دین با علم تعارض ندارد و این مطلب مختص دین اسلام نیست، بلکه دین مسیحیت هم همین طور است. توماس آکوئیناس یکى از بزرگترین قدیسان کاتولیک، معتقد است الهیات و علوم (عقل و شرع، فلسفه و دین) نمى توانند متناقض باشند، زیرا حقیقت قابل تجزیه نیست. وى بر اساس همین اعتقاد، دست به کار تلفیق فلسفه ارسطو با عقاید مسیحى زد. اندیشمند دیگرى در باب علم و دین مى گوید: گرچه موضوع علم و دین متفاوت است، لکن حوزه علم و دین به طور مطلق جدا نیست و بین این دو نقاط مشترکى در روش و نگرش وجود دارد، از این نقاط مشترک این گونه مى توان تعبیر کرد:
1. هر دو مبتنى بر تجربه اند و متخذ از تجربه تعبیر شده اند.
2. عینیت محض در هیچ کدام ممکن نیست، بلکه آگاهى انسان در هر دو دخیل است، در نتیجه باید گفت علم و دین متعارض نیستند، بلکه دو زبان مکمل هستند. وى در توضیح این نکته مى گوید: ما یک انسان و یک طبیعت و یک جهان بیشتر نداریم، پس علم و دین متعارض نیستند.
با این حال در عالم مسیحیت با یک تنافى و تعارض بین علم و دین مواجه هستیم، ما ابتدا منشأ پیدایش این تعارض و برخورد خصمانه و سپس دیدگاه هایى را که دانشمندان مسیحى براى حل تعارض ارایه کرده اند، یاد آور مى شویم. تنازع و برخورد خصمانه اى که میان علم و دین در دوره قرون وسطى و قبل از نهضت علمى مشاهده مى شود، در حقیقت نزاع بین علم و دین نبوده است، بلکه منازعه دستگاه کلیسا و پاپ با علم و تفکر بوده است. کلیسا که در این دوره قدرت بلا منازع بود و اقتدار دینى و اقتصادى و سیاسى داشت، در مقابل مطلق تفکر مستقل و اندیشه آزاد مى ایستاد و فیلسوفان و متکلمان آزاد اندیش و علماى تجربى و هرکس که در مقابل کتاب مقدس اظهار نظرى مى کرد، از عذاب و شکنجه ارباب کلیسا در امان نبودند. منشأ این تعارض و برخورد خصمانه بین کلیسا و علم را مى توان در موارد زیر ذکر کرد:
1- الهیات اهل کتاب در قرون وسطى آن چنان با مکتب ارسطو و هیئت بطلمیوسى آمیخته بود که هر نوع معارضه اى با کیهان شناسى قدیم و ارسطو را به حساب معارضه با دین مى گذاشتند.
2- تمایل دانشمندان به این که مفاهیم فنى خود را به صورت نظام هاى متافیزیکى فراگیر درآورند، یعنى صاحب نظران عصر علم، از فیزیک استنباطهاى متافیزیکى و شناخت شناسانه مى کردند که نگرش آنها را در باب الهیات و خداشناسى دگرگون مى کرد و در قالب تازه اى مى ریخت. به عنوان مثال: دانشمندان علم جدید نقش خداوند را فقط پرکردن رخنه ها مى دانستند و واقعیاتى را که علتش کشف نشده بود به خدا نسبت مى دادند، در نتیجه هرچه بیشتر علم پیشرفت مى کرد و علل اشیا کشف مى شد، خدا کنار مى رفت.
3- دخالت هاى بى جا از طرف ارباب کلیسا، به این معنا که متکلمان راجع به مسایل علمى اظهار نظر مى کردند و در مقابل نظریات علمى دانشمندان مى ایستادند.
به هر صورت این عوامل موجب ظهور یک تعارض و تنافى بین دین و معرفت علمى شد، البته در این که محدوده این برخورد چه مقدار بوده است، احتجاجاتى در الهیات مسیحیت مطرح بوده که بر سه قسم است:
الف: احتجاجاتى که از ملاحظه رخنه هاى خاص در توصیف علمى آغاز مى شود و قایل به این است که خداوند براى رفع آن دخالت مى کند، تعبیر خداى رخنه پوش تفسیر این نوع احتجاج است.
ب: احتجاج با توسل به طرح و ترکیب خصوصیات هر ارگانیسم.
ج: سامان مندى، قابل فهم بودن و حدوث طبیعت (بحث در خصایص کلى بى آن که مبتنى بر کشفیات علمى خاص باشد).
طریق اول با پیشرفت علم، سست و بى پایه شد. طریق دوم هم بعد از نظریه داروین تنسیق دیگرى یافت، اما طریق سوم به قوت خود باقى بود.
با ظهور علم جدید و پیشرفت آن و به وجود آمدن روش تبیین مکانیکى طبیعت، عده اى خیال کردند که جایى براى تفسیر کلامى پدیده هاى طبیعت باقى نمى ماند، اما اگر درست دقت مى شد، روشن بود که تحلیل علمى، تحلیل کلامى را نفى و نقض نمى کند؛ چون علم و الهیات اساسا پرسش هاى متفاوت را مطرح مى کنند. علم و دین هر دو باید ظهور داشته باشند و تسلط هر یک از این دو و این تصور که علم و دین ناسازگارند، تا حدى ناشى از ناتوانى در تحلیل کافى انحاى مختلف معرفت است. دیدگاه هایى را که در عالم مسیحیت در باره علم و دین و احیانا راه حل هایى که براى رفع تعارض ارایه داده اند، مى توان در موارد زیر مطرح کرد:
1- برخى مى گویند: سیماى دین از بن و ریشه متمایز از علم است. دین روش هاى خاص خود را دارد و به کلى با رویه هاى علمى فرق دارد. به نظر این گروه معرفت دینى از جلوه نمایى خداوند در آینه وحى و مکاشفه تاریخى اخذ مى شود، نه از کشف و اکتشاف بشرى و در دین باید به وقایعى خاص که خداوند در آن جلوه نموده است، نظر داشته باشیم که طبعا این وقایع در علم قرینه اى ندارد.
2- برخى دیگر مى گویند: مسایل دینى وابسته به ذهن انسان است و طرح آن در حوزه تشخص انسان است، نه در حوزه عینیت غیر مشخصى مستقل از انسان که خاص پژوهش هاى علمى است.
3- عده اى دیگر در این زمینه مى گویند: علم فراهم آورنده دانش فنى تخصصى است، نه فلسفه جامع حیات. یعنى علم فقط دانشى محدود آن هم از نوع فنى تهیه و تدارک مى کند و نباید انتظار کارهاى دیگرى از آن داشته باشیم و بخواهیم که جهان نگری ها یا فلسفه هاى جامع و مانعى براى زندگى به دست دهد.
4- برخى دیگر در باب جدا انگارى دین از علم، از راه مکتب تحلیل زبان استفاده کرده اند؛ این تحلیل گران توجه خود را به نقش هاى گوناگونى که انواع زبان در زندگى بشر دارد، معطوف کرده و مى گویند: زبان دینى ویژگیش این است که بیان نیایش دارد و تعهد به شیوه اى از عملکردهاى زندگى است. در حالى که زبان علمى، ویژه پیش بینى و کنترل پدیدارهایى است که براى همگان قابل مشاهده و تکرار پذیر است. لذا زبان دینى را زبان عامل و زبان علمى را زبان ناظر مى نامند و مى گویند علم و دین دو زبان مکمل هم هستند.
5- کانت هم در باب علم و دین نظر خاصى دارد، وى در باب معرفت و شناخت مثل دیوید هیوم اصل را بر تجربه مى داند و مى گوید: معرفتى جداى از تجربه وجود ندارد، لکن معتقد است که ذهن انسان گیرنده بدون دخل و تصرف محسوسات یا داده هاى حسى نیست، بلکه آنهارا فعالانه بر طبق اصول تفسیرگر خود تنظیم مى کند. ذهن داده هاى حسى را به شیوه اى مشخص ضبط مى کند و به یکدیگر ربط مى دهد. نتیجه سخن کانت این است که معرفت در محدوده پدیده ها منحصر مى گردد، اما آنچه از محور زمان و زمانیات فراتر است، قابل ادراک حسى نیست، پس معرفت در باب آن صادق نیست؛ همچنین کل جهان هم براى ما دسترس ناپذیر است و تجربه بردار نیست. در نظر کانت هرچند مفهوم علیت معنى دار است، زیرا ذهن آن را از داده هاى حسى مى سازد، لکن این معنا فقط در محور پدیده ها و در محدوده اقلامى که در تسلسل زمانى واقعند میسر است، لذا از راه عادى معرفت بشرى اثبات و انکار وجودخدا امکان پذیر نیست، منتها در عین حال کانت جایى براى دین و خدا باز مى کند و آن را عقل عملى و التزام اخلاقى مى نامد، نه وادى معرفت و عقل نظرى.
وى مى گوید: خداوند یک اصل مسلم نظام اخلاقى است، عقاید دینى در اصل مسلماتى هستند که آگاهى ما از الزام اخلاقى، آن را ایجاب مى کند. با این حال تجربه اخلاقى، اندیشه وجود خدا را موجه مى سازد، لکن بار معرفتى ندارد. کانت با این تحلیل حوزه علم و دین را جدا کرده و با این برنامه تعارض را از اساس برچیده است. همچنان که تحلیل هاى قبلى هم هر یک به گونه اى حوزه دین را از علم جدا مى کرد، بعضى از راه موضوع و بعضى از راه روش و بعضى از راه هدف و گروهى هم از طریق زبان و بیان علم و دین را از یکدیگر جدا کردند. گالیله هم در باب علم و دین و مسئله تعارض دو راه حل ارایه داده است. وى اساسا معتقد است تعارضى بین علم و دین نیست و تعاندى بین عقاید دینى و گزاره هاى علمى نمى باشد؛ چون کتاب تکوینى طبیعت و کتاب تدوینى وحى، هر دو یک نگارنده دارد و آن خداوند است، پس چون منبع هر دو یکى است، تعارضى و تضادى نمى تواند بین آن دو حاصل شود. بعد مى گوید: گزاره هایى که مربوط به علم است و در کتاب مقدس هم آمده است و بعدها علم خلاف آن را ثابت کرده است، از دو راه قابل حل است:
راه اول این که بگوییم کتاب مقدس از حقایق علمى بحث نمى کند، بلکه از حقایق و معارف معنوى که موجب رستگارى انسان است، سخن مى گوید و حقایقى را که از طرق عادى براى ما قابل کشف نیست بیان مى کند، بنابراین گزاره هایى که در کتاب مقدس آمده، مراد جدى خداوند نیست، بلکه هدف از آوردن آنها براى تمثیل است که از این طریق مطالب اصلى را به مخاطبان خود برساند، لذا در این گونه مطالب که جنبه تمثیلى داشته، بر طبق عرف زمان رفتار کرده و صحت و سقم آن مورد نظر نبوده است. راه حل دیگر گالیله این است که در موارد تعارض، گزاره هاى کتاب مقدس را با شرایطى تأویل مى کنیم.
در رابطه با راه حل گالیله دو نکته لازم به یادآورى است:
1. راه حل اول گالیله از قبیل راه حل هاى پنجگانه سابق است که در حقیقت راه حل تعارض نیست، بلکه زمینه تعارض را از بین مى برد.
2. راه حل دوم گالیله متخذ از راه حل ابن رشد است، چون ابن رشد هم نظریه تأویل را مطرح کرد.