بررسی دو قسم شخصیت انسانی

ما به طور محسوس و بدون احتیاج به اثبات و نفی های فلسفی دریافته ایم که انسان و حتی حیوانات در درجه پایین تر، موجودیت خود را با هماهنگ ساختن تمایلات و فعالیت های درونی خود با جهان طبیعت حفظ نموده و به بقای زندگی اش ادامه می دهد. وجود شخصیت به این معنی را حتی افراطی ترین ایده آلیست ها هم نمی توانند انکار نمایند.

شخصیت بر دو قسم است:
یکی شخصیت طبیعی. مسلم است که هر موجودی که دارای نیرویی بوده باشد تا برای حفظ موجودیت خود در میدان طبیعت تلاش نموده و خود را در میان میلیاردها حوادث نمودار بسازد. بهره ای از «خود» یا «شخصیت» دارد. این همان شخصیت یا «خود طبیعی» است که حتی چنانکه گفتیم، در حیوانات پست نیز دیده می شود.
دوم شخصیت ایده ال. «من» یا «خود» در این قسم از شخصیت در چارچوبه حفظ موجودیت از نظر مادی تنها نیست. در این قسم مسأله حقوق و اخلاق و دین و اصول عالیه ای مطرح می شود که انسانها برای خود، تثبیت نموده اند.
برای توضیح این مطلب می گوییم: حقایقی را که انسانها در روش زندگی با آنها سر و کاردارند می توان به چهار قسمت عمده تقسیم نمود:
1- حقایق ضروری زندگی از قبیل خوردن و آشامیدن و مسکن و پوشاک و تحصیل علوم و دانشهایی که برای دست یافتن به امور مزبور ضرورت دارد.
2- تجملات زندگی، اینها اموری هستند که مورد تمایل خواست و رغبت انسانها می باشند بدون اینکه مربوط به ضرورت های زندگی آنان بوده باشد. البته تشخیص مرزهای حقیقی این دو قسم از شوون زندگی بسیار دشوار است.
3- ضرورت ها و بایستگی هایی که معلول زندگانی اجتماعی بوده و در  صورت قراردادهای اجتماعی و سیاسی وجود دارد. اگر چه با یک تحلیل دقیق، این قسم همان قسم اولی است که رنگ دسته جمعی داشته و از پدیده اجتماع بر می آید. (البته در حدود ضروری).
4- آرمانهای درونی که فرد یا اجتماع به عنوان ایده آل مورد اعتقاد قرار می دهد. سه موضوع اول به هیچ وجه نمی توانند تمام شوون و موجودیت انسانی را تفسیر نمایند، زیرا حقایق ضروری زندگی مانند خوراک و پوشاک و مسکن و غیرذلک برای حفظ زندگی در مقابل عوامل تخریب کننده طبیعت می باشد و شخصیت انسانی از این امر و ناشی نمی گردد، زیرا اینها اموری هستند که انسان را مانند سایر موجودات جامد و روینده و حیوان نگهداری نموده و حافظ موجودیت طبیعی او می باشد. اما تجملات زندگی اموری هستند که لذایذ مافوق ضروری انسانها را تامین می کنند. این پدیده ها غالبا در راه خود پرستی انسانها استخدام می گردند بلکه معمولا عامل مزاحم زندگی ضروری دیگران می باشد. و به قول ناصرخسرو:

ده تن از تو زرد روی و بینوا خسبد همی *** تا به گلگون می تو روی خویش را گلگون کنی
این یک اصل بدیهی است که امیرالمومنین (ع) در نهج البلاغه فرموده است: «ما جاع فقیر الا بما متع به غنی» (بینوایی در روی زمین گرسنه نمی ماند مگر اینکه یک غنی و ثروتمند به کاموری اضافی برسد). اما ضرورت ها وابستگی های اجتماعی، از آن جهت که این امور فقط برای بیان حقوقی است که افراد انسانی بدون مزاحمت بتوانند همزیستی داشته باشند، لذا قوانین و قرار دادهای اجتماعی و حقوقی و سیاسی هم نمی تواند انسان را از رتبه حیوانیت بالاتر برده و برای او شخصیت عالی تری را ببخشد، مخصوصا قراردادهای پیرو که هیچ گاه برای انسان آرمان و ایده الی در نظر نمی گیرد تا به تحریک انسانها به سوی آن ایده آل از مرتبه حیوانیت پست که غیر از خور و خواب و خشم و شهوت چیزی درک نمی کنند. شخصیت عالی به آنها منظور بدارد. قراردادهای پیرو می گویند: انسان هر سرنوشتی که برای خود تهیه کند و به دنبال آن برود. بایستی امضاء نموده و آن را باید به عنوان اصل و قانون در نظر گرفت. اگر بخواهیم این معنی را با الفاظ فلسفی سیراب کنیم، محصولش فلسفه نیچه خواهد بود. و اگر یک مقدار مفاهیم اجتماعی از این سرچشمه آبیاری شود، مکتب سیاسی ماکیاولی را بار خواهد داد. از نظر عملی ثابت شده است آنچه که می تواند برای انسان شخصیتی ایجاد کند تا او را از سایر موجودات غیر قابل مشخص نماید و در نتیجه جملاتی از این قبیل که «انساندوست باشید» و «گرک همدیگر نباشید» و «به همدیگر عشق بورزید»، «جنگ نکنید» و «به جای تنازع تعاون برای بقا داشته باشید» با معنا و منطقی تلقی شود، همان ایده ال خواهد بود.

سموئیل اسمایلز نقل می کند که: «شاعری انگلیسی در موقعی که برای مدافعه از وطن به میدان جنگ می رفت، این بیت را به معشوقه اش نوشت: «من اگر شرافت خود را بیش از تو دوست نمی داشتم نمی توانستم اینقدر محبت به تو داشته باشم».
ملاحظه می شود که مسأله شخصیت که بدون وجدان، پوچ و بی معنی است، آنچنان برای انسان با شخصیت، ریشه دار و با اهمیت است که می تواند با عشق که محرک ترین انگیزه هاست و می تواند «من» انسانی را کاملا بخرد، به مبارزه پرداخته و غالب شود. این جمله را که این شاعر انگلیسی گفته است، بسیار پر معنی است و من بیم آن را دارم که به عشاق قرن بیستم که اشتهای کاذب را عشق نامیده اند قابل هضم نبوده باشد، ولی ما همه می دانیم که در مقابل حقیقت، ما قبل تاریخ و قرن بیستم مطرح نیست، کسی که می گوید «من» تو هستم، تومنی، موجود را معدوم و معدوم را موجود فرض می کند آن شاعر که می گوید:
من کیم لیلی و لیلی کیست *** من هر دو یک روحیم اندر دو بدن

اگر مقصود او و سایرین از این اتحاد این است که همین عشق شهوانی حیوانی ما را یکی کرده و من تویی نمانده است. یک جمله فلسفی به لیست مسائل علم الامراض اضافه کرده اند. بلی، اگر عاشق و معشوق بتوانند از سر حد شهوات حیوانی عبور نموده و در یک روح کلی به جهت وحدت ایده ال شرکت بجویند، در آن موقع می توان نسیم این اتحاد را احساس نمود. چه زیبا و منطقی می گوید جبران خلیل در آنجا که می نویسد: «همدیگر را دوست بدارید و به همدیگر محبت کامل بورزید، ولی هرگز برای ورزیدن نسیم ماورای طبیعی میان خود بگذارید».
اگر بخواهیم این مسأله را در منطقی ترین جملات بیان کنیم و در عین حال احساسات واقعی خود را هم خشک نکنیم باید بگوییم: هر کس به مقدار و کیفیت شخصیتی که دارد می تواند محبت و عشق بورزد. شخصیت حیوانی محبت و عشق حیوانی تولید نمی کند، عشق و محبت انسانی به شخصیت انسانی نیازمند است. این اصل منحصر به عشق و محبت نیست، بلکه تمام شوون یک فرد از حیث پوچ بودن یا با ارزش بودن تابع شخصیت آن فرد می باشد.


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- وجدان- صفحه 85-82

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/210354