اقسام حیات در قرآن

در بسیاری از آیات قرآن تبیین شده است که خداوند با فرستادن باران، گیاهان را می رویاند و انسان ها را نیز به همین سان زنده می سازد. این حیات، حیات گیاهی است. به نظر می رسد که در این آیه نیز، سخن از همین حیات گیاهی است: «جعلنا من الماء کل شیء حی؛ هر چیز زنده را از آب آفریدیم» (انبیاء/ 30). این حیات گیاهی از آن کسانی است که همه توان خود را به کار می بندند تا فربه شوند و رفاه یابند و دیگر هیچ. این گروه حتی از حیات حیوانی نیز برخوردار نیستند، چه رسد به انسانی. گیاهان نیز از همین گونه زندگی برخوردارند و رشدشان در بالیدن و قد کشیدن خلاصه می شود. برتر از این مرحله، حیات حیوانی است. در این مرحله، پای احساس و عاطفه و مهر و کین و دوستی و دشمنی به میان می آید. نظام کنونی جهان بر همین حیات حیوانی استوار است. حتی تدوین اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز به این قصد است که از کسی آوایی بر نیاید تا قدرتمندان آزادانه به کار خود ادامه دهند.
قرآن کریم آنگاه که از حیات حیوانی سخن می گوید، انسان را همردیف دام ها نام می برد: «متاعا لکم و لانعامکم؛ این نعمت ها از آن شما و چهارپایانتان هستند» (نازعات/ 33). نیز می فرماید: «کلوا و ارعوا انعامکم؛ خود بخورید و دام هایتان را هم از آن بچرانید» (طه/ 54). روشن است که قرآن منزه از آن است که مودبانه سخن نگوید. اینگونه سخن گفتن از آنروست که پیامی را به ما برساند. آن پیام این است که این نعمت ها میان شما و حیوان مشترکند و دل بستن به بهره وری از همین نعمت ها، شما را در حد حیات حیوانی نگاه می دارد. اما آنگاه که سخن از حیات انسانی است، نام انسان در کنار فرشتگان ذکر می شود. مثلا درباره دانشمندان صالح فرموده است: «شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکه و اولوا العلم قائما بالقسط؛ خدا در حال به پا داشتن عدل و داد جهانی گواهی داده است که جز او معبودی نیست و همچنین فرشتگان و دانشمندان به این مطلب گواهی می دهند» (آل عمران/ 18). همین حیات معنوی در برخی از آیات قرآن معرفی شده و معمولا همراه با وصفی ستاینده ذکر گشته است تا معرف آن باشد: «من عمل صالحا من ذکر او انثی و هو مومن فلنحیینه حیاه طیبه؛ هر مرد و زن مومنی که کار صالح کند، به او حیات پاکیزه می بخشیم» (نحل/ 97). وصف پاکیزه برای حیات، نشان دهنده آن است که این حیات، از نوع انسانی و برتر آن است. این حیات طیب را هرگز نمی توان در زندگی گیاهی و حیوانی جستجو کرد.
گاه نیز قرآن کریم با بیان جایگاه زندگان، نوع حیات آنان را بیان می دارد. البته این از باب نمونه آوری است. مثلا درباه شهیدان می فرماید: «لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون؛ شهیدان را هرگز مرده نشمار، آنان زنده اند و نزد خدا روزی می خورند» (آل عمران/ 169). در این آیه و مانند آن، با دریافت جایگاه شهیدان و روزی خوری آنان نزد خدا، درمی یابیم که آنها دارای حیات انسانی و معنوی اند؛ وگرنه، تنها داشتن حیات امتیاز شمرده نمی شود، زیرا همانگونه که پیشتر اشاره شد، اصولا هرگز مرگ در انسان راه نمی یابد. حتی کسانی که در راه طاغوت کشته می شوند نیز از حیات جاودان برخورداند، اما نه حیاتی همچون حیات شهیدان؛ بلکه: «اولئک ینادون من مکان بعید؛ آنان از جایی دور فراخوانده می شوند» (فصلت/ 44). مصداق این حقیقت را می توان در صحنه پس از جنگ بدر ملاحظه کرد، آنگاه که پیامبر در کنار چاه انباشته شده از اجساد کافران کشته شده، بدانها چنین خطاب کرد: «وحدتم ما وعدکم ربکم حقا؛ شما اکنون دریافته اید که وعده پروردگارتان تحقق یافته است». دلالت التزام از آیاتی به دست می آید که تجاوز به این قسم حیات را محکوم می کنند، مانند دعای حضرت نوح (ع) که از خدا می خواهد هیچ یک از کافران را زنده نگذارد، زیرا حیات معنوی دیگران را به خطر می اندازند: «انک ان تذرهم یضلوا عبادک؛ اگر کافران را زنده گذاری، بندگانت را گمراه می کنند» (نوح/ 27).
گذشته از بیان این تقسیمات حیات، قرآن کریم به رابطه دو نوع حیات مادی و معنوی نیز اشاره کرده است. در دیدگاه قرآن کریم، اگر انسان ناچار گردد که از میان این دو قسم، یکی را انتخاب کند، باید حیات مادی را فدا سازد و حیات معنوی را برگزیند. کسانی که با حقیقت زندگی می کنند، همواره این ترجیح و گزینش را در نظر دارند، مانند رزمندگان و مجاهدان در راه خدا: «فلیقاتل فی سبیل الله الذین یشرون الحیاه الدنیا بالاخره؛ آنان که حیات مادی را فدای حیات معنوی کرده اند، باید در راه خدا بجنگند» (نساء/ 74). کسانی که این گزینش را انجام ندهدند، ناچار در روز قیامت ندامت خواهند کشید: «یا لیتنی قدمت لحیاتی؛ ای کاش برای حیات معنوی خود، از پیش توشه برمی گرفتم» (فجر/ 24).
نکته دیگری که قرآن ما را بدان عنایت می بخشد، این است که حیات معنوی بسی پربارتر از حیات مادی است. به همین دلیل، خطر آنان که حیات معنوی را تهدید می کنند، بسیار بیشتر از خطر تهدید کنندگان حیات مادی است: «الفتنه اشد من القتل؛ فتنه بدتر از کشتن است» (بقره/ 191) و «الفتنه اکبر من القتل؛ فتنه بزرگ تر از کشتن است» (بقره/ 217). فتنه عبارت است از سلب حیات معنوی و اعتقادات دینی مردم. یکی از برجسته ترین مصداق های فتنه، ترویج اندیشه های انحرافی و تبلیغ زشتی ها و مفاسد اخلاقی و اجتماعی است. از اینرو مبارزه با فتنه نیز بسی سخت تر، بایسته تر، و مفیدتر از مبارزه با جرائم جنایی، و در صدر آنها قتل به شمار می آید.


منابع :

  1. آیت الله جوادی آملی- فلسفه حقوق بشر- صفحه 177-181

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/210614