نمونه ای از اشعار عبدالعلی نگارنده

آقای نگارنده در شعر، ضمن رعایت سایر اصول فن و مذاهب نقد، بیشتر به مذاق ناقدان اخلاقی گرایش دارد، و شعر را که یکی از مظاهر احساسها و افزار انتقال شناخت زیباییهاست، راهی می داند به تصحیح عواطف دیگر، و تعدیل سایر تمایلات انسان. زیرا تأثیر شعر در مردم، طبیعی و قهری است. پس چه بهتر که از این عامل موثر راهی بگشاییم به خوبیها، و به تعبیر دیگر، خوب است شعر را در راه شناساندن زیباییهای حقیقی و پایدار به کار گیریم، و آنچه در شعر هست (که تأثیر است) وسیله قرار دهیم برای آنچه باید باشد، که پایداری اراده و تهذیب خواسته ها و تقویت حماسه ها و تطهیر روشها و منشهای توده است. تعبیر خود آقای نگارنده این است که «باید هرآنچه را لازم است مردم بخواهند، در آنچه می خواهند تعبیه کرد.» و این روش را دارای اثری ژرف و حاصلی پرارج می داند. و نمونه های بسیار دلکشی از استادان بزرگ به خاطر دارد.
برداشت عمده در شعر نگارنده بر همان معیار است که به خوبی به چشم می خورد. و این کار به گونه ای در شعر وی عملی شده است که خود نشان دهنده توان ذوقی و مایه وریهای شاعری است. و اگر به گفته بوالو: «شاعر وقتی می تواند به زیبایی برسد که روح پاک داشته باشد» توجه کنیم، با یک زیبایی از این مایه، در شعر نگارنده روبرو خواهیم گشت. چنانکه اگر بخواهیم روی این حقیقت که در شعر نگارنده مورد گفتگوست، روشنی بیشتری بیفکنیم، و سبک (Style) شعر را، انعکاس صادق شخصیت شاعر بدانیم، باید بدقت به نقد موازنی بپردازیم، و میان شعر او و شعر گروهی از شاعران آلوده روزگار این زمان چه پیر و چه جوان، مقایسه کنیم، تا خوبتر دانسته شود که جلوه گاه حقیقتها جای دیگر است، و نشر آلودگی و بی خیالی و تباه روی و شهوترانی را هیچ معذرتی نیست و صدمه ای که از این راه انسانیتها می رسد، هیچ جبرانیش نخواهد بود.
اما عرفانی را که اوستای عزیز، شعر نگارنده را راهی دانسته است برای سیر آن عالم، همان معرفت صحیح و اظهارات در خور است، وگرنه منظور هیچ آن بافته ها و شطحیات نیست. او در اعتقادات از همان متن راه عبور می کند، بدون هیچ خوش بینی به یکسوگراییها، و به این انحرافکاریها و تحریف بازیهای دکه داران مختلف، که برای گرمی ترفند خویش، حقیقتهای اصیل و درهم تنیده مذهب را تجزیه کردند و نامها و عنوانهای تیره گون و اهریمن آموخته ای بدان دادند، و آموزشهای زندگی ساز و تعلیمهای بلند اجتماعی و جنبه های شور و اقدام و سرپیچی و تپش دینی را ابطال کردند، و جناح آفتاب آفرین آموزشهای روحی را در زیر تنبلیها و تن پروریها ضایع گذاشتند، و به تأثیر دستورهای دینی و تربیت هماهنگ افراد و اقوام، رکود دادند، و از همه دردناکتر که بر جنبه الهیت حماسه و ایجاد انقلابهای مقدس انسانی در راه دریافت حقوق توده ها، خط ترقین کشیدند. نگارنده درباره این مسائل می اندیشید و می دانست که روح مذهب درحقیقت و صلابت و جدی بودنش در آن راهکها مرده است، و گاه نیز عقیده خود را اظهار می کرد، و این گرایشها را چیزی می دانست ورای درک صحیح و همه جانبه دین، و پایبند بودن به همه چیز دیانت. و حتی خود، درباره بعضی از انحراف یافتگان شعری بخصوص سرود، و خواست با تیزنگر زاکان هماهنگ شود که:
هوس خانقهم نیست که بیزارم از آن *** بوریایی که در آن بوی ریایی باشد
که این بود ترانه روح او.
درباره مسئله وزن و شکل نیز دانسته شده است که آن را در انواع شعر دخالت مهمی است، و چه بسیار که در مفاهیمی چون: حماسه و غزل و رثا و بهاریه و خزانیه و ترانه، وزن، نیمه ای از رسالت هنری شعر را به عهده داشته باشد. به گفته دکتر زکی نجیب محمود، ادیب مصری:
«إن الشکل أمر حیوی فی الشعر- بل و فی کل فن آخر – لأن مراعاه الشکل تقتضی أن یختار له ماده ذات صلابه و عناد، حتی یکون «للصیاغة» معنی و مغزی.... فالبراعة تکون فی سیطره الشاعر علی ماده منزلقة رواغة..... و براعة الفنان هی أن یخفی جهده المبذول فی فرض تلک السیطرة علی مادته المشکلة»
و از قدیم دیده ایم که شاعران توانا بدین امر حیاتی در شعر توجهی ژرف کرده اند. در شعر آقای نگارنده نیز، به گونه ای غیر متظاهر، این اصل رعایت گشته است، که گاه انسان در نیمه خواندن شعری، و قطعه ای، می بیند وزن و هیئت گزیده آن، با مهارت بوده است.
و گاهی در نازک خیالیهای غزل، نگارنده را در اوج می نگریم که ترانه اش به تارهای دل چنگ می زند و روح را از بن و بنیاد به ارتعاش می اندازد، و به تکرار همان ترانه و یاد نرمسوزی از خاطرات عشق وا می دارد:
گهی که یاد منت در خیال می گذرد *** ز التفات به آن رهگذر، دریغ مــدار
شور و حالت دیگری، گاه و گاه در شعر نگارنده هست که خود در پاره ای جاها و چیزها، به یقین شوریده سر است و سوخته پروا ،و دارای فروغی رامش بخش که در اینجا سخنی را به زبان اوستا می گوییم:
چقدر خوب است که عشق و شوریدگی پنهان باشد، داستان عاشقان (همانند آرامگاه سربازان گمنام) مدفن عشق آنان باشد، تا پس از آنان گلهای اشک بر این آرامگامهای بی نام و نشان نثار گردد.
و گاهی در بیان رقایق معرفت، و مجازی اضافه اشراقیه، و به اصطلاح، تعرض به نفحات رحمانی، به چنین بیتی برمی خوریم همه مغز و معنی و نغز و دلکش:
تشنه کامان همه جمعیم وز دریای کرم *** که کران تا به کران است نمی ما را بس
و گاهی در اشاره به غایت سلوک و مرز سیر و مقدار عینیت وصول، به بیتی از دست بیت پیش می رسیم:
دیـــدن طـــلعت آن از هـــمه آراســته تر *** چون مــحال است طــواف حــرمی ما را بس
و گاه، مفهومی فلسفی و عمیق که حاصل اندیشه خم نشینان است از بیتی می تراود:
جان درین خاک که دامنگیر است *** شده بـــیچاره دچـــار مـــن و تـــو
و گاه، بعضی از قضایای مهم اخلاقی، از بیتی تداعی می شود:
از گرفتاری جان است که سخت *** گره افـــتادم به کــار مــن و تو
و گاه، تعلیمی عزیز و آموزشی پرارج می دهد:
تقدیر هر چه هست تو همت بلند دار *** دستی که کوته است به دامان نمی رسد
و گاهی به رویه دیگر تربیت و اخلاق توجه می گردد:
ما را اگر سلامتی نفس آرزوست *** باید تــمام عــمر به پرهیز بــگذرد
و گاهی مناعت طبعی، چون صخره ای مستحکم ساحل، از دل بیتی می خروشد:
نظر کیمیا کسی دارد *** که ندارد به کیمیا نظری
و گاه، در مفاهیم عالی بشری، و مسائل نوعی انسانخواهی نیز بس وسیع و صمیمی می اندیشد، بدانگونه که بیشتر آن نمونه را تنها در کلام بزرگان می تواند یافت:
در بنــد جــان خویش نباید بود *** روزی که حال جمع پریشان است


منابع :

  1. محمدرضا حکیمی- عقل سرخ- صفحه 211-217

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/211141