خروج حسین بن علی بن حسن در زمان عباسیان

یعقوبی نوشته است هادی در پی طالبیان بود و آنان را سخت ترساند و مقرری را که مهدی به آنان می داد نپرداخت. چون طالبیان چنین دیدند بترسیدند، شیعه و جز شیعه نزد حسین رفتند. حسین مردی بزرگ بود و مذهبی پسندیده داشت. او را گفتند «تو بهتر خاندانت هستی. می بینی خویشاوندان و شیعه شما در چه حالی هستند.»
گفت «من کسی را ندارم.» مردم بسیاری از آنان که به حج آمده بودند، با او بیعت کردند. اما بیش از پانصد تن بدو وفادار نماند و حسین در آن درگیری کشته شد. چون قتلگاه او و یارانش در جایی به نام فخ که در شش میلی مکه است اتفاق افتاد به "صاحب فخ" معروف گردید و دعبل در این باره سروده است:
قبور بکوفان، و أخری بطیبه *** و أخری بفخ نالها صلوات
اما ابن اثیر این داستان را به گونه ای دیگر نوشته است. وی در حوادث سال یکصد و شصت و نه نویسد:
در این سال حسین بن علی بن حسن بن حسن بن علی قیام کرد. و سبب قیام او آن بود که هادی (خلیفه)، عمر بن عبدالعزیز بن عبدالله عمر را والی مدینه کرده بود و او دستور داد چند تن را که شراب نوشیده بودند تازیانه زدند و ریسمان بر گردن آنان افکندند و در شهر گرداندند.
حسین نزد حاکم رفت و گفت: «آنان را تازیانه زدی و حق زدنشان را نداشتی. چرا آنان را در کوچه ها می گردانند؟» حاکم دستور داد آنان را به زندان بازگرداندند. پس حسین و یحیی بن عبدالله متکفل یکی از خویشاوندان خود شدند که جزء زندانیان بود و او گریخت و این واقعه موجب شد حسین و یاران او بر خلیفه خروج کردند و بیت المال را به تصرف در آوردند. فردای آن روز شیعیان بنی عباس بر یاران حسین حمله بردند. حسین از مدینه به مکه رفت و در آن شهر حکم آزادی بندگان را داد. خبر به هادی رسید و او محمد بن سلیمان را که از کسان او بود و در آن سال به حج آمده بود، مأمور جنگ با حسین کرد.
میان آنان و اصحاب حسین جنگ در گرفت و گروهی از ایشان زخمی شدند. حسین به ذی طوی بازگشت. در آن جا مردی از خراسانیان نزد محمد آمد و بدو مژده داد که حسین کشته شد.
هادی شب جمعه نیمه ربیع الاول سال یکصد و هفتاد درگذشت.
وی درصدد بود برادرش هارون را که ولیعهد پس از او بود از خلافت خلع کند و برای فرزندش جعفر بیعت بگیرد. در این باب بر هارون سخت گرفت. هارون می خواست درخواست او را بپذیرد، لیکن یحیی بن خالد برمکی بدو گفت به سفر رود. هارون پذیرفت و در سفر ماند تا هادی درگذشت. در باب مرگ هادی نیز داستان ها نوشته اند. و ظاهرا با توطئه خیزران مادرش کشته شد. به نوشته
طبری هادی می خواست مادرش را با خوراندن برنجی که در آن زهر ریخته بودند بکشد ولی خیزران آن را نخورد، و چون می ترسید هادی رشید را بکشد او را با نهادن بالشی بر دهانش از پای در آورد.


منابع :

  1. سیدجعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام- صفحه 292-293

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/211571