بررسی مذهب سید جمال الدین اسدآبادی (1)

یکی از پیوست های کتاب «سیری در اندیشه سیاسی عرب» تألیف استاد فاضل، دکتر حمید عنایت، درباره مذهب سید جمال الدین اسدآبادی است این پیوست که توسط استاد محمدرضا حکیمی افزوده شده است. را در زیر می آوریم:
چگونگی زندگی سید در ایران، درگیری او با قدرتهای آن روز ایران، حضور او در نجف، نامه ای او به علمای شیعه، نامه او به مرجع شیعه در آن روز، میرزا محمدحسن شیرازی، تعبیرات سید نسبت به «مرجع تقلید» در آن نامه: «پیشوای دین، پرتو درخشان انوار ائمه ....»، تعبیرات سید در نامه ای که برای علمای ایران نوشته و به عنوان «حمله القرآن» معرفی شده است، اینکه به آسانی می توانسته است علمای شیعه ایران را مورد عتاب و خطاب قرار دهد، و به آنان امر و نهی و انتقاد و پیشنهاد کند و این همه معلوم می دارد که در شیعه بودن او تردید کردن روا نیست.
آیا این امر که ناصرالدین شاه، دو بار او را برای اصلاح امور و ارشاد افکار، به تهران دعوت کرده است، صرف نظر از اینکه بعد به دلیل نشر مسائل روشنفکرانه از ناحیه سید جمال الدین نتوانسته او را تحمل کند، چه توجیهی می تواند داشته باشد؟ آیا ناصرالدین شاهی که «تکیه دولت» می ساخته و به پای روضه امام می نشسته، می توانسته از یک عالم سنی آن هم در دو نوبت مختلف، دعوت کند، تا بیاید و اوضاع کشور شیعی و مردم شیعه ایران را سر و سامان دهد؟ باری، اگر سید جزو علمای شیعه نبود و مذهب او برای مردم ایران، چه عالم و چه جاهل، چه مقام رسمی و چه غیر رسمی، چه طلاب و چه مردم بازار جزو قطعیات نبود، نه تنها ناصرالدین شاه نمی توانست او را به عنوان «مصلح دینی» به ایران دعوت کند، بلکه به هنگام مخالفت با او نیز دچار هیچ هراسی نمی شد، با اینکه شد و می توانست به اسـتناد اختلافات مذهبی و مثلا اینکه سید می خواهد ایران را به سوی مذهب سنی بکشاند و امثال این سخنان او را از نظرها بیندازد. چون می نگریم که درباره این گونه مردان بزرگ و هدفهای آنان، به منظور منحرف ساختن اذهان نسبت به آنان و منصرف کردن افراد جامعه از پیروی آن اهداف پاک و عالی، از وارد کردن هر گونه اتهامی نیز مضایقه نمی شود، تا چه رسد به اینکه در مورد کسی واقعیتی وجود داشته باشد؛ واقعیتی که می توان با آن، دست کم، عامه مردم را نسبت به پیشوایی کم توجه کرد، مثل همان تکیه کردن بر سنی بودن در موردی که مانند ناصرالدین شاه کسی و عمالش بخواهند سید جمال را بکوبند. نمی خواهم بگویم مبادله نظر میان علمای شیعه و سنی در طول تاریخ اسلام، یا در آن ایام وجود نداشته است، نه، ابدا این را نمی گویم، چه، این رابطه بوده است و خوشبختانه اکنون نیز هست، و حتی در اجازات حدیث و تحصیل علم، علمای مذاهب اسلام به یکدیگر مراجعه می کرده اند و می کنند، و تألیفات یکدیگر را می خوانده اند و می خوانند. بلکه می خواهم بگویم اگر در آن روزگار، حتی شبهه غیر ایرانی بودن و سنی بودن، درباره سید، در میان ایرانیان، وجود داشت، کارگردانان حکومت آن روز می توانستند همین امر را برای ایجاد بلوی علیه سید، بزرگترین دستاویز قرار دهند؛ و ناصرالدین شاه می توانست، از جمله، با چنگ زدن به همین اختلاف مذهبی او را از خود دور کند و بد نام هم نشود، و از دست سید و انقلابی را که او پی می نهاد بیاساید. اما می بینیم که چنین نیست، بلکه رفتار او در کار مخالفت با سید، رفتار کسی است رویاروی شده با مقامی که جامعه ایران، از خرد و کلان و عالم و عامی، او را به عنوان یک عالم دینی و اجتماعی قابل اعتماد می شناسند. همین گونه رفتار علما و طلاب ایران، در برابر سید نیز حاکی است از نفوذ کامل وی در آنان، و اینکه او را به عنوان مصلحی برخاسته از میان خود تلقی می کرده اند. حتی باید گفت، دیگر تهمت هایی نیز که در باب مبادی دینی و جز آن به سید زده اند و تاکنون نیز می زنند، همین گونه است؛ یعنی اتهام است و الصاق. و این اتهامات از سوی مستشرقین است، یا کسانی هم قصد و هم غرض با آنان. و غرض از این کار پوشیده نیست. پس نگرشی گذرا، به کار و کارنامه زندگی سید در ایران، بس است که، با چشم پوشی از دیگر اسناد و مدارکی که به ویژه در سالهای اخیر به دست آمده است، دلیلی قاطع باشد بر مذهب او.
و همین نگرش نزد کسی که با این مسائل آشنا باشد و اندکی بیندیشد، برای از میان رفتن این غائله واهی بر سر مذهب سید بسنده است. آیا در میان ملتی مذهبی چون ایرانیان، می شود کسی تا این اندازه نفوذ راستین داشته باشد، بیداری همگانی را سبب شود، عالمان را تهییج کند، طلاب را بشوراند، روشنفکران را برانگیزد، به نویسندگان و ادیبان و خطیبان و شاعران جهت دهد، با قدرتهای مسلط درافتد، غرورهای باطل را خرد سازد، با انبوهی از خدعه ها و نیرنگهای سیاسی پنجه نرم کند، ناصرالدین شاه را به دست و پا بیندازد، مرجع تقلید را به اصدار فتوی بلکه «حکم» وا دارد... و با این همه، با مردم هم نژاد و هم مذهب نباشد؟ آیا ممکن است کسی این همه کار را در کشوری چون ایران، آن هم به عنوان یک «عالم دینی» و سید «سلاله علی» انجام دهد، و با این چگونگی، از نظر مذهب، جعفری نباشد، و مثلا حنفی یا شافعی یا مالکی یا حنبلی باشد؟ آنان که در میان طلاب زندگی کرده اند می دانند که این قبیل چیزها بر آنان پوشیده نمی ماند. بنابراین، امری در حد محال است که سید جمال الدین شیعه نباشد و به گونه ای که اتفاق افتاده است و با اختصار بدان اشاره شد بتواند بی سر و صدا و بدون هیچگونه مناقشه و گفتگویی درباره مذهب او، سالها با علما و طلاب در ایران، و علما و طلاب شیعه در خارج ایران مجالست و معاشرت کند و با آنان سر و سر و تبادل نظر و تعاون عملی، در راه مبارزه با استعمار دامنه دار داشته باشد، و با آن چگونگی و گستردگی که یاد شد، در تماس و رابطه و کشمکش و صلاح اندیشی و اشتراک در اقدام باشد. پس بدین گونه روشن است که عدم اصرار سید درباره تعیین مذهب خویش، درسفرها و در گوشه و کنار ممالک اسلامی، و گاه ایجاد شبهه در این باره، مربوط است به سیاست آن روز او، در زمینه مقبول واقع شدنش در نظر همه ملت های اسلامی، تا بتواند مقاصد دینی و اجتماعی خود را در راه پدید آوردن «اتحاد اسلام» و نشر آزادی و کوبیدن استعمار به ثمر برساند، و از طرف ایادی و عوامل استعمار، از ناحیه مسائل مربوط به اختلافات مذهبی، حتی الامکان، مصون بماند. در اینجا استناد نمی کنم به مطلبی که برخی از عالمان بزرگ اظهار کرده اند، از جمله علامه سید محسن امین عاملی، و آن مطلب، «اصاله التشیع» است در علویین، یعنی اینکه اصل درباره مذهب سادات و علویان، تشیع است، مگر خلاف آن به دلیل ثابت شود. باری با صرف نظر از این مطلب، در اینجا به مناسبت، دو استناد را، محقق متتبع سید محمدمحیط طباطبائی، که درباره زندگی سید تحقیقات بسیار دارند نقل می کنم.

اســتناد اول:
«شیخ عبدالقادر مغربی، یکی از دو مرید باقیمانده دوره زندگی سید، که فیض ملاقات او را دریافته اند، برای ملامت سر محمد ظفرالله خان پس از آنکه وزارت امور خارجه پاکستان را در راه حفظ عقیده مذهبی خود ترک کرد توسط منیر حصنی دمشقی به او چنین پیام می فرستد: تو که عمر را در کار سیاست گذرانده ای و سرشناس جهان شده ای، چرا به اندازه سید جمال الدین شیعه ایرانی، سیاستمدار نشدی که وقتی عقیده مذهبی و جنسیت سیاسی خود را مانع از پیشرفت کار خود دید، خود را افغانی خواند و با حنفی ها که طبقه حاکمه دستگاه خلافت عثمانی بودند، به ظاهر هم عقیدگی اظهار کرد».

اسـتناد دوم:
«مرحوم شیخ محمدحسین کاشف الغطا، از قول پدرش شیخ علی کاشف الغطا، که مدتها در استامبول با سید معاشر بوده و در عراق نیز نسبت به اصل و جنس او معرفت داشته است نقل می کرد که موقع توقف مرحوم شیخ علی (پدر کاشف الغطا) در استامبول و شرکت در مجالس و محافل افادات سید، همه خواص یاران او می دانستند که از جامعه شیعه ایران برخاسته، و برای چه اظهار تسنن و افغانی بودن می کند».

نظریه شیخ آقا بزرگ تهرانی
اصل دیگری که درباره مذهب سید قابل توجه است، این است که علامه محقق، شیخ آقابزرگ تهرانی، که به شناخت احوال عالمان شیعه و معرفت و تألیفات و آثار و زندگی آنان معروف است، و بیش از 70 سال در این باره جستجو و تحقیق کرده است و در این رشته متتبع و مرجعی است کم مانند، سید جمال الدین را، در بخش مربوط به قرن چهاردهم، از کتاب «طبقات أعلام الشیعه» که چنانکه از نامش پیداست ویژه گزارش زندگی عالمان شیعه است، ذکر کرده و شرح حال او را زیر عنوان «السید جمال الدین الهمدانی، الشهیر با لافغانی» (سید جمال الدین همدانی، شهرت یافته به افغانی)، آورده است. و پس از ذکر نسب او تا امام زین العابدین (ع)، او را با این تعبیر معرفی کرده است: «من أعاظم الفلاسفه و کبار رجال الشیعه المصلحین»؛ «در شمار بزرگترین فیلسوفان و از مصلحان بزرگ شیعه».
می دانیم که شیخ آقابزرگ تهرانی، با اواخر عمر سید همزمان بوده و از ده سالگی (1303 هـ. ق)، وارد جامعه طلاب شده است، یعنی افزون از 10 سالگی پیش از رحلت سید. قطعا در این سنین، در حوزه های روحانی، درباره سید سخنان بسیار می شنیده است و از چگونگی و واقعیت حال او که نمی شده است بر طلاب پوشیده ماند. اطلاع می یافته است. نیز می دانیم شیخ آقا بزرگ، به سال 1315 هجری قمری، به نجف رفته و به محضر علمای نجف رسیده است، از جمله عالم ربانی و رجالی معروف، حاج میرزا حسین نوری که خود از استادان مسلم و متخصصان بزرگ رشته علم «رجال» بوده است و معاصر سید جمال الدین. سال فوت نوری، 1320 هجری قمری است و به احتمال قوی، نظر نوری را درباره سید شنید بوده است. نیز درآن تاریخ، قطعا شیخ آقا بزرگ کسان چندی را دیدار می کرده و می دیده است که نه تنها از دور و نزدیک از احوال سید آگاه بوده اند، بلکه حضور او را در نجف (حدود سالهای 1270 هـ .ق) درک کرده بوده اند و می توانسته اند اطلاعاتی از طریق عیان و حس (نه نقل و حدس) در اختیار وی بگذارند. بنابراین، هنگامی که او سید را بی هیچ قید احتیاط، در شمار عالمان شیعه می آورد، با این همه نزدیکی و پیوستگی و زمینه اطلاع و امکان شناخت، با تعیین صریح موضوع کتاب، جای بحثی درباره مذهب سید باقی نمی گذارد.


منابع :

  1. محمدرضا حکیمی- عقل سرخ- صفحه 394-386

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/211155