نظریه اخلاق سكولار و اخلاق منهاى دین

دسته دیگری از فیلسوفان اخلاق و دین، به اخلاق سکولار و اخلاق بدون دین معتقدند، این گروه که به تعارض مبانی دین و اخلاق و یا ناسازگاری فرمان های الهی با احکام اخلاقی معتقدند، به این تفکر گرایش پیدا کردند. این گروه در اثر تعارض علم و دین مسیحیت یا ناسازگاری آموزه های مسیحیت با اخلاق، بدان منجر شدند. شایان ذکر است که طرف داران اخلاق سکولار به دو گروه مجزا تقسیم می شوند:
گروه نخست، علی رغم نفی دین، نسبت به حفظ اخلاق تلاش نموده اند و در واقع به اخلاق ضد دینی اعتقاد دارند.
دومین گروه، متفکرانی هستند که پذیرای دین و اخلاقند، ولی با تجزیه قلمرو دین از قلمرو اخلاق، به استقلال این دو حقیقت فتوا داده اند. پاره ای از این دیدگاه ها عبارتند از:
1. کی یر کگور، فیلسوف اگزیستانسیالیست، در کتاب ترس و لرز بر این تعارض تأکید فراوان دارد. او در این کتاب، ضمن بیان داستان ابراهیم و ذبح اسحاق (به اعتقاد یهودیان) آن را مصداق تعارض دین با قوانین اخلاقی معرفی می کند؛ غافل از این که امر خداوند به ابراهیم، نسبت به ذبح اسحاق یا اسماعیل، امر واقعی نبوده بلکه امر امتحانی و آزمایشی بوده است که با اخلاق تعارضی ندارد. وی داستان ابراهیم و ذبح اسحاق (به اعتقاد یهودیان) را نمونه ای برای ادعای خویش می آورد. ابراهیم در این داستان، الگوی انسان مطیع خداست، آن گاه که خویش را بین قوانین اخلاقی مبنی بر قبیح بودن قتل عمد، و وفاداریش نسبت به قوانین دینی بر قتل اسحاق (و به اعتقاد مسلمانان قتل اسماعیل) در تعارض می بیند، اخلاق، او را به تصمیمی، و اطاعت از خدا او را به تصمیم دیگری سوق می دهد، ولی ابراهیم به عنوان مردی با ایمان باید خدا را اطاعت کند، و با این که همسرش ساره (به اعتقاد مسیحیان) در سن کهولت برای او پسری آورد، علی رغم تعارض با اخلاق عقلانی، به مقتضای دستور الهی، برای کشتن فرزند عزیزش اقدام می کند.
کی یر کگور علی رغم این که در تبیین فلسفه اگزیستانسیالیسم توانمند بود و به عنوان مؤسس این مکتب، ویژگی های اصلی و اساسی را بیان نمود، ولی استدلال وی در اثبات تعارض و ناسازگاری فی الجمله فرمان های الهی با ارزش های اخلاقی، ناتمام است، زیرا بر اساس آیه ی «و إذ ابتلی إبراهیم ربه بکلمات فأتمهن قال إنی جاعلک للناس إماما؛ چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمود و وى آن همه را به انجام رسانيد [خدا به او] فرمود من تو را پيشواى مردم قرار دادم.» (بقره/ 124) خداوند سبحان در امرش نسبت به ذبح اسماعیل که در آیه ی «فلما بلغ معه السعی قال یا بنی إنی أری فی المنام أنی أذبحک فانظر ما ذا تری قال یا أبت افعل ما تؤمر ستجدنی إن شاء الله من الصابرین؛ و وقتى با او به جايگاه سعى رسيد گفت اى پسرك من من در خواب [چنين] مى ‏بينم كه تو را سر مى‏ برم پس ببين چه به نظرت مى‏ آيد گفت اى پدر من آنچه را مامورى بكن ان شاء الله مرا از شكيبايان خواهى يافت.» (صافات/ 102) بدان اشاره دارد، هیچ گاه امر واقعی را اراده نفرموده و از همان آغاز، دستور الهی به نحو امتحان بوده است، امتحان و ابتلایی که در رساندن ابراهیم به مقام امامت مؤثر بوده است، و اطاعت ابراهیم (ع) نیز بر اساس علم و دانش و یقین او نسبت به مبانی اوامر و نواهی الهی، یعنی مصالح و مفاسد مأموربه و منهی عنه می باشد.
2. مارکس، منتقد اجتماعی، دین را تلاشی برای حمایت از معیارها و اوامر اخلاقی طبقات ذی نفع و گروه های حاکم معرفی می کرد که کژی های دنیوی را با نقاب طمع دروغین به پاداش های اخروی می پوشاند. وی بر آن باور بود که دین باید طرد شود، چون در نهایت، مانع تحول و نیل انسان به آزادی تام انسانی و تعهد اخلاقی است.
3. فروید در کتاب آینده یک پندار بر این باور است که دین، تعهد اخلاقی را تضعیف می کند. افراد یا گروه هایی که تنها دلیلشان برای اخلاقی بودن، ترس از عقوبت های فوق طبیعی است، هنگامی که ترس آنها به دنبال تعالی تعقلشان، ناگزیر، فرو می ریزد، نمی توانند از جهت احترام به دیگران مورد اعتماد باشند. به علاوه، وعده های دین نسبت به عفو گناهان و آمرزش، تشویقی است برای رفتار غیر مسئولانه ی اخلاقی، فروید، جهان اخلاقا سالم و رشد یافته را زاییده ی تعقل مشترک انسان ها و الحاد می داند.
ماهیت مارکس و فروید و عناد و دشمنی آنها نسبت به دین، بر همگان آشکار است و این امر نیز ناشی از غرور علمی این شخصیت ها بوده است که هر تئوری با رنگ و لعاب علمی را، یقینی و غیر قابل خدشه فرض می کردند. علاوه بر این نکته، اگر مارکس، دین را وسیله و ابزار طبقات مرفه و ذی نفع و حاکم، جهت رسیدن به آمال و آرزوها می دانست، بدان جهت بود که دین مسیحیت در بستر تاریخیش، خصوصا در قرون وسطی، به همین درد مبتلا بود، تحریف لفظی و محتوای متون مقدس مسیحیان نیز این مرض را افزایش می داد و طبعا مارکس به عنوان یک جامعه شناس، به کارکردهای اجتماعی دین مسیحیت می نگریست. خطای وی این بود که تمام نتایج جامعه شناسانه ی خود را بر سایر ادیان نیز بار می کرد و به طور مطلق، دین را ابزار طبقه ی سودجو معرفی می نمود، اما فروید، که از تعهد اخلاقی دم می زند، باید به تمام نظریه های غایت گرایانه چنین اعتراضی را بنماید و بدین ترتیب خود نیز مذبوح این نقد واقع خواهد شد. در ضمن، اگر ترس از عقوبت های اخروی، انگیزه ی عاملان به ارزش های اخلاق را بالا می برد که در آن صورت بیشتر مورد اعتمادند و ضمانت اجرایی بیشتری برای آنها در تحقق دستورهای اخلاقی وجود دارد. نکته دیگر آن که، تمام دینداران و معتقدان به ارزش های اخلاقی، با انگیزه ترس از جهنم و شوق به بهشت، به انجام اخلاقیات تصمیم نمی گیرند، بلکه برخی از آنها با انگیزه های بالاتری، هم چون قرب الهی چنین رفتاری را مرتکب می شوند.
4. جیمز راشل، یکی دیگر از طرفداران نظریه ی تعارض اخلاق و دین می گوید: «اعتقاد به خداوند مستلزم تعهدی کامل و نامحدود به اطاعت از فرمان های الهی است. شخص متعهد باید خود را کاملا در اختیار خدا قرار دهد و از استقلال و اختیار خود در مقابل او دم نزند، در حالی که یک فاعل اخلاقی، در مقام عمل، قادر به انجام چنین اعمالی با این کیفیت نخواهد بود، چون فاعل اخلاقی بودن بدین معناست که یک فاعل مستقل یا خودکفا باشیم، بدین ترتیب، اخلاقی بودن با اعتقاد به وجود خدا منافات دارد.» از این ادعا روشن می شود که بین دستورهای دینی و گفتارهای اخلاقی، تعارضی وجود ندارد، بلکه ناسازگاری بین فاعل اخلاقی بودن و اعتقاد به وجود خدا مطرح است. این ادعا نیز ناتمام است، زیرا مستشکل محترم بین اختیار و اراده انسان و نیز اضطرار، خلط کرده است، البته هر دیندار واقعی ناچار است که تابع دستورهای الهی باشد، ولی این ضرورت و لابدیت به هیچ وجه اختیار و اراده را از انسان سلب نمی کند، بنابراین، نه تنها اعتقاد به خدا تعارضی با فاعل اخلاقی ندارد، بلکه ضمانت اجرایی ارزش های اخلاقی را نیز فراهم می آورد.
5. کی نیلسن، یکی دیگر از طرفداران اخلاق سکولار است. وی بر این باور است که متدینان برای توجیه پذیری وجود خداوند برای جهان، به دو ادعا دست می زنند:
نخست آن که زندگی هیچ مبنایی ندارد، دوم آن که ارزش های اخلاقی کاملا نسبی خواهد شد، بنابراین، برای فرار از نسبیت اخلاق و معنا و مبنابخشی به زندگی، وجود خداوند لازم و ضروری است. نیلسن با هر دو ادعا به مخالفت برخاسته و به تجربه ی سعادت شخصی و معنابخشی در جهان منهای خداوند اعتراف می کند. وی بر این اعتقاد است که در جهان بی خدا نیز می توان اسباب خوشحالی و لذت را فراهم آورد. ما در جهان به امنیت و آرامش عاطفی، و برای زندگی، به عشق و رفاقت انسانی نیازمندیم و شعر و موسیقی و هنر و مسافرت لذت بخش می توانند این آرزوها و نیز معنابخشی زندگی را تأمین نمایند.
استدلال نیلسن، توان اثبات بی دغدغه اخلاق سکولار را ندارد، زیرا اولا، اخلاق سکولار، انسان را به خودخواهی و خودگرایی سوق می دهد، زیرا فرد سکولار مجاز است که نسبت به سعادت دیگران بی تفاوت باشد و آن جا که منافع افراد در تزاحم است، عمل کردن به انصاف و عدالت بی وجه است، ثانیا، اگر اخلاق، ریشه در دین و اتکا به خداوند ندارد، پس با چه روشی ارزش های اخلاقی کشف می شوند؟ اگر نیلسن به شهود و فطرت انسانی روی می آورد، آن گاه که مدعیان به شهودات اخلاقی کاملا متعارض گرفتار شوند، تا جایی که برخی، دروغ گفتن و یا ربودن مال دیگران را نیکو شمارند، آیا توان اثبات خطای اخلاقی آنها وجود دارد؟ مسلما دست نیلسن از حل چنین معضلی کوتاه است.
ثالثا، سعادتی که نیلسن به عنوان هدف زندگی و ابزار معنا به کار می برد، استدلال او را گرفتار مصادره به مطلوب می کند، زیرا خیر بودن و ارزش گذاری سعادت از کجا به دست آمده است تا سایر ارزش های اخلاقی را بر آن مبتنی گرداند. شایان ذکر است که ادعاهای عینیت اخلاق و دین، جزئیت اخلاق نسبت به دین و استنباط اخلاق از دین، که به انحای گوناگون به اتکای اخلاق بر دین اعتراف دارند، این پرسش را تقویت می کنند که، آیا افراد بی دین که اعتقادی به خدا و قیامت ندارند، بالضروره می بایست ضد اخلاق و یا بدون اصول اخلاقی باشند؟ یا می توان اعتقادات و باورهای اخلاقی را برای این افراد نیز استوار ساخت؟ به عبارت دیگر، آیا ترازوی اخلاق شناسی برای مردم تحقق دارد؟ آیا چشمی که بتواند سیرت و سرنوشت اخلاقی مردم را بنگرد وجود دارد؟ آیا فطرت و وجدان سالمی که توان معرفی و داوری میان افعال اخلاقی را داشته باشد یافت می شود؟ آیا با قطع نظر از دین و متون دینی و معرفت دینی، می توان بحران عمیق اخلاقی را، که در سراسر جهان حضور یافته است، برطرف ساخت؟
تقریبا ما به اصول اخلاقی مشترکی قایلیم و در بخش های مختلف زندگی آنها را به کار می گیریم، اما پرسش مهم این است که این اصول از کجا نشأت می گیرند؟ عالمان اخلاق، رهبران دینی، والدین و معلمان، که به توصیه های اخلاقی می پردازند، به اندیشه خود رجوع کرده اند؟ یا از فطرت و وجدان درونی آن را یافته اند و یا اینکه از خداوند سبحان آموخته اند؟ در صورتی که منشأ اصول اخلاقی خداوند باشد، آیا برای دست یابی به ارزش های اخلاقی، باید گفت که اراده ازلی خداوند (که وجهی از ذات خداوند است) به گزاره های اخلاقی تعلق داشته است، آن گاه از طریق وحی به پیامبران القا می شد و آنها نیز به مردم ابلاغ می کردند؟ یا این که معتقد باشیم که خداوند عقل کاملی به انسان عطا کرده است که از آن طریق، قادر به کشف حقایق اخلاق دینی است و یا این که به سرشت و فطرت خدادادی انسان روی آوریم و به شهودات اخلاقی بر پایه وجدان و فطرت سالم اعتراف نماییم؟
اغلب دینداران طریق عقل، فطرت و وحی مکتوب را برای دسترسی به حقایق اخلاقی لازم و مفید می دانند، البته اگر اخلاق فطری و عقلی را با اخلاق دینی کاملا منطبق بدانیم، آن گاه تنوع اخلاقی میان دینداران را چگونه می توان توجیه کرد؟ بدون شک با اختلاف نظر انسان ها بر سر برخی گزاره های اخلاقی، مراجعه ما به کتاب و سنت و دین تحریف نشده ای که خداوند مستقیما ابلاغ کننده تک تک کلمات متون مقدس آن باشد، ترجیح می یابد.
حال که ارتباط میان دین و اخلاق را تا این مقدار پذیرفتیم و ریشه های حقایق اخلاقی را در خداوند دانستیم، آیا افراد بی دین باید اخلاق را به طور کلی نفی کنند؟
پاسخ این است که اگر رابطه اخلاق با خداوند به معنای استنتاج و استنباط اخلاق از متون دینی باشد، البته چنین لازمی به دست می آید و اما اگر بر آن باور باشیم که خداوند همه انسان ها را با فطرتی آشنا به اخلاق و ارزش های اخلاقی آفریده است و بین خدا و اخلاق (نه بین اخلاق و متون دینی) پیوند برقرار کنیم، در این صورت می توان در جامعه غیر دینی نیز اخلاق را تحقق بخشید، اما بنابراین فرض، آیا انسان ها به صرف فطری دانستن اخلاق، می توانند دستورهای اخلاقی صادر کنند یا خیر؟ بنابر نظریه عدلیه که عقل را قادر به تصدیق و تصویب اصول هنجارهای اخلاقی می داند، می توان اخلاق غیر متکی به دین را پذیرفت و به نسبی گرایی نیز منتهی نشد، ولی البته کسانی که به خداوند و قیامت و غایتی برای زندگی اعتقاد نداشته باشند، هنجارهای اخلاقی نیز برای آنها بی هدف و بدون معنا خواهند شد.
بر مبنای ارتباط محتوایی اخلاق با دین و خداوند، این سؤال مهم مطرح می شود که چرا دینداران باید از دستورهای الهی تبعیت کنند و ارزش های اخلاقی خداوند را معتبر شمارند. آیا از سر ترس به احکام خداوند گردن می نهند، یا از سر عشق یا اعتقاد به این که احکام بهترین نتایج را به بار خواهد آورد و یا از باب این که خداوند را عالم و خیرخواه می دانند؟ برخی از فیلسوفان مغرب زمین در اثبات خیریت خداوند به دست و پا زدن افتاده اند و خواسته اند از راه تأییدات تجربی استفاده کنند، ولی کامیاب بیرون نیامدند. اگر این دسته از متفکران از راه هستی شناسی و خداشناسی فیلسوفان اسلامی سلوک می کردند و به جای روش های تجربی، از براهین «لمی» بهره می بردند، برای تمام این پرسش ها به پاسخ های مناسبی دست می یافتند.
علاوه بر سستی ادله طرفداران این رویکرد، اخلاق سکولار، گرفتار آفت های متعددی است؛ اولا، اخلاق سکولار، انسان را به خودخواهی و خودگرایی می اندازد و فرد سکولار را مجاز می کند که نسبت به سعادت دیگران بی اهمیت باشد و آن جا که منافع افراد را در تزاحم ببیند، عمل به انصاف و عدالت را بی وجه پندارد؛ ثانیا، اگر اخلاق ریشه در دین نداشته باشد، روشی برای کشف ارزش های اخلاقی باقی نمی ماند؛ زیرا شهود و فطرت انسان ها در کشف اخلاقیات، گرفتار تعارض می گردد؛ ثالثا، ضمانت اجرایی اخلاق، تنها با اعتقاد و ایمان به خدا و حیات اخروی تحقق پذیر است.


منابع :

  1. عبدالحسين خسروپناه- كتاب كلام جديد- صفحه 454

  2. عبدالحسين خسروپناه- كتاب قلمرو دين- صفحه 269-263

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/19735