گزیده ای از صفات و رفتار امام سجاد علیه السلام

جاحظ در رساله ای که در فضائل بنی هاشم نوشته درباره او گفته است:
«امام علی بن الحسین، درباره او خارجی را چون شیعه و شیعه را چون معتزلی و معتزلی را چون عامی و عامی را چون خاص دیدم و کسی را ندیدم که در فضیلت او شک داشته باشد و یا در مقدم بودن او سخنی گوید. او نه تنها با خویشان، دوستان، آشنایان، بزرگوارانه رفتار می کرد، مهربانی وی بدان درجه بود که بر دشمنان درمانده نیز شفقت داشت، و بر جانوران سایه مرحمت می افکند.»
طبری نوشته است چون خبر مرگ یزید به حصین بن نمیر رسید، به شام بازگشت. سر راه خود خسته و کوفته و نگران به مدینه آمد. اسب او ناتوان و سوار از اسب ناتوان تر. در مدینه علی بن الحسین از او پذیرائی کرد.
مجلسی از سید بن طاووس و او به اسناد خود از امام صادق (ع) آورده است که چون ماه رمضان می رسید علی بن الحسین خطاهای غلامان و کنیزان خود را می نوشت که فلان غلام یا فلان کنیز چنین کرده است. در آخرین شب ماه رمضان آنان را فراهم می آورد و گناهان آن را برایشان می خواند که تو چنین کردی و من تو را تأدیب نکردم و آنان می گفتند درست است. سپس خود در میان آنان می ایستاد و می گفت بانگ خود را بلند کنید و بگوئید: علی بن الحسین! چنانکه تو گناهان ما را نوشته ای پروردگار تو گناهان تو را نوشته است. و او را کتابی است که بع حق سخن می گوید. گناهی خرد یا کلان نکرده ای که نوشته نشده باشد. چنانکه گناهان ما بر تو آشکارست، هر گناه که تو کرده ای بر پروردگارت آشکارست، چنانکه از پروردگار خود امید بخشش داری ما را ببخش و از خطای ما درگذر. و چنانکه دوست داری خدا تو را عفو کند از ما عفو کن تا عفو و رحمت او را درباره خود ببینی!
علی بن الحسین! خواری خود را در پیشگاه پروردگارت به یاد آر! پروردگاری که به اندازه خردلی ستم نمی کند.
علی بن الحسین! ببخش! و درگذر تا خدا تو را ببخشد و از تو درگذرد چه او می گوید «ولیعفوا ولیصفحوا ألا تحبون أن یغفرالله لکم؛ ببخشند و درگذرند آیا دوست ندارید که خدا شما را بیامرزد.» (نور/ 22)
این چنین می گفت و می گریست و نوحه می کرد و آنان گفته او را تکرار می کردند. سپس می گفت «پروردگارا ما را فرموده ای بر کسی که بر ما ستم کرده است ببخشم. ما چنین کردیم و تو از ما بدین کار سزاوارتری. فرموده ای خواهنده را از در خانه خود نرانیم. ما خواهنده و گدا به در خانه تو آمده ایم و بر آستانه تو ایستاده ایم و ملازم درگاه تو شده ایم و عطای ترا می خواهیم. بر ما منت گذار و محروممان مساز که تو بدین کار از ما سزاوارتری. خدایا مرا در زمره آنان درآور که بدانها انعام فرموده ای. سپس به کنیزان و غلامان خود می گفت من از شما گذشتم. آیا شما از رفتار بدی که با شما کرده ام درمیگذرید؟ من مالک بدکردار و پست ستمکاری هستم که مالک من بخشنده و نیکوکار و منعم است. آنان می گفتند آقای ما تو به ما بد نکرده ای ما از تو گذشتیم.» می گفت «بگوئید خدایا چنانکه علی بن الحسین از ما گذشت از او درگذر و چنانکه ما را آزاد کرد از آتش دوزخ آزادش کن.»
- می گفتند آمین!
- بروید من از شما گذشتم و به امید بخشش و آزادی شما را در راه خدا آزاد کردم و چون روز عید می شد بدانها پاداش گران می بخشید.
در پایان هر رمضان دست کم بیست تن برده و یا کنیز را که خریده بود در راه خدا آزاد می کرد. چنانکه خادمی را بیش از یکسال نزد خود نگاه نمی داشت و گاه در نیمه سال او را آزاد می ساخت.
مجلسی به سند خود آورده است که: علی بن الحسین روزی یکی از بندگان خود را تازیانه زد، سپس به خانه رفت و تازیانه را آورد و خود را برهنه کرد و خادم را گفت «بزن علی بن الحسین را.» خادم نپذیرفت و او وی را پنجاه دینار بخشید.
روزی گروهی در مجلس او نشسته بودند، از درون خانه بانگ شیونی شنیده شد. امام به درون رفت بازگشت و آرام بر جای خود نشست حاضران پرسیدند: «مصیبتی بود؟»
- «آری! بدو تسلیت دادند و از شکیبائی او به شگفت درماندند.» امام گفت:
- «ما اهل بیت، خدا را در آنچه دوست میداریم اطاعت می کنیم و در آنچه ناخوش می داریم سپاس می گوئیم.»
فرزندی از او مرد و از وی جزعی ندیدند پرسیدند «چگونه است که در مرگ پسرت جزعی نمی کنی!» امام گفت «چیزی بود که منتظر آن بودم (مرگ) و چون در رسید آن را ناخوش نداشتیم.»
در آن سالها چند تن از بزرگان تابعین به فقاهت و زهد مشهور بودند و در مدینه می زیستند چون: ابن شهاب، سعید بن مسیب و ابوحازم همه اینان فضیلت و بزرگواری علی بن الحسین را به مردم گوشزد می کردند. سعید بن مسیب می گفت: «علی بن الحسین سید العابدین.»
زهری می گفت «هیچ هاشمی را فاضل تر از علی بن الحسین ندیدم.»
از عبدالعزیز بن خازم نیز همین اعتراف را نقل کرده اند: روزی در مجلس عمر بن عبدالعزیز، که در سالها حکومت مدینه را بعهده داشت حاضر بود. چون برخاست و از مجلس بیرون رفت عمر از حاضران پرسید:
- شریف ترین مردم کیست؟ حاضران گفتند:
- تو هستی!
- نه چنین است. شریف ترین مردم کسی است که هم اکنون از نزد من بیرون رفت همه مردم دوست دارند بدو پیوسته باشند و او دوست ندارد به کسی پیوسته باشد.
این سخنان کسانی است که تنها فضیلت ظاهری او را می دیدند، و از درک عظمت معنوی و شناسائی مقام ولایت او محروم بودند. ساده تر این که اینان که او را این چنین ستوده اند، علی بن الحسین را امام نمیدانستند، و می بینیم که تا چه حد برابر ملکات نفسانی او خاضع بوده اند.
علی بن الحسین (ع) کنیزکی را آزاد کرد سپس او را به زنی گرفت. عبدالملک پسر مروان از ماجرا آگاه شد و این کار را برای وی نقصی دانست. بدو نامه نوشت که چرا چنین کردی؟
او به وی پاسخ داد: «خداوند هر پستی را با اسلام بالا برده است. و هر نقصی را با آن کامل ساخته و هر لئیم را با اسلام کریم ساخته. رسول خدا کنیز و زن بنده خود را به زنی گرفت.»
عبدالملک چون این نامه را خواند گفت: «آنچه برای دیگران موجب کاهش منزلت است برای علی بن الحسین سبب رفعت است.»
روزی یکی از بندگان خود را برای کاری خواست و او پاسخ نداد و بار دوم و سوم نیز، سرانجام از او پرسید:
- پسرم آواز مرا نشیندی؟
- چرا.
- چرا پاسخ مرا ندادی؟
- چون از تو نمی ترسم.
- سپاس خدا را که بنده من از من نمی ترسد.
از او پرسیدند چرا ناشناس با مردم سفر می کنی؟ گفت: «خوش ندارم به خاطر پیوند با رسول خدا چیزی بگیرم که نتوانم مانند آن را بدهم.»
و روزی بر گروهی از جذامیان گذشت بدو گفتند:
- بنشین و با ما نهار بخور گفت:
- «اگر روزه نبودم با شما می نشستم.» چون به خانه رفت سفارش طعامی برای آنان داد و چون آماده شد برای ایشان فرستاد و خود نزدشان رفت و با آنان طعام خورد.
چون می خواست به مستمندی صدقه دهد نخست او را می بوسید، سپس آنچه همراه داشت بدو می داد.
نافع بن جبیر او را گفت:
«تو سید مردمی و نزد این بنده (زیدبن اسلم) می روی و با او می نشینی؟» گفت:
- «علم هر جا باشد باید آن را دنبال کرد.»
در روایت مجلسی از مناقب است که: «من نزد کسی می نشینم که همنشینی او برای دین من سودی داشته باشد.»
و چون او برای خدا و طلب خشنودی خدا با بندگان خدا چنین رفتار می کرد، خدا حشمت و بزرگی او را در دیده و دل مردم می افزود.
او را گفتند «تو از نیکوکارترین مردمی. ندیدیم با مادرت هم خوراک شوی.» گفت «می ترسم دست من به لقمه ای دراز شود که او چشم بدان دارد و مرا عاق کند.»
او برای خدا و تحصیل رضای پروردگار، با آفریدگان خدا، این چنین با فروتنی رفتار می کرد، و خدا حرمت و حشمت او را در دیده بندگان خود می افزود. دشمنان وی (اگر دشمنی داشته است) می خواستند قدر او پنهان ماند و مردم او را نشناسند، اما به رغم آنان شهرت وی بیشتر می گشت، که خورشید را به گل نمی توان اندود و مشک را هر چند در ظرفی بسته نگاه دارند، بوی خوش آن دماغ ها را معطر خواهد کرد.


منابع :

  1. سیدجعفر شهیدی- زندگانی علی ابن الحسین علیه السلام- صفحه 107-112

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/211197