محدود بودن قدرت عقل در شناخت حقایق

عقل در کار شناخت حقایق هستی -چه حقایق ظاهر و چه حقایق غیر ظاهر، و چه حقایق حال و چه حقایق آینده- در یک مرحله بسنده است و در یک مرحله نابسنده و مقصود از «بسندگی»، ادارک خود به خود است و مقصود از «نابسندگی» فقدان این ادراک است؛ یعنی عقل در مرحله ای نابسنده است و چیزهایی هست یا خواهد بود، که از ادراک آنها به خودی خود ناتوان است، لیکن هنگامی که به آن حقیقت ها توجه داده شده و موضوعات به صورتی درست به عقل ارائه گشت، بر ادراک و تصدیق آنها تواناست.
این موضوع، اصلی مهم است و شناخت و توجه عمیق به آن و پذیرفتن آن، در کار استفاده از عقل و استعمال درست آن ضروری است. بسیاری از متفکران شرقی و غربی و مسلمان و مسیحی به این امر توجه کرده اند (مانند کندی، ابن سینا، توماس اکویناس، رنه دکارت، ایمانوئل کانت...) لیکن اغلب در مقام عمل چنان که باید به مقتضای این توجه و اعتراف یایبند نمانده اند و تاحدودی به «مطلق ساختن عقل» گراییده اند.
موضوع یاد شده (دو مرحله ای بودن عقل و به تعبیر دیگر محدود بودن قدرت عقل) را خود عقل به ما می گوید و بدان حکم می کند و از همین جاست که برای ادراک همه حقایق هستی به دو «هادی» نیاز می افتد عقل و پیامبر، هادی (حجت) باطنی و هادی (حجت) ظاهری، یعنی هادی و حجتی که در درون خود انسان است و باید به آن توجه کند و از آن پیروی نماید و حجتی که در بیرون است و باید آن را بجوید و پیشرو و معلم خویش قرار دهد.
از امام صادق (ع) پرسیدند که آیا عقل به تنهایی برای مردمان بسنده است؟ امام فرمود: «خود عقلی که در وجود انسان است می یابد که نمی تواند همه چیز را درک کند و بفهمد و نیازمند است که چیزهایی را فرا گیرد و بیاموزد.»
بنابراین، هرکس در صدد استعمال عقل برای فهم حقایق است -هم به حکم عقل و هم به حکم نقل- باید بداند که خود عقل به تنهایی در همه مراحل درک و شناخت کار ساز نیست و نیازمند به دیگری است، که به وسیله او تغذیه شود. پس ملاحظه می کنید که توجه بسندگی و نابسندگی عقل، کاری است به مقتضای عقل و عدم توجه یاد شده کاری است بر خلاف عقل. بدین گونه اگر در مراحلی که عقل به خودی خود توانایی رسیدن به آنها را ندارد، به غیر عقل (وحی) رجوع کنیم، کاری عقلانی کرده ایم و از عقل پیروی نموده ایم. و اینکه در احادیث رسیده است که «ألا و مثل العقل فی القلب، کمثل السراج فی البیت؛ عقل در وجود آدمی مانند چراغ است در خانه» معنایش همین است، یعنی چراغ در عین اینکه روشن کننده است، شعاع کارش محدود است. از چراغ این کار ساخته نیست. که همه چیزها را نشان دهد، بلکه چیزهایی را نشان می دهد که پرتو رس آن قرار گیرند. پس هر چه را بخواهیم ببینیم و در شعاع چراغ نباشد باید در شعاع چراغ قرار دهیم تا درست ببینیم و چراغ را به سوی آن بگردانیم، تا ما را در دیدن و تشخیص دادن آن کمک کند. حقایق عالم هستی همین گونه اند، برخی در شعاع عقل قرار دارند و برخی ندارند.

عقل آدمی نیازمند کسانی است فراتر از انسان عادی تا او را به آن حقایق متوجه کنند و آنها را در پرتو رس او جای دهند. به طور مثال می توان گفت که اصل وجود خدا از چیز هایی است که عقل به خودی خود توانای بر قبول و ادراک آن هست، یعنی عقل به صرف اینکه درباره عالم اندیشید به وجود خدایی پی می برد، لیکن خصوصیات خداوند، یعنی صفات الهی و چگونگی این صفات و فعل و اراده او این گونه نیست، البته با پی بردن به وجود خد اصفاتی را هم برای خداوند -اگر چه به طور اجمال- می پذیرد، مانند حیات، علم، قدرت و... لیکن ادراک چگونگی این صفات، آن گونه که فیلسوفان درباره آنها سخن می گویند و نظر می دهند، کار عقل به تنهایی نیست، بلکه معرفت درست این امور باید از طریق "وحی" فرا گرفته شود.
کسانی که می خواهند با عقل همه چیز را ادراک کنند، مانند کسانیند که می خواهند با تجربه همه چیز را ادراک کنند، منتهی به مراتبی بالاتر، لیکن هر دو جریان فکری و مسلکی -و باصلطلاح علمی- در یک امر مشترکند حرکت در محدود برای رسیدن به نامحدود. دانستنی های هستی محدود نیست، لیکن دانستی های عقل محدود است و توان تجربه بسیار محدود و ناچیز.
می نگریم که در ورای داده های علوم تجربی هزاران حقیقت در عالم هست که دست تجربه آزمایشگاهی به آنها نرسیده است و هر روز که می گذرد مسائلی تازه کشف می شود و علم فیزیک نوین و نوین پدید می آید. در آسمان شناسی و عالم عظیم و عجیب ستارگان و کهکشان ها پیوسته آفاقی گشوده می شود، با عظمت تر از آنچه تا پیش از آن کشف شده بود. کار ادراکات عقلی نیز این چنین است. همان گونه که علم تجربی نمی تواند مدعی شود که همه حقیقت ها را دریافته است یا می تواند دریافت و بنابراین نمی تواند انسان را به مرحله اطمینان نهایی برساند، علوم عقلی نیز این گونه است، نهایت در مداری بسی بالاتر و والاتر وسیع تر، پس انسان می ماند و دریای بیکران حقیقت و فاصله ای که با آن دارد و این فاصله باید پر شود و کسی دست انسان را بگیرد و او را به دریا برساند. این کس "انسان هادی" است، یعنی معصوم، پیامبر و در مرتبه بعد امام و چرا چنین است؟ چون تنها کسی می تواند انسان را به دریا برساند که از آن آگاه باشد. و آگاه شدن از دریا (سراسر هستی)، نه از آزمایشگاه بدست می آید و نه از قواعد منطقی و عقلی، بلکه از وحی بدست می آید و از اینجاست که بسیاری از فیلسوفان و متفکران اسلامی و غیر اسلامی -از شرق و غرب، و قدیم و جدید- یاد کرده اند که نور وحی مکمل عقل است و به تقریب همه هم آوایند که «إن مجرد العقل غیر کاف فی الهدایه إلی الصراط المستقیم»؛ «عقل به تنهایی نمی تواند راه راست رسیدن به حقایق هستی را نشان دهد.»
می توان به این نتیجه رسید که منطبق ساختن داده های وحی بر داده های عقل و فرو آوردن آنها را تا این حد موجب حرمان وصول آدمی به مرحله بالایی از معرفت است که وحی می تواند او را به آن مرحله برساند، بلکه متکفل این رساندن است. «یـزکیهم و یعلمهم الکتاب والحکمه»
به طور مثال: با قواعد خود بقای روح را و نوعی معاد روحی و مثالی را می پذیرد و به اثبات می رساند، لیکن به خودی خود از رسیدن به معاد ناب کامل که معاد عنصری است ناتوان است؛ پس باید به وحی رجوع کند و خود را از وصول به آن مرتبه از معرفت معادی و شناخت آن نیز محروم ندارد، چنان که شیخ الرئیس و صدرالمتألهین ازجمله بدان تصریح کرده اند.
و بدین سان وحی مانند دریا جلوه می کند و عقل مانند کشتی، که باید با آن در دریا شنا کرد و با غواصی چیزها بر آورد و کوشید تا وسعت بیکران دریا را در ابعاد کشتی محدود و زندگی نساخت (فافهم و تأمل)


منابع :

  1. محمدرضا حکیمی- مقام عقل- صفحه 54-59

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/210992