یوحی إلی» (فصلت/ 6)

3. سنجش رسالت با سفارت پادشاهان

منکران وحی می گفتند: چون سفیران پادشاهان، دارای جامه های گرانبها و برخوردار از ثروت و مکنت فراوانند، باید رسولان الهی نیز چنین باشند: «فلعلک تارک بعض ما یوحی إلیک و ضائق به صدرک أن یقولوا لولا أنزل علیه کنز أو جاء معه ملک إنما أنت نذیر و الله علی کل شیء وکیل؛ مبادا از بیم آنکه بگویند: چرا گنجی بر او نازل نمی شود یا فرشته ای همراه او نیامده است، بخشی از آنچه را به تو وحی شده فروگذاری و دلتنگ شوی. تو فقط هشدار دهنده ای و خدا مراقب هر چیزی است.» (هود/ 12) اینان، معتقد بودند که قرآن باید بر سرمایه داری مانند "ولید بن مغیره" یا "عروة بن مسعود ثقفی" نازل شود، نه بر کسی که هنوز آثار یتیمی در چهره ی او مشهود، و از امکانات مادی و موقعیت اجتماعی محروم و بی بهره است: «و قالوا لولا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم؛ چرا این قرآن بر مرد بزرگی از این دو شهر (مکه و طائف) نازل نشده است.» (زخرف/ 31) به عقیده ی این گروه اگر اصل وحی حق باشد، حتما در فرستادن آن اشتباهی رخ داده است؛ وگرنه می بایست وحی در مکه بر شخص "ولید بن مغیره" نازل می شد یا در شهر طایف بر عروة بن مسعود ثقفی؛ ولی پیامبر (ص) فرمود که مال دنیا نزد خداوند به اندازه ی بال پشه ارزش ندارد؛ وگرنه به کافران و مخالفان دین حتی یک جرعه ی آب نمی نوشانید، چه رسد به آن که آنان را ثروتمند کند.»

4. نسبت ناروا به پیامبران

منکران وحی، پیامبران را ساحر و کذاب و جنزده قلمداد می کردند: «و قال الظالمون إن تتبعون إلا رجلا مسحورا؛ ستمگران می گفتند: شما پیروی نمی کنید، جز از مردی که دستخوش سحر قرار گرفته است.» (فرقان/ 8) آنان هرگاه سخن حق به عنوان وحی نازل می شد، آن را سحر آشکار می خواندند: «فلما جاءهم الحق من عندنا قالوا إن هذا لسحر مبین؛ پس چون حق از نزد ما به سويشان آمد گفتند قطعا اين سحرى آشكار است.» (یونس/ 76)
در حدیث می خوانیم که پیامبر اسلام (ص) در برابر آنان که او را مسحور می دانستند فرمود: «شما می دانید که من از نظر صحت تشخیص و خرد، برتر از شمایم. من چهل سال در میان شما زیستم و شما تجربه کردید که در طول این مدت، هرگز از من دروغ و خیانت و کم خردی و خطای در گفتار ندیدید و این نیست جز به حول و قوه ی الهی...» خلاصه آنکه گاهی شبهه ی علمی مطرح بود؛ مانند اینکه بشر هرگز صلاحیت رسالت الهی را ندارد، یا در صورت صلاحیت بشر برای رسالت خداوند، هرگز به تنهایی نمی تواند چنین مسؤولیتی را به عهده بگیرد؛ بلکه لازم است فرشته ای او را همراهی کند، یا در صورت صلاحیت بشر برای رسالت خداوند، حتما آن رسول باید سرمایه دار، و از امکانات فراوان مادی برخوردار باشد. گاهی نیز شهوت عملی مطرح بود که منشأ آن قبلا بازگو شد؛ مانند استکبار و...

5. خواسته های مادی و پیشنهادهای نامعقول

منکران وحی می گفتند: «هرگز به تو ایمان نمی آوریم تا چشمه ای از زمین برای ما روان کنی، یا نخلستان و تاکستانی در اختیار داشته باشی و جویباران در میان آن روان کنی، یا آسمان را آن چنانکه می پنداری بر سر ما فرود آوری، یا خدا و فرشتگان را در برابر ما حاضر کنی، یا خانه ای پرنقش و نگار از سیم و زر داشته باشی، یا به آسمان صعود کنی؛ ولی به آسمان رفتنت را باور نمی کنیم، مگر کتابی بر ما نازل کنی که آن را بخوانیم.» (اسراء/ 90- 93) خداوند در پاسخ آنان خطاب به پیامبر (ص) می فرماید: «أنظر کیف ضربوا لک الأمثال فضلوا فلا یستطیعون سبیلا؛ بنگر که چگونه برای تو مثالها آوردند و چه اندازه توقعشان جاهلانه است.» (اسراء/ 48) اینان به گمراهی افتادند و توان رهاییشان نیست؛ وگرنه برای خداوند دشوار نیست که برتر از خواسته های آنان نیز بیافریند: «تبارک الذی إن شاء جعل لک خیرا من ذلک جنات تجری من تحتها الأنهار و یجعل لک قصورا؛ خدای سبحان، پربرکت است و اگر بخواهد می تواند باغهایی بیشتر و بهتر از باغهای پیشنهادی و قصرهای مجلل و باشکوهی برتر از تصور آنان برای تو قرار دهد.» (فرقان/ 10)

6. درخواست احضار خدا و فرشتگان
در این باره قرآن می فرماید: «و قال الذین لا یرجون لقاءنا لولا أنزل علینا الملئکة أو نری ربنا؛ آنان که امید به دیدار ما ندارند گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نمی شوند یا چرا پروردگارمان را نمی بینیم؟» (فرقان/ 21) خداوند در پاسخ می فرماید: اگر فرشتگان را هم بر این گروه نازل می کردیم و مردگان نیز با آنان سخن می گفتند و همه ی امکانات مادی را نیز در برابر آنان فراهم می آوردیم، هرگز ایمان نمی آوردند: «و لو أننا نزلنا إلیهم الملائکة و کلمهم الموتی و حشرنا علیهم کل شیء قبلا ما کانوا لیؤمنوا» (انعام/ 111) اینها بهانه تراشیهای واهی و بی اساسی است که بر همه ی پیامبران وارد می کردند و نوعی مسخره بازی است: «و لقد استهزیی برسل من قبلک فحاق بالذین سخروا منهم ما کانوا به یستهزءون؛ پیامبران پیش از تو (پیامبر اکرم) را نیز مسخره می کردند و سرانجام، آن مسخره کردنها دامانشان را گرفت.» (انعام/ 10)

7. کاخ زرین
در فرهنگ جاهلی، کاخ زرین از نشانه های شخصیت بوده است. بنابراین، چنانچه مدعی پیامبری از آن بهره مند نباشد، در حقیقت پیامبر نیست. لذا، از پیامبر اکرم (ص) خواستند که اگر تو پیامبری باید خانه ای زرین داشته باشی: «أو یکون لک بیت من زخرف» (اسراء/ 93) پیامبر اکرم (ص) در پاسخ به شخص اعتراض کننده فرمود: «أما بلغک أن لعظیم مصر بیوتا من زخرف؟ قال: بلی. قال: أفصار بذلک نبیا؟ قال: لا. قال: فکذلک لا یوجب بمحمد (صلی الله علیه و آله و سلم) لو کانت له نبوة، و محمد لا یغتنم جهلک بحجج الله؛ آیا این نکته گوشزد شما شده است که پادشاه مصر چندین کاخ زرنگار داشت؟ گفت: آری. فرمود: آیا او با داشتن آنها پیامبر گردید؟ گفت: نه. فرمود: همینگونه بر پیامبر واجب نیست که خانه ی زرنگار و طلایی داشته باشد و محمد (ص) از نادانی تو به حجتهای خداوند سوء استفاده نمی کند.»

8. افسانه انگاری وحی
کافران، گاهی می گفتند: سخنان پیامبر (ص) افسانهای مانند افسانه ها و داستانهای پیشین است: «یقول الذین کفروا إن هذا إلا أساطیر الأولین؛ مى‏ گويند اين [كتاب] چيزى جز افسانه ‏هاى پيشينيان نيست» (انعام/ 25) قرآن مجید در نه مورد، گفته ی آنان را درباره ی اساطیر الاولین بودن وحی بازگو فرموده است. کافران، گاهی نیز ادعا می کردند که می توانند مثل قرآن را بیاورند: «لو نشاء لقلنا مثل هذا إن هذا إلا أساطیر الأولین؛ اگر مى‏ خواستيم قطعا ما نيز همانند اين را مى ‏گفتيم اين جز افسانه‏ هاى پيشينيان نيست.» (انفال/ 31) این، ادعایی بود که هیچ گاه عملی نشد و در آینده نیز به عمل نخواهد آمد. این طرز تفکر، هیچ زمان به منصه ی ظهور نخواهد رسید؛ چنانکه خود را مقتدرترین قوم می پنداشتند و ابرقدرت تر از خود را باور نداشتند: «قالوا من أشد منا قوة أو لم‌یروا أن الله الذی خلقهم هو أشد منهم قوة؛ گفتند از ما نيرومندتر كيست آيا ندانسته ‏اند كه آن خدايى كه خلقشان كرده خود از ايشان نيرومندتر است.» (فصلت/ 15) گفتند: چه کسی از ما نیرومندتر است؟ آیا ندیدند که خدای آفریننده ی آنان نیرومندتر است؟! لذا، خداوند می تواند کاری بکند که آنان از آوردن مثل آن عاجز باشند؛ چنانکه می تواند توان مادی آنها را منکوب کند.

9. تضعیف روحیه ی مؤمنان
از برنامه های طراحی شده ی منکران وحی، این بود که وقتی به هم می رسیدند همدیگر را امیدوار میک ردند و حق بودن خود را قطعی می دانستند و باطل بودن ره آوردهای وحیانی را گوشزد می کردند تا بتوانند دل مؤمنان را خالی کنند: «و قال الذین کفروا للذین امنوا لو کان خیرا ما سبقونا إلیه؛ كسانى كه كافر شدند به آنان كه گرويده ‏اند گفتند اگر [اين دين] خوب بود بر ما بدان پيشى نمى ‏گرفتند.» (احقاف/ 11) پیام قرآن، سعادت بخش و آموزنده و خیر نیست و چنانچه خیر می بود، ما آن را می پذیرفتیم و گوی سبقت را از مؤمنان می ربودیم. آنان معیار و ملاک ارزش را نمی شناختند؛ زیرا تنها زرق و برق دنیا را خیر و خوبی به شمار می آوردند؛ در حالی که قرآن آن را لهو و لعب می داند و انسان دنیازده است که آنها را خیر و حقیقت می پندارد: «و إذ لم یهتدوا به فسیقولون هذا إفک قدیم؛ چون توفیق هدایت یابی نداشتند، گفتند که این وحی و کتاب، اسطوره و بافته ی پیشین است.» (احقاف/ 11) یادآور می شویم که در فرهنگ قرآن، هرگونه تصدیق یا تکذیبی باید عالمانه و مستدل باشد؛ یعنی هم تصدیق بدون دلیل ممنوع است: «لا تقف ما لیس لک به علم؛ چيزى را كه بدان علم ندارى دنبال مكن.» (اسراء/ 36) و هم تکذیب بدون سند باطل است: «بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه؛ بلكه چيزى را دروغ شمردند كه به علم آن احاطه نداشتند.» (یونس/ 39) و این حمایت همه جانبه از تعقل، برای آن است که اساس فرهنگ اسلامی، اندیشه صائب و انگیزه ی صالح است.


منابع :

  1. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏20 صفحه 498

  2. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 3 صفحه 151- 159

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/18270