ارجاع تکالیف به حقوق از دیدگاه قرآن کریم

در قرآن کریم معارفی است که نمایانگر ارجاع تکالیف به حقوق است، که در زیر به آنها اشاره می شود:
1- امر به عبادت در قرآن
در بخشهای پایانی سوره ذاریات خداوند می فرماید: «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون؛ جن و انسان آفریده نشدند مگر برای عبادت.» (ذاریات/ 56) معنای آیه بیان هدف فی الجمله خلقت نیست. بلکه بیان هدف بالجمله آن است، زیرا معنای آیه این است که بشر نباید کاری غیر از عبادت انجام دهد. اگر کسی فقط در محدوده احکام فقهی همه واجبات و مستحبات را انجام دهد به این آیه عمل نکرده است زیرا مضمون آیه فقط جمله اثباتی نیست؛ یعنی مقصود آیه این نیست که جن و انس برای عبادت خلق شده اند تا اگر کسی عبادتهای واجب و مستحب را امتثال کرده باشد به مضمون آیه عمل کرده و به هدف آفرینش نائل آید بلکه مفاد آیه دو مطلب مثبت و منفی است زیرا مقتضای حصر تحلیل آیه به دو قضیه ایجابی و سلبی است و مقتضای عمل به مضمون آیه آن است که تمام حرکات و سکنات جن و انس باید برای خدا باشد و لازم است برای نیل به هدف نهایی به جایی برسد که بتواند بگوید: «ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین؛ جن و انس برنامه ای جز عبادت ندارند.» (انعام/ 162) این عبادت فراگیر حیاتی را خداوند از بشر خواسته است؛ اما جنبه منفی که آثار عبادت عاید انسان می شود و اگر عبادت نکند گرفتار خسران و زیان خواهد بود در سوره مبارک ابراهیم فرموده است: سود این تکلیف به خداوند برگشت نمی کند «ان تکفروا انتم و من فی الارض جمیعا ان الله لغنی حمید؛ اگر شما و هر كه در روى زمين است همگى كافر شويد بی ‏گمان خدا بی نياز ستوده [صفات] است.» (ابراهیم/ 8) خداوند بشر را برای تکامل آفرید و این حق بشر است و راه وصول و دسترسی به کمال و سعادت را نیز در دین مشخص کرده است. حال اگر همه جن و انس از دین دست بردارند و کافر گردند هیچ زیانی به خدا نمی رسد.
غرض آنکه هر چند آیه شریف «و ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون.» صبغه تکلیف دارد؛ ولی در سوره ابراهیم چنین آمده است که اگر نخواستید به تکالیف دینی عمل کنید در حقیقت نخواسته اید به حق خودتان برسید و بدانید که ضررش متوجه خود شماست و این طور نیست که به خدا و اسمای حسنای خداوند ضرری برسد.
حاصل آنکه هدف آفرینش همان است که انسان خداوند را عبادت کند؛ نه غیر او را و انسان جز عبادت کار دیگری ندارد. عبادت صبغه الهی کار بشر است که بخشی از آن به صورت نماز، روزه، حج و مانند آن ظهور دارد و بخش دیگر آن به صورت تلاش در تولید و قناعت در مصرف تا نیاز جامعه بشری به طور کلی برطرف شود.


2- تکلیف به مودت اهل بیت (ع)
خداوند مردم را مکلف می کند که باید مزد رسالت پیامبر اکرم (ص) را بدهند و آن مودت اهل بیت است: «قل لا اسالکم علیه اجرا الا الموده فی القربی؛ بگو به ازاى آن [رسالت] پاداشى از شما خواستار نيستم مگر دوستى در باره خويشاوندان.» (شوری/ 23) تولی و مودت اهل بیت (ع) تکلیف است، هرچند در جای دیگر می فرماید: «ما سالتکم من اجر فهو لکم؛ سود این تکلیف و نفع آن به خود شما بر می گردد.» (سباء/ 47)
تکلیف وقتی تحمیل است و بار منفی دارد که سود آن به تکلیف کننده برگشت کند در چنین صورتی است که می توان آن را بار زاید بر مکلف دانست؛ اما اگر به نفع کسی باشد که باید تکلیف را انجام دهد نمی توان آن را بار اضافی به شمار آورد.


3- حکم به عمل صالح
آوای قرآن حکیم در تبیین عمل صالح و طالح این است که اگر عمل نیکو انجام دادید یا مرتکب عمل بد شدید مال خود شماست: «ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اساتم فلها؛ گر نيكى كنيد به خود نيكى كرده‏ ايد و اگر بدى كنيد به خود.» (اسرا/ 7) یعنی نه سود اطاعت به خداوند می رسد و نه زیان معصیت دامن گیر او می شود زیرا بشر آنچه انجام می دهد مال خود اوست. استاد علامه طباطبایی بیان لطیفی ذیل این آیه دارد چون برخی می پندارند که در قسمت دوم آیه باید می فرمود «و ان اساتم فعلیها ولی فلها» فرمود زیرا حرف لام برای مشاکله است که از صنایع ادبی است. بیان لطیف مرحوم علامه این است که حرف لام در اینجا برای اختصاص است؛ نه منفعت تا در قبال حرف علی باشد زیرا مضمون آیه این است که عمل شما مختص به خود شماست خوبی و بدی عمل و سود و زیان آن مربوط به صاحب عمل است اگر چنین است همه تکالیف به حقوق بر می گردد؛ یعنی اگر کسی به تکلیف خود عمل نکرد حق خود را تضییع کرده است. اگر ترک تکلیف منجر به تضییع حقوق شخص دیگری می شد ممکن بود بگوییم تکلیف بار دیگری بر دوش مکلف است؛ اما وقتی ترک تکلیف منجر به تضییع حقوق خود فرد شود نشان می دهد که تکالیف راه استیفای حقوقند.


4- نسبت عمل با عامل
ندای قرآن کریم در پیوند ناگسستنی عمل و عامل این است: «لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت؛ آنچه (از خوبى‏) به دست آورده به سود او، و آنچه (از بدى‏) به دست آورده به زيان اوست.» (بقره/ 286) حرف «لام» در لها برای منفعت است و حرف علی در علیها برای ضرر؛ آیه مزبور به روشنی بیان می کند که نه سود عمل کسی درباره دین به خدا باز می گردد و نه زیان عصیان و ترک عمل به آن اگر سود عمل کسی به دستور دینی به خدا بر می گشت معلوم می شد که این تکلیف برای تحقق یافتن حقوق خداوند است و اگر زیان ترک آن به خدا می رسید و موجب ترک منفعت وی بود معلوم می شد که اصل تکلیف برای حفظ حق خداوند است؛ اما وقتی سود و زیان فعل و ترک تکالیف به خود انسان بر می گردد معلوم می شود که تعیین و تدوین احکام تکلیفی راه رسیدن به حقوق خود انسان است.


5- رابطه ظلم با ظالم
صلای وحی الهی در ارتباط با ظلم این است که هدف تیر ظلم فقط خود ظالم است در آیات متعددی از قرآن چنین آمده است که بشر با سرپیچی از فرمان خداوند در حقیقت به خود ستم می کند؛ نه به خداوند؛ یعنی ادای حق عدل است و تضییع حق ظلم اگر نتیجه ترک کاری ظلم به شخص معین باشد معلوم می شود آن کار برای استیفای حق همان شخص بوده است؛ ولی اگر نتیجه اش ظلم به خود ظالم باشد معلوم می شود آن تکلیف تامیین کننده حق فرد مزبور بوده؛ نه شخص دیگر و همه تکالیف دینی از این قبیلند.


6- وجوب حفظ نفس
حق حیات و زندگی چنان که خواهد آمد از حقوق طبیعی و اساسی انسان است. دین اسلام تنها مکتبی است که بیشترین اهمیت را برای حیات انسانی قائل است. در قوانین حقوقی دنیا بیشترین تاکید بر این است که افراد موظف به رعایت حقوق یکدیگر بوده و بر آنها لازم است حیات دیگران را به مخاطره نیندازند. در ماده دوازده اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است: زندگی خصوصی خانواده خانه و مکاتبات هیچ کس نباید در معرض مداخله خودسرانه قرار گیرد و نیز نباید شرف و آبروی کسی مورد تعرض واقع شود هر کس حق دارد در برابر این گونه مداخلات و تعرضات از حمایت قانون برخوردار باشد؛ اما اسلام علاوه بر احترام گذاشتن به حق حیات دیگران انسانها را نسبت به حفظ حیات خویش مسئول دانسته و در قرآن کریم خداوند دسترسی به این حق را به سیاق تکلیف بیان کرده است: «یا ایها الذین امنوا لا تاکلوا اموالکم بینکم بالباطل الا ان تکون تجاره عن تراض منکم و لا تقتلوا انفسکم ان الله کان بکم رحیما؛ اى كسانى كه ايمان آورده ‏ايد اموال همديگر را به ناروا مخوريد مگر آنكه داد و ستدى با تراضى يكديگر از شما [انجام گرفته] باشد و خودتان را مكشيد زيرا خدا همواره با شما مهربان است.» (نساء/ 29)
خداوند در این آیه مومنان را نه تنها به حفظ حقوق مالی فرا می خواند بلکه به رعایت حقوق جانی نیز ارشاد می کند؛ اما این راهنمایی و ارشاد به صورت تکلیف از انسانها خواسته شده است و سیاق آهی سیاق نهی تکلیفی و مفاد آن حفظ حقوق انسانی است، می فرماید: شما انسانهای مومن موظف هستید به مال دیگران احترام گذارید و برای حفظ جان خویش اهتمام ورزید. در این آیه خداوند مومنان را به دو چیز مکلف کرده است؛ رعایت مال و حفظ جان. بعید نیست حرمت انتحار و خودکشی نیز از این آیه استفاده شود. مشابه همین تکلیف به تحریم در آیه 195 بقره نیز آمده که می فرماید: «لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه؛ خود را با دست‏ خود به هلاكت ميفكنيد.»
بنابراین هیچ کس نمی تواند بگوید چون حفظ حیات و زندگی حق طبیعی من است هرگونه که خود خواستم می توانم در آن تصرف کنم چنانکه مدافعان خودکشی می گویند، انسان آزاد است که جز وارد آوردن زیان به حقوق دیگران دست به هر کاری بزند و در بدن خود تصرف کند؛ مثل اینکه فرد می خواهد دمل چرکین را از طریق جراحی بگشاید. اگر شخصی تشخیص داد که قطع حیات برای او مناسب تر است، باید این کار را انجام دهد.
این دیدگاه با تفکر دینی شدیدا در تعارض است به جهت اینکه خداوند خواسته است حیات انسان حیاتی معقول بوده و او برای حفظ چنین حیاتی کوشا باشد، در حالی که انتحار و خودزنی با حفظ حیات انسانی در تضاد است. حاصل کلام آنکه تکلیف در این آیه برای تامین حق شخص است و اگر خداوند انسان را مکلف به حفظ حیات خویش کرده به این معنا نیست که خود بخواهد سودی ببرد بلکه خواسته است به خود انسان سودی رساند؛ لیکن چون انسان گاهی بر اثر جهالت یا غفلت اراده می کند خود را از حقوق طبیعی خویش محروم سازد خداوند از طریق تکلیف کردن خواسته است او را از حق خویش آگاه کند. بنابراین اگر انسان مدرن به دنبال حق خویش است بر او لازم است تکلیف خود را نیز بداند و از طریق آگاهی به تکلیف و عمل بدان به حقوق خویش دست یابد.


منابع :

  1. عبدالله جوادی آملی- حق و تکلیف در اسلام- صفحه 261-267

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/211272