ارسطوگرایی در فلسفه اسلامی

در عربی به ارسطو با نام ارسطوطالیس یا بیشتر ارسطو اشاره می شد، هرچند وقتی از او نقل قول می شد غالباً از او با لقبی چون «حکیم خردمند» یاد می شود. ارسطو همچنین به عنوان معلم اول شناخته می شد. با ورود متون اولیه یونانی به اندیشه اسلامی در زمان کندی، فارابی در قرن دهم به تفسیری «نابتر» دست یافت. در اشاره به وابستگی او به ارسطو، فارابی معلم ثانی نامیده شد. ابن رشد، که در غرب به عنوان اَوِرُس (averroes) معروف است، آخرین و بزرگترین مفسر مسلمان ارسطو بود، که رساله های متعددی درباره آثار او نوشته است. بررسی دقیق آثار ارسطو به وسیله مسلمانان نشان می دهد که آنها معمولاً با ارسطوی حقیقی آشنایی داشتند. بعدها، انتقال این آثار به اروپای مسیحی موجب شد که ارسطوگرایی در دوره مدرسی (scholastic) به اوج شکوفایی دست یابد. ما نباید ادعاهای آثار فیلسوفان اسلامی را مبنی بر اینکه آنان صرفاً از ارسطو پیروی می کردند به طور ظاهری تقسیم کنیم. رسم و سنت در فلسفه اسلامی این است که انسان حکمت گذشته را تکرار می کند، و بنابراین ابداع و نوآوری که ممکن است وجود داشته باشد از نظر پنهان می ماند. در بین فیلسوفان اسلامی تمایلی وجود داشت که برای اعتبار بخشیدن به آراء و مدعیات خود به ارسطو به عنوان مرجع نهایی استناد کنند.

الف) تأثیر اولیه

از تفاوتهای عمده بین فیلسوفان اسلامی و ارسطو، مسائل ازلیت یا خلقت جهان، ماهیت وجود و تمایز حقیقی بین ماهیت (essence) و وجود (existence) می باشد. کندی فیلسوف قرن نهم در ترجمه های عربی از ارسطو به عنوان مبنایی برای آثار فلسفی اش استفاده کرد. در بین دیگر آثار خود، کندی رساله ای به نام "فی کمیة کتب ارسطوطالیس" و "مایحتاج الیه فی تحصیل الفلسفة" نوشت که اختصاصاً به بحث درباره آثار و اندیشه های ارسطو می پرداخت.
بخش اول این رساله پیش از اشاره به خلاصه ای غیر ارسطوئی در باب مسائلی که در رسالات طبیعی یافت می شود، خلاصه ای دقیق از آثار گوناگون منطقی ارسطو، نظیر مقولات و تفسیر ارائه می دهد. گرچه کندی به تفکر ارسطویی بسیار مدیون بود، در حمایت از مفهوم خلق از عدم توسط آفریدگار جهان از ارسطو جدا شد. وانگهی، کندی در نگارش رساله اش درباره خلقت، این نظر را به ارسطو نسبت نمی دهد. هنوز این بحث که آیا کندی بیشتر افلاطونی است یا ارسطویی ادامه دارد.
فهرستی از آثاری که به ارسطو نسبت داده شده است و در دسترس فیلسوفان اولیه اسلامی بود در الفهرست ابن ندیم، کتاب شناس قرن دهم ذکر شده است. در الفهرست هر چند گذرا به اثری به نام الهیات ارسطو (اثولوجیا) اشاره شده است. به دیگر آثار فلسفی و منطقی که به درستی به ارسطو نسبت داده شده است، توجه زیادی شده است و از جمله اطلاعات دقیقی مانند نام مترجم، تعداد بخشها و مفسران عربی اثر، که اهمیت نسبی این آثار را برای ابن ندیم و مخاطبان او نشان می دهد، ذکر شده است. با فهرست موجود در الفهرست می توان قضاوت کرد که فیلسوفان اسلامی قادر بودند که منطق، فیزیک و مابعدالطبیعه ارسطو را درک کنند. با این وجود، چون الهیات ارسطو در واقع اثری نوافلاطونی (نگاه کنید به: نوافلاطونی در فلسفه اسلامی) بر اساس تاسوعات تألیف افلوطین بود، پذیرش این استناد، درک درست اندیشه ارسطو را مبهم ساخت. درباره نفوذ ارسطو بر فلسفه اسلامی هر نظری که داشته باشیم، مسلمانان مجبور بودند به طرح برخی موضوعات اساسی – مانند مفهوم سازی در زمینه اندیشه ها در زبان خود برای خود بپردازد – آنها خصوصاً مجبور بودند واژه شناسی فلسفی خود را به وجود آورند، زیرا زبان عربی فاقد اسماء و مفاهیم انتزاعی بود.

ب) مرحله میانی: ابن سینا و فارابی

فیلسوفان اسلامی متون ارسطو را دست چین و گزینش می کردند و هنگامی که آنها با اهداف و عقایدشان مناسب بود، از او به عنوان مرجع معتبر استفاده می نمودند، و با علم به اینکه فلسفه «علمی بیگانه» بود به مرجعی خارجی نیاز داشتند چون فاقد جمعیت بومی بود. هر چند جنبه هایی از فلسفه ابن سینا سنت ارسطویی را در گسترده ترین معنی ادامه دادند، آراء ابن سینا درباره وجود واجب (necessary existent) و وجود ممکن (possible existent) در فلسفه ارسطو سابقه نداشت. با این وجود، چون ابن سینا خود اهل خراسان بود (ابن سینا در روستای افشنه شهر بخارا به دنیا آمد که امروزه جزئی از کشور افغانستان می باشد ولی در گذشته جزئی از خراسان بزرگ بود.)، نمی توان نفوذ احتمالی دین بودا، دین زرتشت و آیین هندو را بر فلسفه اش نادیده گرفت.
اختلاف نظرها با ارسطو به این واقعیت برمی گردد که این فیلسوفان در محیطی اسلامی آثار خود را می نوشتند، و باید برای هماهنگ ساختن آراء خود با عقاید مذهبی برخی تغییرات رخ می داد. اگر به روشنی نگاه کنیم می بینیم که این تغییرات را می توان فرعی و کم اهمیت دانست؛ فیلسوفان به دیدگاهی تماماً ارسطویی درباره مفاهیم اصلی مانند رابطه صورت و ماده همچنان معتقد ماندند.
در بین علما و محققین دوره میانه (قرون چهارم و پنجم هجری / دهم و یازدهم میلادی) فارابی مشهورترین فیلسوف ارسطویی شناخته می شد، و در واقع به معلم ثانی معروف بود (ارسطو خود به عنوان معلم اول معروف است).
بعضی محققین آثار او را به آثاری که تحت نفوذ فلسفه ارسطو است، مانند کتاب الحروف، و آثار مشهورتر مانند کتاب فی مبادی آراء اهل المدینة الفاضلة، که معمولاً به اختصار به المدینة الفاضلة معروف است و رساله ای آرمان شهری است که از نظریات نوافلاطونی جانبداری می کند مانند نظریه صدور (manation)، که در آن گفته می شود که همه موجودات از واحد (one) صادر می شوند، تقسیم کرده اند. تطبیق آراء ارسطو از سوی او در نحوه برخورد او با علل چهارگانه در کتاب تحصیل السعادة، که انعکاس علل مذکور در طبیعت است نمایان است. او در اینجا آشنائی کاملی را با نظر ارسطوئی درباره علل چهارگانه نشان می دهد، اما همچنین می خواهد تفسیر خود را مطرح نماید، و واژه مبادی (به معنی اصول) را به جای واژه اسباب (علل) که انتخاب ابن اسحاق مترجم بود، ترجیح می دهد.
با این وجود، از یک دیدگاه مهم دیگر، فارابی از لحاظ نگرش عقلی فیلسوفی ارسطوئی نیست. در مدینة فاضلة، ما اقوال و سخنان طولانی درباره ضعف ذاتی زنان، کودکان و بردگان را، که در آثار ارسطو یافت می شود نمی یابیم. در عوض، او میان ساکنان مدینه فاضله و مردم مدینه های جاهله بر اساس منش اخلاقی اش فرق می گذارد.
فارابی کتاب الحروف خود را – که عنوان خود را از حروف یونانی فصول کتاب ارسطو می گیرد – تفسیری در باب مابعدالطبیعه ارسطو می دانست. هر چند الحروف تحت تأثیر مسائل مورد علاقه ارسطو است، و درباره بسیاری از همان موضوعات بحث می کند، اما کورکورانه از مابعدالطبیعه تقلید یا حتی از ترتیب آن پیروی نمی کند. فارابی همچنین به هماهنگی غائی نظرات افلاطون و ارسطو قائل بود، تصوری که پذیرش آن برای بسیاری از فیلسوفان امروزی دشوار است.
حال این سئوال مطرح است که چرا ابن سینا به اشتباه رساله الهیات ارسطو را نوشته فیلسوف یونانی دانست، با وجود اینکه او چنان تسلط کم نظیری بر مفاهیم ارسطویی داشت که می توانست آنها را از حفظ به دقت نظر قول نماید. ابن سینا در نامه به کیا درباره نویسنده الهیات ارسطو شک می کند، و اظهار می دارد که این کتاب «تا حدی مشکوک» است. لحن بحث او نشان می دهد با اینکه او این اثر را در میان دیگر رسائل ارسطوئی قرار می دهد، به هیچ وجه به این نتیجه نرسیده است که این اثر واقعاً متنی ارسطوئی است. به عبارتی دیگر، ابن سینا در دانشنامه علایی، که تفسیر او درباره مابعدالطبیعه است، قولی را از ارسطو نقل می کند که در آنجا ادعا می کند که ارسطو وجود نخستین را واجد کمال ذاتی و سعادت تام می داند. روشن نیست که ابن سینا به کدام بخش مابعدالطبیعه اشاره می کند زیرا این نقل قول در خود کتاب وجود ندارد. در جای دیگر، وقتی که ابن سینا درباره نظریه تعریف در رساله تعاریف خود بحث می کند، اشاره می نماید که ارسطو، در رساله مقولات تعریف را این گونه معرفی می کند: «عبارتی که ماهیت شیء را نشان می دهد». این نقل قولی دقیق است. قابل توجه اینکه ابن سینا می گوید آراء مهم ارسطو را بعد از مطالعه کلمه به کلمه بعد از اینکه کتب را فقط یکبار خوانده و بعد از آن قادر نبوده که به آنها مراجعه کند، از حفظ دارد. این مطلب با توجه به اینکه در طول زندگیش همواره در سفر بوده باورکردنی است.

ج) دوره متأخر: میراث فلسفه ارسطوئی

برخلاف شرق اسلام، که سنت یونانی فلسفه از قرن نهم رشد و شکوفائی یافت، فلسفه بعدها به اندلس رسید. ابن باجه – در لاتین مشهور به اَوِمپیس – یکی از اولین نمایندگان این سنت فلسفی بود که در اوایل قرن دوازدهم به فعالیت فلسفی اشتغال داشت. تفاسیر به شدت ارسطوئی او درباره آثار منطقی فارابی هنوز باقی است. ابن خلدون مورخ و جامعه شناس او را در ردیف ابن رشد قرار می دهد، و شکی نیست که ابن باجه این مشهورترین فیلسوف مسلمان اسپانیا را تحت تأثیر قرار داد.

1- ابن رشد واسطه انتقال تفکرات ارسطو به غرب لاتین
ابن رشد، که در غرب بیشتر به اَوِرُس معروف است، در اروپای قرون وسطی بیش از دنیای اسلام تأثیرگذار بود. در اینجا او یا به دلیل اینکه در بخش غربی جهان اسلامی زندگی می کرد و یا اینکه تفاسیر بزرگی بر ارسطو نوشت بلندآوازه شد.
ترجمه های لاتین آثار ابن رشد یک قرن پس از مرگش در اروپا رواج یافت. از آنجا که ابن رشد در خانواده ای که فقهای برجسته ای در آن پرورش یافته بود متولد شد، در فقه و نیز در فلسفه تعلیم دید. او بر طیف وسیعی از آثار ارسطو از جمله طبیعیات، مابعدالطبیعه، کتاب نفس، درباره افلاک، تحلیل پیشین، که تاریخ نگارش کتاب اخیر 1170 است، تفسیر نوشت.
ابن رشد در کلیه تفاسیر بلند و متوسط و نیز تفاسیر کوتاه، سعی نمود میزان انحراف گذشتگان را از ارسطو تحلیل کند. وی همچنین تلاش کرد در کتاب فصل المقال دین و فلسفه را آشتی دهد. او بر وظیفه تأمل عقل در باب موجودات با استناد به دستور قرآن در سوره 49 آیه 2، «بدان، تو کسی هستی که بصیرت دارد»، بر طلب علم تأکید می کند. در اینجا مناسب است به یکی دیگر از آثار ابن رشد، تهافت التهافت، اشاره کنیم که انتقادی شدید از اندیشه نوافلاطونی و دفاع از فلسفه حقیقی ارسطو است.
در باب مسأله منشأ جهان، ابن رشد خلقت ازلی (eternal creation) را رسماً اعلام کرد اما نظریه صدور (emanation) را نپذیرفت. هرچند او التهافت را در اصل برای رد حمله غزالی به فیلسوفان نوشت، اما همچنین با نظریات ابن سینا درباره ضرورت (necessity) موافق نبود.

2- مخالفان ارسطوگرایی
ابن رشد همچنین آخرین فیلسوف پیرو ارسطو در جهان اسلام بود. در تمام دوره کلاسیک تفکر اسلامی، همواره متفکرانی وجود داشتند که به عقل گرایی و منطق بی اعتماد بودند و مطمئن بودند که مطالعه فلسفه موجب از دست دادن ایمان (faith) است. غزالی و ابن تیمیه دو نمونه شناخته شده هستند. غزالی فلسفه را مطالعه نمود برای اینکه بتواند آن را رد کند؛ او اعتقاد داشت که مرتبه علم پائینتر از ایمان است، زیرا علم نمی تواند بر شکها غلبه کند. تهافت الفلاسفه او تأثیری ماندگار داشت. در این کتاب غزالی به ارسطو و پیروانش، فارابی و ابن سینا، حمله کرد و خصوصاً از نظریه ارسطو درباره ازلی بودن جهان که آن را با توصیف قرآنی در باب آفرینش جهان از عدم توسط خداوند، ناسازگار دید به شدت انتقاد نمود. غزالی همچنین آن را نظریه ای می دانست که قدرت خداوند را به شیوه ای کاملاً غیرقابل قبول محدود می کرد. دو قرن بعد، ابن تیمیه کتاب رد علی المنطقیین را نوشت که حمله ای علیه روش تعریف و استدلال بود که فیلسوفانی که از ارسطو متأثر بودند آن را به کار می بردند. او استدلال کرد که منطق بر اساس قوه عقل انسان استوار است که ضرورتاً در مرتبه ای پائینتر از وحی الهی قرار دارد.
با وجود تلاشهای ابن رشد در اعاده حیثیت فلسفه، بسیاری از محققین بر این باورند که فلسفه اسلامی هرگز از یورش سهمگین و طاقت فرسای غزالی به آن کاملاً احیاء نشد. در غرب لاتین، فلسفه ارسطو در جهان اسلامی به عنوان ابن رشد گرایی (averroism) تجدید حیات یافت، که در واقع احیای آثار ارسطو آن طور که ابن رشد تعلیم می داد و ترجمه آنها به زبان لاتین بود.
آثار او همچنین تأثیر شگرفی در فلسفه یهودی به جا گذاشت و برای سالهای متمادی به جریان قدرتمند فلسفه ارسطوئی در بین فیلسوفان یهود منجر شد. فلسفه ارسطوئی از طریق مخالفت فلسفه اشراقی با آن همچنان تأثیر خود را بر فلسفه اسلامی حفظ کرد و خصوصاً از طریق متفکرانی نظیر سهروردی، شهرزوری، ابن کمونه و دیگران که غالباً ایرانی بودند.
این فیلسوفان به آنچه اصول فلسفه ارسطو می نامیدند، خصوصاً به اصول موضوعه منطقی و هستی شناسی آن حمله کردند، و نقدهایی را بر مفهوم اصالت جوهر (essentialism) وارد کردند، که گاهی کاملاً شبیه به نظریات ویلیان اوکام است. با این وجود به درستی می توان گفت که ارسطوگرایی به عنوان مکتبی فلسفی در دنیای اسلام بعد از مرگ ابن رشد در میان فیلسوفان مسلمان جانشینی نیافت.


منابع :

  1. محمود زارعی بلشتی- دائرةالمعارف فلسفه راتلج- امیرکبیر، 1385- صفحه 77-71

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/19162