دین و دنیاى جدید

علم و تکنولوژى جدید، اهداف و غایات خود را بر جهان تحمیل می کنند و بیرنگ و بى طرف نیستند. از این رو حضور دین در این دنیاى جدید، حضورى پارادوکسیکال است. بر ما که از دل جامعه اى دینى بیرون آمده ایم -خواه اعتقادات دینى محکمى داشته باشیم; خواه نداشته باشیم- ذهنیتى دینى حاکم است که نمی توانیم آن را نادیده بگیریم. از طرف دیگر، آستین افشاندن و بى اعتنایى کردن به نزاع دنیاى جدید و قدیم، بیش از آن که علامت پختگى باشد، علامت خامى است. مردم معمولا از مدرنیته، به میوه هاى آن نظر دارند و ریشه هاى مدرنیته و جهان مدرن، کمتر مورد توجه قرار می گیرد. با نگاهى ژرف تر می توانیم بگوییم آنچه میان جهان جدید و جهان قدیم فاصله می افکند و بین آن ها خط کشى دقیقى انجام می هد، بودن و نبودن علم مدرن است. اما چه شد که علم به چنگ گذشتگان نیفتاد؛ اما به چنگ امروزیان و ساکنان عالم جدید افتاد؟ آیا در جهان جدید، اتفاقات مبارک و میمونى رخ داد که در گذشته رخ نداده بود؟ اگر کسى به این سؤال پاسخ مثبت بدهد و علم مدرن را محصول اتفاقاتى مبارک بداند، خطا کرده است؛ زیرا اتفاقات همیشه در کارند. جواب این سؤال براى عموم دانشمندان و فلاسفه مشکل بوده است. این سؤال، سؤال بسیار مهیبى است.
نه تنها علوم تجربى- طبیعی، بلکه علوم اجتماعى نیز از فهرست عناصر و موجودات جهان گذشته غایب بوده اند. در جهان گذشته، جامعه شناسی، روان شناسی، علم اقتصاد، مردم شناسی، و چیزهایى از این قبیل وجود نداشتند و حتى مقوله اى که نزدیک به اینها باشد، نیز در آن جهان یافت نمی شد. ممکن است شنیده باشید که ابن خلدون: بنیان گذار جامعه شناسى اسلامى یا جامعه شناسى به طور کلى بوده است. ولى حقیقتا این تعبیرات، تعبیرات مسامحه آمیزى است و شاید بیش از آن که راهنمایى کند، گمراه کننده باشد.
حال باید ببینیم که علوم اجتماعى و علوم طبیعى- تجربى روى هم چه چیزى را براى ما به ارمغان آورده اند. من این ثمرات را در چهار مقوله دسته بندى می کنم. به بیان دیگر، مجموعه دستاوردهاى علوم تجربی، اعم از اجتماعى و طبیعی، زیر چهار عنوان قرار می گیرد. این چهار عنوان به طور خلاصه و فهرست وار، عبارتند از: وسایل؛ غایات؛ مفاهیم؛ پیش فرض ها. آدمى تنها موجودى است که عالمى متعلق به خود دارد. هر کدام از ما براى خودمان عالمى داریم. جهان بیرونی، جهانى است که حیوانات هم در آن زندگى می کنند. براى حیوانات، جهان، مدرن نشده است؛ ولو این که در جهانى زندگى می کنند که در و دیوارش نو و مدرن است و از کامپیوتر و راه آهن و الکتریسیته برخوردار است. هیچ کس نمی تواند بگوید که گوسفندها یا اسب ها مدرن شده اند؛ ولو این که در جهان مدرن زندگى می کنند. فقط آدمى است ک جهان دارد و از این رو می تواند بگوید که جهان انسانى من، تازه و نو شده است؛ زیرا انسان در این چهار، با حیوانات تفاوت دارد.
ما انسان ها همان جهانى را می بینیم که حیوانان می بینند؛ اما آن را زیر مفاهیم مختلف می بریم و این از همه مهم تر است. دنیا، به تعبیر فیزیک دانان، تنها آن چیزى نیست که به چشم آدمى می آید. ما باید مقوله و مفهومى را بر دنیا بیفکنیم تا آن را قابل فهم کنیم. اینها تفاوت هایى است که ما با جانوران دیگر داریم و از این جاست که دنیاى ما از دنیاى آنها جدا می شود.
گفتیم که دنیاى جدید چهار مقوله تازه با خود آورده است. ملموس ترین این مقولات، تفاوتى است که در وسایل رخ داده است. این تفاوت در وسایل، همان است که هر کسى براى اشاره به نو شدن جهان، نخست به آن اشاره می کند و بر آن انگشت می نهد. در جهان گذشته به کمک حیوانات سفر می کردیم و اکنون به وسیله اتوبوس، هواپیما یا راه آهن سفر می کنیم. میان هدف و وسیله رابطه اى وجود دارد و دست کم باید بپذیریم که با هر وسیله اى به هر هدفى نمی توان رسید. گمان می کنم در این نکته با هم اشتراک نظر داشته باشیم. قدر متیقنى که در این جا وجود دارد، این است که هر وسیله ای، آدمى را به هر هدف نمی رساند. با قبول این سخن، اینک به جهان جدید نظر می کنیم. جهان جدید، وسلیه هاى بسیار متنوعى را پدید آورده است. اصلا کار تکنولوژی، وسیله اندیشى است. اما و هزار اما این وسایل، غایاتى را هم با خود به همراه می آورند. در این وضعیت شما نمی توانید بگویید که هدف ما از زندگى معلوم است; لذا براى این که به اهدافمان در زندگى برسیم، این وسیله ها را به کار می گیریم. این طور نیست. این وسیله ها به خودى خود هدف ساز نیست. از این وسایل، کارهاى خاصى بر می آید. آن ها توانایی هاى معینى دارند و شما را با انتخاب هاى بسیار عجیب و عظیمى روبررو می کنند و از این رو، خود به خود، بر هدف گیرى حیاتى شما هم تأثیر می گذارند و معنى هدف زندگى را براى شما عوض می کنند.
این همان نکته اى است که بسیارى بر آن انگشت گذاشته اند و گفته اند که نباید تصور کرد که تکنولوژى موضع گیرى ندارد و به طور خام و خنثى و بى طرف، بره وار و آرام و ساکت در اختیار شما قرار می گیرد و این شما هستید که به آن موضع گیرى می دهید؛ چنین نیست. مارکس جمله بسیار هوشمندانه اى دارد. او درباره بورژوازى می گوید: «بورژوازی، همه جهان را بر صورت خویش ساخت». او این سخن را در قرن نوزدهم بیان کرده بود. اگر این سخن در باب بورژوازى صادق باشد، قطعا در باب تکنولوژى صادق تر است. من در حال حاضر، فقط به یک شاخصه تکنولوژى نظر دارم که همان غایت آفرینى است. ماشین و تکنولوژی، هدف ما را از زندگى عوض کرده اند. ما در عالم جدید، هدف هاى تازه اى را براى زندگى بر گرفته ایم. این هدف هاى تازه، براى ما بسیار طبیعى شده اند; به طورى که گمان می کنیم همیشه باید همین هدف ها را داشته باشیم. بدون آن که قصد داورى ارزشى داشته باشیم، باید بگویم گرایش ما عموما این است که در هر وضعیتى که زندگى می کنیم، آن را بدیهى می پنداریم.
هر دورانى بدیهیاتى دارد که در آنها چون و چرا و پرسش نمی کند و اصلا به همین دلیل هم آنها را بدیهى می پندارد. به تعبیر دیگر، هر دوران، عقلانیت خاص خود را داراست که آن را مسلم، پذیرفته شده و غیر قابل چون و چرا می انگارد. در عصر ما یک رشته مسائل حقوقى درباره انسان، اعم از زن و مرد، به قدرى بدیهى پنداشته می شود که آدمیان دوران ما تعجب می کنند که چرا گذشتگان به این حقوق بى توجه بوده اند. اما این شیوه درستى در تحلیل تاریخ نیست. اگر ما بخواهیم تمام تاریخ را از دیدگاه زمان خود بررسى کنیم، کاملا گمراه خواهیم شد و به هیچ وجه به درک ذهنیت گذشتگان نایل نخواهیم آمد. شما براى آن که حوادث گذشته را بهتر بشناسید، باید عینک گذشتگان را داشته باشید؛ در غیر این صورت مجبورید به گذشتگان تهمت و برچسب بزنید و بگویید همه آنان در دوران طفولیت به سر می بردند؛ ولى امروز بشر بالغ و رشید شده و همه حرف هایش درست و بدیهى است.
در جهان جدید، هدف زندگى معناى دیگرى پیدا کرده است و مردم، دل در گرو غایات دیگرى دارند. غایاتى که ظواهر و رسانه هاى گروهى به مردم تلقین و در میان آنان ترویج می کنند، لذت جویى و خوش باشى است. خلاصه آن چه به عنوان هدف تبلیغ می شود، این است که خوش باشیم و بیشتر بخریم، بیشتر مصرف کنیم، بیشتر بپوشیم، بیشتر خوش بگذرانیم و بیشتر به غفلت بگذرانیم. یکى از عجایب جهان جدید این است که غفلت، از اصول زندگى شده است. این غفلت، امروزه یکى از محورهاى زندگى است. اگر به عموم تفریحاتى که در جهان جدید پدید آمده است، توجه کنید، خواهید دید که تمامى آن ها در پى این هستند که توجه ذهن ما را، ولو براى دمی، از چهره جدى و عبوس زندگى به چیز دیگرى معطوف کنند. در جهان جدید، بسیارى از سرگرمی هاى آدمیان، کارکردن ها، سخن گفتن ها، و ورزش ها نیز از جنس غفلتند و براى غفلت زایى به کار می آیند.علم، امرى بسیارى عالی، شریف و نزیه است; اما آیا شما فکر می کنید هر وقت که علم بیاید، با خود خیر و برکت به دنبال می آورد؟ خیر! این مطلب از جمله هشدارهایى است که عرفا و اخلاقیون به ما داده اند:
علم هاى اهل دل، حمالشان علم هاى اهل تن، احمالشان
علم چون بر دل زند، یارى شود علم چون بر تن زند، بارى شود
این هشدارها به این خاطر بوده است که علم، امرى بى اثر نیست و هنگامى که آمد، على رغم قداست و نزاهتى که دارد، آدمى را به کلى تغییر می دهد و بسا در بیشتر افراد، آثارى سوء به وجود آورد. حداقل اثر سوء آن این است که ممکن است صاحب خود را خودپسند و متکبر سازد. تکنولوژى هم می تواند این طور باشد. نباید به تکنولوژى به عنوان یک موجود خنثى نگاه کرد. هر عصرى پاره اى نظریات را به عنوان بدیهیات مختلف به خود دارد. آیا ممکن نیست بدیهیاتى وجود داشته باشد که فراتر از زمان و مکان باشد؟ البته منظور این نیست که هیچ گونه بدیهى فوق زمان وجود ندارد. دست کم یک دسته از گزاره ها وجود دارند که در یک دوران، بدیهى به نظر می رسند و در دوران دیگر، غیر بدیهى به نظر می آیند. لااقل بخشى و مجموعه اى از افکار ما این گونه اند. با قوت گرفتن مکتب هاى پست مدرن، این پرسش هم درباره بدیهیات فوق مکان و زمان به این صورت مطرح می شود که آیا حقیقتا میان دوران هاى مختلف فکر و عقلانیت بشری، گسست وجود دارد یا پیوستگی؟ همان طور که می دانید. على الاصول دو مکتب در باستان شناسى علم وجود دارد. یکى از این مکاتب، مبتنى بر نظریه گسست است که کسانى مثل فوکو و دیگران آورده اند. مطابق این نظریه، هنگامى که از یک دوران به دوران دیگر می رویم، گویى که از روى خندقى می پریم.
مکتب دیگر، قائل به تداوم معرفت شناختى است. بر مبناى این نظریه، میان دوران هاى معرفت بشرى چنان گسستى نیست؛ بلکه ما با گذشتگان، خطوط مشترکى داریم و کم و بیش در یک جاده حرکت می کنیم. نمی توان گسست مطلق و کامل معرفت شناختى را پذیرفت؛ زیرا این نظر، مشکلات بسیارى پدید می آورد که آدمى از عهده حل آنها بر نمی آید. یکى از آن مشکلات، این است که یونیورسال ها را به طور کامل از دست ما می گیرد و براى هر دوره، قائل به یونیورسال هاى خاصى می شود که در دوران هاى بعد، از یونیورسال بودن می افتند و لغو و باطل می شوند و در خاک گذشته مدفون می مانند. این امر باعث پدید آمدن مشکلاتى در بسیارى از مسائل، از جمله در مسائل مربوط به انسان و حقوق انسان می شود.
قائلان به گسست معرفت شناختی، این بحث را منحصر به دوره هاى تاریخى نمی کنند؛ بلکه آن را به فرهنگ ها هم تعمیم می دهند. به عنوان مثال، از دیدگاه آن ها، فرهنگ ما مسلمان ها و به طول کلى شرقی ها بدیهیات و کلیاتى دارد و فرهنگ غربی، از بدیهیات و کلیات دیگرى برخوردار است و میان این دو فرهنگ، گسست مطلق برقرار است. در چنین دیدگاهى تقریبا هیچ جاى دفاعى از حقوق انسان باقى نمی ماند؛ یعنى هر کسى می تواند هر کارى را در فرهنگ خود انجام دهد و قائل باشد که آن کار در آن فرهنگ، خوب و پسندیده است؛ هر چند در فرهنگى دیگر بد تلقى شود. هیک می گوید، وقتى که به تاریخ مسیحیت مراجعه می کنیم، می بینیم بدعت هاى یک دوران، بعدها تبدیل به امور مقدس شده اند. یعنى ابتدا کسى را به نام بدعت گذار مورد حمله و تهدید و تکفیر قرار داده اند؛ ولى بعدها او را تجلیل کرده اند. اگر این پدیده را از دید فرهنگ شناسى نگاه کنیم، تقریبا نتیجه، همان است. آن چه روزگارى براى عده اى بدیهى بود که بدعت و کفر و ضد دین است، در دوران دیگرى بدیهى شد که عین ایمان و دیانت و دین ورزى است. از این قبیل اتفاق ها در تاریخ ادیان بسیار رخ داده است و همین است که ما را وا می دارد در بدیهیات دوران خود تأمل بیشترى کنیم و به محض آن که نکته اى به نظرمان روشن، بدیهى و بى چون و چرا رسید، دیگران را متهم نکنیم؛ بلکه بیندیشیم که شاید ریشه هاى عمیق ترى در آن وجود داشته باشد.
با توجه به بحث هایى که در تاریخ علم مطرح بوده و هست، مورخان و فیلسوفان علم تقریبا به این نتیجه رسیده اند که هیچ عقلانیت و روند منطقى در رشد تاریخ علم وجود نداشته است. تاریخ علم، تاریخ عجیب و غریبى است و اصلا آن طور که به ظاهر نشان داده می شود، نیست. ماکسول، فیزیکدان مشهور انگلیسی، می فرماید: «علم، محصول عالی ترین بعد وجود انسان، یعنى بعد عقلانیت اوست. آدمى ابعاد گوناگونى دارد؛ اما هنگامى که وارد علم می شود، تنها با بعد علمى- عقلانى محض وارد می شود». تمام بررسی هاى یک قرن اخیر در تاریخ علم، در واقع جواب ردى به این جمله ماکسول می باشد. دانشمندان ما وقتى وارد عرصه علم می شوند، نه فقط با مغز خویش، بلکه با تمام وجود وارد می شوند. از همین رو اگر طمع، هوس یا میل به تقلب دارند، تمایلات خود را در علم دخیل می کنند. تاریخ علم، صحنه تمام عیار شخصیت جامع آدمى است. اصلا چنین نیست که مغز انسان در تاریخ علم به صورت سرطانى متورم و بزرگ شده باشد. این مطلب را می توان به راحتى در علم نشان داد. پاره اى از مورخان علم، حتى در مورد نیوتن نوشته اند که این آدم براى این که فرمول خود را به دست آورد، عددسازى می کرد! ممکن است شما تعجب کنید؛ ولى بزرگان این کار را کرده اند. البته من این شیوه را به شما تجویز نمی کنم.
می گویند علم اصولا لوکوموتیو نیست؛ یعنى انباشته شدن معلومات بر یکدیگر، علم را به وجود نمی آورد. علم همیشه در پرتو یک نظریه مادر پدید می آید. اگر نظریه هاى مادر وجود نداشته باشند، آزمایش ها و یافته هاى خرد، پراکنده اند و مجموعه اى را تشکیل نمی دهند. نقش مهم نظریه هاى مادر، این است که به تمام یافته خرد و پراکنده، جان و جایگاه می دهند و آن ها را خویشاوند می کنند و زیر یک چتر گرد می آورند. به همین دلیل، رشد علم را رشد انباشتنى نمی دانند. من پیشاپیش می گویم که هیچ داورى در این باب ندارم و عقل من به این مطلب نمی رسد که جهان جدید بهتر از جهان قدیم است یا جهان قدیم بهتر از جهان جدید. من در اینجا انصافا قائل به گسست معرفت شناختى هستم. یک فرا تاریخ هم وجود ندارد که آدمى به آنجا برود و از آن دیدگاه بگوید که کدام یک از اینها بهتر است. بر این اندیشه، پلورالیسم حاکم است. در گذشته دنیایى بوده است که با ستون ها و مصالحى ساخته شده بود. امروز هم دنیایى هست که با مصالح دیگرى ساخته شده است. هوس بازگشت به دنیاى گذشته را نباید کرد؛ زیرا ظاهرا نشدنى است و دلیلى هم براى چنین بازگشتى وجود ندارد. هیچ کس نمی تواند اثبات کند که جهان گذشته و معیشت پیشینیان، لزوما و اخلاقا، بهتر از جهان جدید بوده است.
عنصر بسیار بزرگى از دنیاى گذشته که همان دین باشد. در حال حاضر با تمام قامت و قوت در زندگى جدید وجود دارد؛ ایستاده و دل هاى زیادى را هم به خود جذب کرده است. دین با حضور خود، پارادوکس ها و معضلاتى براى زندگى ما در دنیاى جدید می آفریند. از طرفی، دین براى دین داران، یک محبوب دوست داشتنى است که نمی خواهند به راحتى آن را بر زمین بگذارند. از سوى دیگر، دین داران در دنیاى جدید، به معناى انسانى و نه حیوانى زندگى می کنند و در عین استفاده از ابزارهاى جدید، مفاهیم و غایات جدید زندگى نیز برایشان مطرح است و اینها گاه با اندیشه هاى کهن دینى تعارض پیدا می کند. همنشین و سازگار کردن اینها یک کار بزرگ فکرى است که باید به آن اندیشید.


منابع :

  1. بازتاب انديشه در مطبوعات روز ايران- شماره 23

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/19702