سخنرانی شرف الدین درباره اتحاد مسلمین در مصر

شرف الدین، پس از 15 سال، از درگذشت «سید جمال الدین اسدآبادی»، یعنی سال 1329 هجری قمری، در نخستین سفر خویش به مصر، وارد آن دیار می شود. و این زمان،، بحبوبه کوششهای استعمار برای هرچه بیشتری کردن اختلافها و تفرقه ها و جداییها در میان مسلمانان است. شرف الدین این تفرقه افکنیها را، همراه، اختلاف گذشته، یکجا، می نگرد. پیش از آن نیز این دردها را به خوبی لمس می کرده است. اینست که جانش از درد و دریغ آکنده می شود. و پیوسته می کوشد تا در این سفر با عالمان اهل سنت و کسانی که نفوذ کلمه دارند نزدیک شود، و دردها را در میان گذارد، و به ادای تکلیف مقدس الاهی قیام کند، و راهی برای رهایی اسلام از چنگال این مشکلات و مصائب بیابد، و مسلمانان خفته را بیدار کند، و عزت اسلامی از دست رفته را به مسلمین بازگرداند، و دین خدا را رونق مجدد بخشد، و بشریت را متوجه صراط مستقیم سازد.
شرف الدین خود، در این باره، با نثر بلیغ و بلند و شورانگیز خویش، در آغاز «المراجعات» چنین می گوید، و از خود او بشنویم که «عندلیب آشفته تر می گوید این افسانه را»:
«....لکن مشهد هولاء الإخوه المتصلین بمبدأ واحد، و عقیده واحده، کان –وأسفاه– مشهد خصومه عنیفه، تغلو فی الجدال، غلو الجهال،حتی کان التجالد فی مناهج البحث العلمی من آداب المناظره، أو أنه من قواطع الأدله! ذلک ما یثیر الحفیظه، و یدعو الی التفکیر، و ذلک ما یبعث الهم و الغم والأسف، فما لحیله؟ و کیف العمل؟ هذه ظروف ملمه فی مثین من السنین. و هذه مصائب محدقه بنا، من الأمام والوراء، و عن الشمال و عن الیمین. و ذاک قلم یلتوی العقم أحیانا، و تجوربه الأطماع أحیانا أ خری، و تدوربه الحزبیه تازه، و تسخره العاطفه تاره أ خری. و بین هذا و ذاک، ما یوجب الارتباک.
فما العمل؟ و کیف الحیله؟
ضقت ذرعا بهذا، و امتلأت بحمله هما؛ فهبطت مصرأ- أواخر سنه 1329- موملا فی «نیله» نیل الأ منیه التی أ نشدها. و کنت أ لهمت أنی موفق لبعض ما أ رید، و متصل بالذی أ داور معه الرأ ی، و أتدول معه النصیحه، فیسد د الله بأیدینا من «الکنانه» سهما، نصیب به الغرض، ونعالج هذا الداء الملح علی شمل المسلمین بالتمزیق، وعلی جماعتهم بالتفریق. و قد کان – والحمد لله-الذی أ ملت. فأن مصر بلدینبت العلم، فینمو بها، علی الإخلاص والإذعان للحقیقه الثابته بقوه الدلیل. وتلک میزه لمصر فوق میزاتها التی استقلت بها.
و هناک- علی نعمی الحال، و رخاء البال، وابتهاج النفس- جمعنی الحظ السعید بعلم من أعلامها، المبرزین بعقل واسع، خلق وادع، و فواد حی، و علم عیلم، و منزل رفیع، یتبووه بزعامیه الدینیه، بحق و أهلیه. و ما أحسن ما یتعارف به العلماء، من الروح النقی، والقول الرضی، والخلق النبوی. و متی کان العالم بهذا اللباس الأنیق المترف، کان علی خیر و نعمه. و کان الناس منه فی أمان و رحمه، لایأبی أحد أن یقضی الیه بدخیله رأیه، أویبثه ذات نفسه.
کذلک کان علم مصر و إمامها، وهکذا کانت مجالسنا التی شکرناها، شکرا لاانقضاء له و لاحد. شکوت إلیه وجدی، و شکا إلی مثل ذلک وجدا وضیقا، و کانت ساعه موفقه، أوحت إلینا التفکیر، فیما یجمع الله به الکلمه، و یلم به شعث الأمه؛
افسوس و صد افسوس، که برادران مسلمان که به یک مبدأ معتقدند و به یک دین، و باید برادرانه زندگی کنند، به خصومت پرداخته اند و با هم درگیر شده اند، و چونان مردم بی فرهنگ، درگیری را به اوج رسانیده اند. گویی زد و خورد نیز از آداب بحث علمی و مناظره است، و در شمار دلیلهای روشنگر؟! همین وضع است که احساس وظیفه مرزبانی را زنده می کند، و آدمی را به چاره جویی می اندازد. همین وضع است که جان انسان را از اندوه و غم و افسوس می آکند، و از خود می پرسد: آیا چاره چیست؟ آیا چه باید کرد؟
این است جو اجتماعی نگرانی بار مسلمانان در طول سالها و سده ها! و این است مصیبتهایی که از هر سوی ما را در میان گرفته است: از پیش و پس، و از راست و چپ. و در این میان، قلمهایی که به کار می افتد (که باید در جهت خیر و صلاح و روشنگری جامعه باشد)، گاه قلمهایی است که امید هیچ خیری به نوشته های آنها نیست، و گاه قلمهایی است مزدور، و گاه قلمهایی در گرو گروه گرایی، و گاه دستخوش احساسات. و در کشاکش این چگونگیها و اوضاع است که جامعه اسلامی به سقوط کشانیده می شود. پس چه باید کرد؟ پس راه چاره کدام است؟
کم کم کاسه صبر من، در برابر این مصائب و مشکلات لبریز شد و همه وجودم در این اندوه غرق گشت. این بود که در اواخر سال 1329 (هجری قمری) روانه مصر شدم، به این امید که در کرانه «رود نیل»، نیل به آرمان خویش پیدا کنم. و چنان به دلم گذشت که به پاره ای از آرزوهایم خواهم رسید، و کسی را خواهم یافت که نظر خود را به او بگویم، و راه خیرطلبی برای مسلمین را با او بجویم. تا بدینسان به یاری خداوند، تیری از سرزمین مصر افکنده به آماجگاه رسانیم، و این بیماری جدایی مسلمانان را، که پیوسته اجتماعات مسلمین را به پراگندگی و از هم گسیختگی می کشاند، درمان کنیم، و شکر خداوند را، که آرزوی من تحقق یافت، زیرا که مصر سرزمینی است بارور به علم و اخلاص و پذیرش حقیقتهای مسلم و دلیلهای محکم. و این یکی از بهترین امتیازهایی است که مصر دارد.
در مصر، با خوشی و آسوده دلی و شادمانی، و بخت یار گشت، و مرا با یکی از عالمان مبرز آن سرزمین آشنا ساخت، عالمی برخوردار از خردی بزرگ، و خلقی خوش، و دلی زنده، و دانشی دریاوار، و پایگاه اجتماعیی بلند، که بحق و شایستگی، بر مسند والای «زعامت دینی» تکیه زده بود. و چه زیباست آشنایی عالمان دین با یکدیگر، هنگامی که با روح پاک، و سخنان دلپسند، و اخلاق محمدی با هم برخورد می کنند. اگر عالم دینی، به جامه زیبای فضل و فضیلت آراسته باشد، خودش در آسایش است و نیک روزی، و پیروانش در آسودگیند و رحمت. هیچ کس نگران نیست از اینکه دردهای دلش را با او در میان گذارد، و آنچه در دلش می گذارد باز گوید.
آن عالم مصری مشهور و پیشوای مصریان، که من با او دیدار کردم، اینچنین بود، و جلساتی که با هم داشتیم اینچنین برگزار شد، با سپاسهای بی پایان. در این ملاقها من از اندوه خویش نزد او شکایت بردم، و او از اندوه و بیتابی خویش، از اوضاع، نزد من شکایت آورد. و ساعت، ساعتی سعد بود، زیرا که در ما این اندیشه را انگیخت، تا درباره اتحاد اسلامی و گردهمایی اهل قبله فکری بکنیم... این است و این. و عالمان آگاه شیعه اینچنیند.


منابع :

  1. محمدرضا حکیمی- شرف الدین- صفحه 203-207

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/211187