ماهیت فرهنگ تکاملی

فرهنگ حقیقتی است دو قطبی (برون ذاتی و درون ذاتی). مقصود از دو قطبی بودن فرهنگ عبارت است از این که هم جنبه درون ذاتی دارد و هم جنبه برون ذاتی، مانند زیبایی که مستند به دو قطب مزبور است و چنان که دریافت حقیقت زیبایی مربوط به خصوصیت مغزی و روانی آدمی است دیگر موجودات و جانداران از دریافت آن ناتوانند. هم چنین دریافت فرهنگ دارای جنبه درون ذاتی است که ناشی از اصل صیانت ذات تکاملی است. همان گونه که زیبایی بعد برون ذاتی دارد مانند نمود نشاط انگیز گل، مهتاب، آبشار، و یا یک خط زیبا، فرهنگ نیز دارای بعد برون ذاتی است، مانند نمودهای عینی اخلاقیات و آثار هنری و کیفیت ساختمان ها که نشان دهنده ی انواعی از دریافت ها و آرمان های درون است. روشن ترین دلیل برای اثبات دو قطبی بودن فرهنگ همان است که برای دو قطبی بودن زیبایی آورده شده است و آن عبارت است از اختصاص درک زیبایی به انسان ها. یعنی زندگی فرهنگی، مخصوص به انسان ها است. اگر در همه تعاریف و عناصر فرهنگ دقت کنیم خواهیم دید هیچ یک از آنها منطبق با حیوانات نیستند. تردیدی نیست در این که درک و فعالیت های انسانی از دیدگاه تکاملی، محدودیتی ندارد. این یک واقعیت بدیهی مستند به تجارب مستمر زندگی بشر در طول تاریخ است که اگرچه هیچ انسانی توانایی وصول به کمال مطلق را در ذات خود ندارد، ولی قرار گرفتن در مسیر کمال مطلق را در ذات خود ندارد، ولی قرار گرفتن در مسیر کمال مطلق از مختصات انسانی است که موجب این همه پیشرفت او در همه ی دایرة المعارف های مشهور دنیا که فرهنگ را تعریف و پیرامون آن تحقیق نموده اند، دیده می شود. از همان جهت است که باید گفت: آن دسته از فعالیت ها و پدیده ها که جنبه تصعیدی برای مغز و روان ندارند، هر اندازه هم جالب و شگفت انگیز و خوشایند باشند نمی توان آنها را در تعریف فرهنگ داخل نمود. البته ممکن است امور جالب و شگفت انگیز و خوشایند از یک جهت برای برهم زدن ملالت یکنواخت بودن زندگی طبیعی و نداشتن مرز مادی و معنوی مطلوب باشد ولی برای حفظ اصالت هویت فرهنگ نباید عنوان فرهنگ به آنها داد چه رسد به این که زیانبخش باشد. مانند تصویر عکس های مبتذل که موجب اخلال در اخلاقیات عفت و طهارت می شود. و یا برخی از موسیقی ها و دیگر وسایل تخدیر و سلب آگاهی از انسان. ولی متاسفانه مغالطه ها و سفسطه بازی های گوناگون، مفهوم والای فرهنگ را منحرف ساخته و در معنایی به کار رفته که جز تنزل دادن انسان به حیوانیت پست، نتیجه ای نداشته و یا جز اشباع و تورم انواع مارها با تحریک جبری برای نیش زدن، مزاحم زندگی دیگر جانداران می شوند، چنان که در فرهنگ ادبی ما در طول قرون منعکس شده است:

نیش عقرب نه از بهر کین است *** اقتضای طبیعتش این است

اما انسان نماهای انسان کش، می خواهند همه قوا و استعدادهای پر قیمت خود را از روی اختیار و آگاهی علم به این که درد سخت است و از دست دادن زندگی و وسایل و مزایای آن بسیار ناگوار است، برای رسیدن به لذت خودخواهی و خودکامگی، به کار بیندازند. این خاصیت اساسی خود طبیعی است که کارنامه خود را در نوع انسانی تاکنون ارایه داده است. آیا می توان با این خودهای طبیعی که به جز تضاد و تزاحم نمی توانند کاری داشته باشند، به برادری، برایری، آزادی معقول، کرامت و شرف و حیثیت انسانی نایل آید؟ نه هرگز، چنین آرزویی جز تخیل و خودفریبی و مسخره دیگران، چیز دیگری نیست. پس برای وصول به مقام والای برادری و برابری و وحدت معقول و آزادی مسئولانه در جوامع انسانی به ضرورت باید از عناصر فرهنگی عالی مانند اخلاق برازنده و صفات کمالی مانند عدالت، نوع دوستی، احساس برین تکلیف، تعهد در برابر افراد جامعه و دریافت شکوه والای هستی از راه قانونمندی و زیبایی آن که انسان را از نزدیک ترین راه ها به مبدا فیاض و خالق قانون اتحاد انسانها می رساند برخوردار گشت و هیچ راه دیگری برای وصول به این آرمان اعلا که حقوق جهانی بشر، فرهنگ جهانی بشر، اخلاق و مذهب جهانی بشر آن را طرح می کند، وجود ندارد.


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- فرهنگ پیرو فرهنگ پیشرو- صفحه 129-127

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/211496