وجدان در صورت اعتدال روانی و هماهنگی ادراکات و خواسته ها و تفکرات و هوش و استعداد، واقعیت را بدون دست خوردگی نشان می دهد و این پدیده به طور تحقیق با فعالیت های مشاهدات حسی ما متفاوت است. ما در مشاهده رنگ ها مثلا جهت احاطه عوامل طبیعی از قبیل روشنایی و مسافت و غیره اشیا را برای خود تشخیص می دهیم نه اشیا "فی نفسه" را و همچنین پنکه ای که در حال حرکت است به صورت یک دایره حقیقی برای ما جلوه می کند، در صورتی که واقعیت فیزیکی آن عبارتست از سه شاخه فلزی و ما می دانیم که این دایره در خارخ وجود ندارد. کوه دماوند را از دور به مقدار نیم وجب می بینیم، دو خط متوازی را مانند دو خط آهن از دو زاویه حاده می بینیم. این گونه مشاهدات معلول خطای حواس نیست بلکه طبیعت ساختمان حواس ما در حال ارتباط با اشیا که با عوامل گوناگونی احاطه شده اند بایستی شیء را برای ما به به همان شکل معمولی نشان بدهند.
ما نام این پدیده را که محصول تماس ما با موضوعات خارجی است "بازیگری" می نامیم، چنان که نیلز بوهر از لائوتسه نقل کرده است که او می گوید: «ما در نمایشنامه بزرگ وجود، هم تماشاگریم و هم بازیگر» آیا در مشاهده و نظارت وجدانی هم به چنین نسبت که در نتیجه بازیگری ما اشیا را برای ما نمودار می سازد، دچار هستیم یا نه؟
به نظر می رسد که نظارت وجدانی غیر از مشاهده نمودهای خارجی است. دوباره این مطلب را یادآوری می کنیم که این موضوع بررسی ما در حال اعتدال روانی است. در حال اعتدال روانی چنین فرض می شود که غرایز و مهارکننده آنها "من" یا هر مفهومی که در روان شناسی مناسب تلقی شود، کاملا هماهنگ و سیستماتیک فعالیت می کنند. در نتیجه غرایز بر آن حقیقت مهار کننده طغیان نمی کنند و آن مهار کننده هم به غرایز بیشتر از حدود طبیعی و منطقی فشار نمی آورد. در این صورت است که وجدان نه فریب می دهد و نه فریب می خورد و عوامل دیگر در خودآگاه آن واقعیت را که مورد نظاره وجدان است مشوش نمی کند، در نتیجه واقعیت به همان اصل اساسی خود بدون دست خوردگی در مقابل وجدان قرار داده می شود.
اگر ما ده سال قبل جنایتی را مرتکب شده ایم و این جنایت برای تقصیر مسلم بوده است و در امتداد ده سال هیچ گونه عذر موجهی برای ارتکاب به آن جنایت پیدا نکرده ایم، بدون کوچکترین تردید همان منظره رقتبار با رنگ تقصیری که به خود گرفته است برای ما امروز همان گونه تداعی می شود که در ده سال پیش از این در صورتی که هزاران بلکه میلیون ها وقایع از راه حواس برونی و درونی در قلمرو ذاتی ما انباشته شده اند، است که این واحد (جنایت) چگونه از میان میلیون ها وقایع پیوسته و گسیخته جدا شده و با صراحت و روشنایی کامل در پیش چشمان نافذ وجدان گذاشته می شود.
البته ممکن است وجدان فریب بخورد و ممکن است اصلا وجدان آن کبوتر حساس در مقابل عقاب تیزپنجه تمایلات نابود شود، ولی ما گفتیم که این بررسی در حال اعتدال روانی است. انسان ممکن است توجه داشته باشد که وجدان خود را فریب می دهد و بازیگری می کند یا وجدانش کشته شده است و اگر وجدان خود را فریب نمی داد یا اگر تبهکاری ها وجدانش را نکشته بود واقعیت را بدون آلودگی ها احساس می کرد، در صورتی که نمودهای فیزیکی از این قبیل نبوده و برای انسان امکان کنار زدن عواملی را که واقعیت های فیزیکی را با رنگ های "حواس و من و سایر عوامل" رنگ آمیزی می کند وجود ندارد.
ممکن است این اعتراض گفته شود که نظارت وجدان در تغیرات، تابع تحولات نیروهای اندیشه و هوش و غرایز و سایر فعالیت های درونی می باشد، بنابراین نظارت و بلکه تمام فعالیت های وجدانی نسبی خواهد بود. این اعتراض اساسی ترین اشکالات به اصالت وجدان در درون انسانی است که از طرف منکرین آن ابزار می شود و ما بایستی در این دقت بیشتری بنمایم.
بدون شک چنان که متغیرات (عوامل برونی و درونی) دارای واقعیاتی هستند که با شرایط و انگیزه های گوناگون در تحول و تغیر قرار می گیرند، همچنین وجدان که تابع آن متغیرات فرض شده است دارای واقعیتی است که در مسیر تغیرات و تحولات قرار می گیرد، زیرا "هیچ" نه می تواند متغیر بوده باشد و نه تابع. این گونه استدلال شبیه به اینست که ما می گوییم مواد جهان خارجی یا ماده و انرژی اصالتی ندارند، زیرا دائما با اختلاف عوامل در تغییر و تحول قرار گرفته اند. پس اینکه یک موضوع واقعی در جریان حرکت واقع شود، نمی تواند دلیلی بر بی اساس بودن آن موضوع بوده باشد.
از آن طرف، این اصل هم تا اندزه ای روشن است که هر حقیقتی که بتواند در شرایط مختلف و عوامل گوناگون خود را حفظ نموده و در نمودهای دیگر فانی نگردد، به همان مقدار از اصالت برخوردار خواهد بود. مثلا در یک درخت، آب در ریشه و ساقه و شاخه و شکوفه و غنچه و گل و میوه خود را کاملا نشان می دهد، این نموداری در شرایط مختلف می تواند دلیلی به اصالت آب در موجود درخت بوده باشد. ما می بینیم با اینکه عوامل مختلف و گوناگونی در درون ما جریان دارند و با اینکه واحدهای مورد نظارت وجدان بسیار متعدد و متنوع می باشند، با این حال وجدان خود را حفظ نموده و تا آخرین دقایق وجود از ابراز موجودیت دست بر نمی دارد. اگر بنا شد که ما تابعیت وجدان را از اندیشه ها و تفکرات و غرایز و سایر عوامل موجب بی اساس بودن وجدان معرفی نماییم، چرا این استدلال را درباره بی اساس بودن نیروی تعقل به کار نبریم؟ مگر نیروی عقل از این تغییرات و تحولات در امان است؟ بلکه با یک نظر تحولات عارضه بر نیروی تعقل بیشتر از وجدان می باشد.
فرض می کنیم که شخصی ده سال قبل با غرض ورزی گواهی داده است که زید جنایتکار است و در نتیجه او را مستوجب کیفر نابجا ساخته است، و او در موقع گواهی، غرض ورزی خود را احراز کره بود. پس از مدتی به وسیله درک و اندیشه در می یابد که زید حقیقتا مقصر بوده است و آن کیفر برای زید کاملا بجا و بامورد می باشد. با این حال برای اینکه کشف شود که گواهی او مطابق واقع بوده است، باز وجدان غرض ورزی او را نخواهد بخشید، وجدان در نظارت و احکامش فقط ملاحظه نیت پاک و ناپاک را منظور می کند.
از آن طرف، تا وجدان در نهاد انسانی به کلی معدوم نشده است هرگونه تغییر و تحولی هم که در قلمرو فعالیت او انجام شود، باز واحدهای مورد نظارت خود را بدون بازیگری مورد تماشا و نظارت قرار خواهد داد و به عبارت روشن تر وجدان، وجدان است و تا وجود دارد وجدان خواهد بود. چنان که تعقل است و تا وجود دارد تعقل خواهد بود، چنان که موقعیت های گوناگون نمی توانند خاصیت تعقل را که از واحدهای روشن به واحدهای تاریک رسیدنی است یا مثلا تجرید کلیات از جزئیات است سلب نمایند، همچنین موقعیت های گوناگون نمی توانند نظارت بی طرف وجدان را از آن سلب نمایند، اگر چه مورد نظارت ها متفاوت بوده باشد.