شعر و ادبیات تا پایان دوره امویان

تتبع در شعرها، خطبه ها و فقره های کوتاه نقل شده از دوره پیش از اسلام (عصر جاهلی) نشان می دهد که ادبیات قسمتی از شبه جزیره در عین حال که از فصاحت و بلاغت خاص عصر خود برخوردار است به حکم آن که محصول سرزمینی است خالی از ساکنان متراکم، بی آب، بریده از دیگر قطعه های جهان و زیستن گاه مردمی بدوی است، از مفهوم های ذهنی دقیق و تفکرهای عمیق فلسفی و دقت تعبیر و رقت در معنی عاری است. ادبیات عصر جاهلی را به صحرای عربستان همانند کرده اند: از یک سو خشک و با صلابت و سخت و از سوی دیگر با صفا و خالی از پیچ و خم ها و نازک کاری ها که مولود فکرهای پرورش یافته در سرزمین های خیال انگیز و وسوسه آمیز است. ولی این بدان معنا نیست که شعر و ادبیات جاهلی عاری از مفهوم های خیالی است و یا لطف و زیبایی را که لازمه شعر است، ندارد.
شاعر این سرزمین به معنای درست کلمه شاعر است؛ لیکن درجه تأثر وی از صورت های خیالی به مقدار تأثیری است که عامل های طبیعی و غیرطبیعی این سرزمین بر اندیشه او نهاده است درک وی از طبیعت همان است که گذشت و آمدن شب و روز بدو می آموزد. آن جا که طرفه بن العبد مرگ را وصف می کند ابدا ذهن وی بدین نکته متوجه نیست که چون آدمی مرد، بر سر او چه خواهد آمد؛ آیا مرگ پایان همه چیز است و یا آن که پس از مردن نیز جهانی خواهد بود؟ و او پیوسته مرگ دیگران را دیده است و می داند روزی این شتر در خانه او هم خواهد خفت. از این رو از مرگ چنین تعبیری دارد:
أری الموت أعداد النفوس و لا أری *** بعیدا غدا ما أقرب الیوم من غد
أری قبر نحام بخیل بـماله *** کقبر غوی فی البطاله مفسد
تری جثوتین من تـراب علیهما *** صفائح صم من صفیح منضد
(مرگ همچون آبشخوری است که همه بر آن درمی آیند. اگر کسی امروز نمیرد، فردا خواهد مرد و فردا دیر نیست. گور کسی که مال خود را به دیگران نمی بخشد، و آن که هر چه دارد، به دیگران می دهد. همانند است، سنگی دو سه برهم نهاده و مشتی خاک بر آن ریخته.)
در این وصف شاعر حتی به این نکته هم نمی اندیشد که پس از مرگ این دو تن، مردمان درباره آنان چه خواهند گفت: بخشنده را خواهند ستود و بخیل را نکوهش خواهند کرد یا نه. چنان که می دانیم شعر جاهلی بیشتر متضمن حماسه های قومی و مفاخر قبیله ای، ستایش خویشاوندان، نکوهش دشمنان یا وصفی از زیبایی های طبیعی است.
هنگامی که اسلام در مکه آشکار شد، مشرکان قریش برای مبارزه با پیغمبر و مسلمانان، از سلاح نیز استفاده می کردند و رسول اکرم می فرمود به آنان به زبان شعر پاسخ دهید که از دیگر سلاح ها کارگرتر است. بدین سان نوعی حماسه در شعر عصر نبوی پدید آمد که بنیاد آن بر مفاخر معنوی است. چهره شناخته شاعر مسلمان این عصر حسان بن ثابت انصاری است که پیغمبر درباره او فرموده است: چندان که در کنار ما هستی روح القدس تو را یاری کند.
تنی چند از ظاهر بعضی آیات و مضمون برخی روایات چنین پنداشته که اسلام شعر را نکوهش کرده است، در صورتی که چنین نیست. شعر در نظر شرع اسلام مقامی والا دارد تا آن جا که فرموده است: بعض شعرها حکمت است.
چنان که می دانید، حسان بن ثابت انصاری شاعر اردوی رسول خدا بود. شاعران عرب گاه گاهی شعر خود را بر پیغمبر می خواندند و به آنان حرمت نهاده می شد. آن شعر از نظر دین ناپسند است که به عرض و حرمت دیگران تعرض کند یا ترویجی از گناه باشد و یا سودی بر آن مترتب نشود، یا به خاطر سود دنیایی از کسی بیجا ستایش شده باشد. اما معلوم است که شعر بازتاب احساس، عقیده و دیگر اوضاع اجتماعی است.
لکن در این عصر نیز شاعرانی را می بینیم که به سنت دیرین برای دریافت مال و یا به مقتضای حال به مدح و هجای بیجا پرداخته اند. داستان زبرقان و حطیئه معروف است: زبرقان ابن بدر، مهتر قوم خود و عامل صدقات آنان بود. تیره بنو انف الناقه با زبرقان همچشمی داشتند. حطیئه در راه خود به مدینه زبرقان را دید و زبرقان وی را اکرام نمود. این کار بر بنو انف الناقه گران افتاد. سرانجام کوشیدند تا حطیئه را به سوی خود برند، و او را وا داشتند تا زبرقان را هجو گوید. و حطیئه درباره او قصیده معروف خود را سرود که از جمله آن این بیت است:
دع المکارم لاترحل لبغیتها *** و اقعد فإنک أنت الطاعم الکاسی
در پی بزرگی مباش. بنشین که تو خورنده و پوشنده ای.
زبرقان به عمر شکایت برد، و عمر چون شعر را شنید گفت: من در این بیت هجوی نمی بینم زبرقان از او خواست تا حسان را به داوری بخواند. عمر پذیرفت و از حسان پرسید: آیا حطیئه، زبرقان را هجو گفته است؟ حسان گفت: او را هجو نگفته، بلکه بر سراپای او پلیدی کرده، و عمر حطیئه را زندانی کرد.
در دوره پیغمبر و خلفای راشدین چون از یک سو تعلیمات اسلامی دگرگونی بنیادی در عربستان پدید آورد، و از سوی دیگر قبیله های گوناگون زیر پوشش برادری اسلامی در آمدند و مهم تر از همه این که سرگرم کشورگشایی در خارج شبه جزیره شدند، بازار شعرهای حماسی که بر پایه مفاخرهای قبیله ای بود از رونق دیرین افتاد. اما همین که از سال سی و پنجم هجری درگیری جمل و پس از آن صفین و نهروان آغاز شد و اندک اندک همچشمی مضری و قحطانی و دیگر قبیله ها با یکدیگر آغاز گردید، در رجزهای جنگ صفین و نهروان می بینیم بعض شاعران و رزم آوران به ستایش قبیله خود و نکوهش قبیله ای که رو در روی او ایستاده است برمی خیزند، و کمتر بدین نکته توجه دارند که برای دین و به فرمان امام مسلمین نبرد می کنند.
پس از شهادت علی (ع) روی کار آمدن معاویه و غلبه شام بر عراق از نو بازار شعرهای مدحی و هجایی رونق یافت. در حکومت امویان شاعرانی خود را به دربار شام بستند و در ستایش این خاندان و نکوهش مخالفان آن آنچه خواستند سرودند. نمونه بارز این دسته از شاعران کعب بن جعیل، متوکل لیثی، عبدلله بن همام سلولی، ابوالعباس اعمی، مسکین دارمی، اخطل، عدی بن رقاع و گروهی دیگرند. فی المثل کعب بن جعیل چنین می سراید:
أری الشام تکره ملک العراق *** و أهل العراق لهم کارهونا
و قالوا علی إمام لـنا *** فقلنا رضینا ابن هند رضیـنا
می بینیم شام عراق را ناخوش می دارد، و عراقیان شامیان را ناخوش می دارند. عراقیان گفتند علی امام ماست، ما گفتیم ما به پسر هند خشنودیم.
گوینده این شعر در دوره درگیری سپاهیان علی (ع) با معاویه می زیسته و چنان که می بینیم در شعر او از همچشمی شامی و عراق آغاز شده است، گویی یک قرن پیش از اسلام و عهد درگیری غسانیان با لخمیان است.
یزید بن مفرغ در ستایش مروان حکم گفته است:
و أقمتم سوق الثناء و لم تکن *** سوق الثناء تقام فی الأسواق
فکـانما جعل الا له إلیکم *** قبض النفوس و قسمه الأرزاق
شما بازار ستایش را رواج دادید در حالی که از پیش این بازار رونقی نداشت.
گویا خدا گرفتن جان ها و بخش روزی ها را به شما واگذارده است.
پیداست که این شاعران درباری به سنت جاری هم پیشه های خود در مقابل آنچه می گفتند مزدهای کلان می گرفتند.
تنها خلیفه اموی که ستایش نمی پذیرفت و نیز به شاعرانی که ستایشگری را پیشه خود ساخته بودند چیزی نمی پرداخت و یا اگر می پرداخت رقم آن اندک بود عمر بن عبدالعزیز است.
در مقابل شاعران اموی شاعران شیعی هستند که چون ستم آل ابوسفیان و مظلومیت آل هاشم را می دیدند، بی چشم داشت صله، آنان را می ستودند و گاه این ستایش موجب زندانی شدن و یا آزار آنان می شد.
عوف بن عبدالله بن احمر ازدی درباره حادثه کربلا گوید:
لیبک حسینا کلـما ذر شارق *** وعند غسوق اللیل من کان باکیا
و یالیتنی إذ کان کنت شهدته *** فضاربت عنه الشانئین الأعادیا
و دافعت عنه ما استطعت مجاهدا *** و أعملت سیفی فیهم و سنانیا
هرگاه خورشید برآید و هرگاه که شب دامن خود را بگستراند. هر گرینده ای باید بر حسین بگرید! کاش با او بودم و دشمنان بدگو را از او دور می کردم! و چندان که می توانستم شمشیر و نیزه خود را در یاری او به کار می بردم.
عبدالله بن کثیر سهمی گوید:
إن امرا امست معایبـه *** حب النبی لغیر ذی ذنب
و بنی ابی حسن و والدهم *** من طاب فی الأرحام و الصلب
أیعد ذنبا أن أحبهم *** بـل حبهم کفاره الذنب
در این روزگار دوستی پیغمبر و اولاد علی گناه شمرده می شود. اگر آنان را دوست بدارم گناهی کرده ام! نه! دوستی آنان گناهان را پاک می کند.
سرآمد این شاعران ابوالمستهل کمیت بن زید الاسدی (60- 126 ه. ق) است که سلسله قصیده های مدحی او درباره بنی هاشم بنام «هاشمیات» معروف است و چند بار به چاپ رسیده و به زبان های جز عربی نیز ترجمه شده است. کمیت در مدح علی (ع)، داستان غدیر، فاجعه کربلا و مظلومیت آل محمد قصائد بلند و جانسوزی سروده است. هنگامی که کمیت به مدینه آمد، شبانه نزد امام جعفربن محمد الصادق (ع) رفت و قصیده خود را که در آن مصیبت شهیدان کربلا را سروده است بر او خواند. امام صادق فرمود: کمیت اگر مالی داشتیم به تو می دادم. اما به تو چیزی را می دهم که پیغمبر به حسان فرمود: مادام که از ما اهل بیت دفاع می کنی، مؤید به روح القدس باشی. سپس نزد عبدالله بن حسن بن علی رفت و شعر خود را بر او خواند، عبدالله گفت من مزرعه ای به چهار هزار دینار خریده ام و این سند ملک است، آن را به تو می دهم و گواهانی هم بر این کار می گیرم. کمیت پاسخ داد:
- پدر و مادرم فدای تو باد! در ستایش دیگران شعر می گفتم از آن دنیا را می خواستم. به خدا سوگند برای شما جز به خاطر خدا شعر نمی گویم. عبدالله با اصرار سند را به او داد. روزی چند پس از این، کمیت نزد او رفت و گفت:
- فرزند پیغمبر، من از تو چیزی می خواهم! آیا می توانی خواست مرا انجام دهی؟
- هر چه بخواهی پذیرفته است!
- سندی را که به من دادی آورده ام و باید از من پس بگیری. و سند را نزد او گذاشت.
سپس عبدالله بن معاویه بن عبدالله جعفر پوستی را برداشت و به چهار تن از غلامان خود گفت تا چهار گوشه آن را بگیرند و در خانه های بنی هاشم به گردش پرداخت و گفت: بنی هاشم! این کمیت است که شما را ستوده است. او در روزگاری شما را ستوده که دیگران خاموشند؛ جان خود را بر سر این کار نهاده است و در اختیار بنی امیه گذارده است. هرکس چیزی در آن می انداخت تا آن جا که زنان زیور از تن خود بیرون می کردند و در آن چرم می افکندند. چون به مقدار صد هزار درهم فراهم شد، نزد کمیت رفت و گفت: این ران ملخی است که برای تو آورده ام. می دانی که حکومت در دست دشمنان ماست و ما تهی دستیم؟ کمیت پاسخ داد: پدر و مادرم فدای تو باد! بیش از آنچه باید بدهید دادید، لیکن من از ستایش شما خشنودی خدا و رسول را می خواهم. عبدالله هر چه کوشش کرد، کمیت چیزی از آن مال ها نگرفت.
از این شاعران سنت گرا و یا متعهد که بگذریم، دسته ای دیگر نیز در این دوره پدید آمدند که غزل سرایی را پیشه ساختند و به وصف جمال و زیبایی های طبیعت و یا انسان (بیشتر زنان) پرداختند.
نمونه اعلای این دسته از شاعران عمربن ابی ربیعه مخزومی (23- 93 ه. ق)، احوص، از مردم مدینه و از بنی اوس و عبدالله بن عمر بن عمر و نواده عثمان بن عفان، و بشاربن برد طخارستانی است. بشار در پایان عصر اموی شهرت خود را آغاز کرد.
شعر عمر بن ابی ربیعه و بشاربن برد را می توان انعکاسی از اجتماع فاسد عصر اموی دانست.
ابن ابی عتیق گفته است: در هیچ شعری به اندازه شعر ابی ربیعه خدا را معصیت نکرده اند. و سواربن عبدالله اکبر و مالک دینار گفته اند: هیچ شعری همچون شعر این کور (بشار) مردم مدینه را به فسق نکشاند. واصل بن عطا گفته است: از فریبنده ترین راه های شیطان و گمراه کننده ترین آن، شعرهای این کور ملحد است.
در این عصر گاه ستایش و یا زشت گویی میان شاعران در می گرفت و هریک به تعصب تبار و یا کسان خود دیگری را هجو می کرد. هجو سرایی جریر (28- 110 هـ ق) و فرزدق (متوفای 114 ه. ق) از یکدیگر مشهور است.


منابع :

  1. سیدجعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام- صفحه 249-256

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/211562