قانون کنش واکنش انسانها در اشعار فارسی

قانون کنش و واکنش (عمل و عکس العمل) که در پشت پرده محسوسات جریان دارد، تحریک به پیوستگی انسان ها به یکدیگر کرده و ازگسیختن از همدیگر و خصومت و اضرار جلوگیری می کند:
سیل بر خانه من زور چرا می آرد؟ *** من که بی رقت در خانه بازی نزدم
«صائب تبریزی»
سنگ بر شیشه دل های پریشان نزدیم *** ایمن از سنگ مکافات بود شیشه ما «غیرت همدانی»
به نا امیدی از آن خوش دلم که چرخ نیافت *** بهانه ای که توان از من انتقام کشید «شقاقی اصفهانی»
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد***نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد «حافظ»
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده *** حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که که را کشتی تا کشته شدی زار*** تا باز کجا کشته شود آن که تو را کشت
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس *** تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت «ناصرخسرو»
هر بد که می کنی تو مپندار کان بدی *** دوران فرو گذارد و گردون رها کند
قرض است کارهای بدت نزد روزگار *** یک روز اگر ز عمر تو ماند ادا کند
«حکیم شفایی کاشانی»
زنهار مزن تیر ستم بر دل درویش *** کان تیر ستم تیغ و سنان در جگر آرد
نیکو نبود تخم بدی کاشتن آری *** گر تخم بدی کاری آن تخم بر آرد
از سنگدلی سنگ منه بر ره مردم *** کان کوه بزرگی به عوض در گذر آرد
چوبی که زنی بر کف پایی به تظلم *** بی شک و یقین دردسری را به سر آرد
بیداد مکن جان برادر به حقیقت *** بیداد پدر زحمت آن بر پسر آرد
«شاه نعمت الله ولی»
نگاه دار عنان را که اشک مظلومان *** پیاده ای است که ره بر سوار می بندد
مده آزار به درویش که آه دل او *** آن خدنگی است که از جوشن جان می گذرد
«عبرت نائینی»
از تیر آه مظلوم ظالم امان نیابد *** پیش از نشانه خیزد از دل فغان کمان را
«صائب تبریزی»
مشو کس را به کین خانه بر انداز *** که هرکس بد کند یابد بدی باز
«ناصروخسرو»
به کسری چه خوش گفت بوذرجمهر *** که تا می خرامد به کامت سپهر
مبادا به کس کینه ورزد دلت *** ملرزان دلی تا نلرزد دلت
مگو ناخوش که پاسخ ناخوش آید*** به کوه آواز خوش ده تا خوش آید
«ناصروخسرو»
این جهان کوه است و فعل ما ندا *** سوی ما آید نداها را صدا
«مولوی»
گر بد اندیش از تو بد بیند شود بد خواه تر*** ور نکویی از تو بیند شرمسارت می شود
زآتش ظلم ار بسوزانی دل مظلوم را *** تیره تر از دود آتش روزگارت می شود
گر کسی را خوار سازی تا کنی خود را عزیز *** عاقبت آن خوار خار رهگذارت می شود «ذوقی تبریزی»
نباشد همی نیک و بد پایدار *** همان بد که نیکی بود یادگار
دراز است دست فلک بر بدی *** همه نیکویی کن اگر بخردی
چو نیکی کنی نیکی آید برت *** بدی را بدی باشد اندر خورت
چو نیکی نمایدت کیهان خدای *** تو با هر کسی نیز نیکی نمای
مکن بد که بینی به فرجام بد *** ز بد گردد اندر جهان خام بد
به نیکی بباید تن آراستن *** که نیکی نشاید ز کس خواستن
و گر بد کنی جز بدی ندروی*** شبی در جهان شادمان نغنوی
«ابوالقاسم فردوسی»


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام- صفحه 139-141

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/210922