تفاوت حکم با حق و بازگشت حقوق و احکام به یکدیگر

اگر امری صرفا جنبه قانونی داشته یا در حد وظیفه باشد و به اشیا برگردد، حکم نامیده می شود. مثلا حکم آب و آفتاب این است که پاک کننده اند. احکام و وظایف فقهی به همین اعتبار حکم نامیده شده اند. اما اگر امری از اختیارات به شمار آید و به انسان برگردد، حق نام دارد. فرق حکم و حق این است که در مورد حق، بشر اختیار دارد که آن را استیفا کند یا نکند و موظف به انجام این کار نیست، بر خلاف حکم که بشر باید آن را رعایت کند.

تنها حق سودمند است
آنچه که حق است و پایدار، سودمند است و آنچه پایدار نیست سودی هم ندارد. این بدان معنا نیست که هرچه ظاهرا سود داشته باشد، حق است. غرض این است که سود راستین از آن حق است و بس. باید دانست که اگر کسی از سود حق استفاده نکند، به زیان باطل گرفتار خواهد شد. به گفته امام علی (ع): «من لا ینفعه الحق یضره الباطل؛ آن که حق به او بهره ندهد، باطل به او زیان می رساند.»
باطل که ناپایدار است، گاهی به حق شباهت دارد و از این رو گروهی به دنبال باطل می روند؛ و شبیه بودن آن با حق سبب اشتباه آنها می شود. اصولا شبهه را بدان دلیل «شبهه» نامیده اند که به حق شبیه است. حضرت امیر (ع) می فرماید: «انما سمیت الشبهه شبهه لانها تشبه الحق؛ شبهه از آن رو شبهه نامیده شده که شبیه حق است.»

حقوق و احکام به یکدیگر باز می گردند
از یک نظرگاه، بازگشت حقوق به احکام است و از نظر گاهی دیگر، احکام به حقوق باز می گردند. بازگشت حقوق به احکام به این معناست که گرچه انسان مثلا دارای حق آزادی است، اما همین «آزادی» او از ناچاری است، یعنی انسان محکوم به آزادی است و نمی تواند آن را از خود سلب کند. از این رو همه حقوقی که به آزادی بشر مربوطند، به احکام الهی نسبت به انسان باز می گردند. درباره حیات نیز چنین است، یعنی گرچه انسان دارای حق حیات است، اما موظف است این حق را حفظ کند و نمی تواند آن را از خود جدا سازد. به این ترتیب، اگرچه آزادی و حیات و... به صورت انسان، حق جلوه می کنند، اما روح این حقوق، در مکتب دین، حکم خداست. به بیان دیگر، انسان همانگونه که باید از آب و هوای سالم بهره ببرد و حق ندارد که خود را از این دو محروم سازد، به همین سان موظف است از حقوقی که خداوند برایش معین فرموده است، بهره برد.
اما بازگشت احکام به حقوق به این معناست که خداوند برای آنکه بشر را به کمال برساند، احکامی را بر او واجب کرده است. پس روح این احکام، همان حق کمال یا بی انسان است. از این رو، همانگونه که انسان نمی تواند ان حقوق را از خود سلب کند، این احکام را نیز نمی تواند کنار گذارد. اصولا ریشه احکام، همان مصالح انسان است و به این ترتیب، روح احکام را حقوق الهی و بشری تشکیل می دهد. یعنی احکام دین از آن رو تدوین شده اند که انسان به کمال خود راه یابد. این احکام دارای پشتوانه ای پایدار و ثابتند؛ و چون از ثبات برخوردارند، به صورت حقوق تجلی می کنند.
در قرآن کریم آمده است: «هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق؛ اوست که پیامبر خود را با هدایت و دین حق فرستاد.» در اینجا اضافه دین به حق، از باب اضافه موصوف به صفت است، یعنی این دین، متن حق و عین صراط است.
سر این مطلب آن است که انسان یک موجود تکوینی است و رابطه وی با جهان و مبدا پیدایش آن، پیوندی تکوینی است. احکام و دستورات تدوین شده برای انسان نیز به پشتوانه همین پیوند تکوینی تنظیم شده اند. به دیگر بیان، روح آن اعتباریات قانونی همین حقایق عینی است.
از اینجا می توان دریافت که احکام دینی به منزله اعتبار اجتماعی و قرارداد عادی میان پیامبران و امت ها نیستند که بعدا قابل فسخ باشند. یعنی بر اساس توحید که زیربنای همه حقوق به شمار می آید، تکیه کردن به هر کس و هر چیز جز خدا، از جمله قانونی که انسان ها بر آن توافق کنند و برابر با وحی آسمانی نباشد، بت پرسی است. البته بت ها به گونه های مختلفند. بزرگان اله معرفت، به ویژه صاحب کتاب شریف «فتوحات»، تصریح کرده اند که «الطف الاوثان الهوی و اکثفها الحجاره؛ بت ها گونه های لطیف و غلیظ دارند. لطیف ترینشان هوای نفس است و غلیظ ترینشان سنگ.»


منابع :

  1. عبد الله جوادی آملی- فلسفه حقوق بشر- صفحه 75- 78

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/210581