یک قانون روانی با اهمیت این است که وقتی یکی از فعالیت های روانی سرکوب شود، فعالیت دیگری قدرت بیش تر پیدا می کند. این نخستین بار نیست که از اندیشه تابناک مولوی در کتاب مثنوی در شگفتی فرو می رویم، زیرا فراوان جلال الدین را دیده ایم که با سپری شدن هفت صد سال، از قرن بیستم سر در آورده و با امتیازاتی که در جهان بینی و انسان یابی به دست آورده، می تواند کرسی استادی معتبرترین دانشگاه های دنیا را به شایستگی اشغال نمایند. مفاد دو بیت مورد تحلیل، مسئله ای است که تنها روان شناسان دوران معاصر به اهمیت فوق العاده آن پی برده اند:
«مسئله این است که: هریک از فعالیت های روانی آدمی که از جریان طبیعی خود وازده شود، آن فعالیت در شکل های دیگری بروز می کند. طرح این مسئله به ظاهر از دو پزشک: یکی به نام برنهایم و دیگری به نام شارکو آغاز می شود و در مکتب فروید مشروح تر بررسی می شود.»
ادگار پش در بیان مکتب پسیکانالیز می گوید: «به موجب تحلیل های متعدد، ثابت شده که تقریبا همه این عوامل باطنی، پس رانده شده و سرکوفته بوده و از امیال غریزی که با شرایط زندگی اجتماعی سازگاری نداشته، سرچشمه می گیرند، تحت فشار تعلیم و تربیت و اوضاع و احوال محیط، این «پس راندگی» که یک طرد خودکار امیال است، اغلب بدون اراده و اطلاع انسان انجام می پذیرد. پس از مکشوف ساختن آرزوها و امیال پس رانده شده، معلوم شده است که قسمت بزرگی از آن دارای مبانی و ریشه های جنسی بوده اند و با در نظر گرفتن آن ها، می توان تاریخ و حوادث مؤثر زندگی بیمار را تشخیص داد.»
این مطلب را نیز دکتر صبری جرجیس در معمای سیکوپاتیک از مکتب روان کاوی نقل نموده، می گوید: «انسان مبتلا به بیماری سیکوپاتیک یا سایکوپاتیک، کسی است که نتوانسته است در دوران کودکی «من طبیعی» را به «من اجتماعی» مبدل نماید. او در اجتماع هنوز مانند کودک راه می رود.»
این روان کاوان که حقیقتی را در جنگل انبوه قلمرو درونی پیدا کرده بودند، به تدریج به نتایج مثبت بسیار عالی نظریات شان قناعت نکرده، خود و پیروان شان، چنان عاشق مستغرق در نظریه خویش شدند که قیچی بسیار بزرگ و خیالی پیدا کردند و همه انسان ها را از آن حقیقت دریافت شده بریدند و او را فقط در غرایز طبیعی خلاصه کرده، دیگر فعالیت های درونی را به عنوان مزاحم آن غرایز معرفی نمودند.
به هر حال، آن چه که در عالم درونی انسان مشاهده می شود، تحرک دینامیکی حیات به وسیله غرایز گوناگون است که می خواهد از هر سدی که سر راهش قرار دارد، نفوذ نموده و به فعالیت خویش ادامه بدهد. از طرف دیگر، حقایق و واقعیات دیگری وجود دارد که به وسیله تحرک دینامیکی عقل و اندیشه برای انسان مطرح می شود. این دو تحرک (عقل و اندیشه)، بدون مهار قانونی از طرف شخصیت آدمی، به تصادم و برخورد شکننده و مختل کننده منجر می شود. این تضاد، از قانون سه پایه هگل (تز، آنتی تز و سنتز) تبعیت نمی کند، بلکه به نابودی یکی از دو طرف و یا اختلال هر دو طرف می انجامد. رهبری این دو تحرک بسیار نیرومند به وسیله شخصیت را، در مرحله تشکل عناصر متنوع و متضاد نیز می توان مشاهده نمود که پدیده حیات، آن عناصر متنوع را در اختیار رهبری خود می گیرد و نمی گذارد تضاد و تخالف آن ها به نابودی یک یا چند واحد از عناصر تشکیل دهنده مرکب حیات یا اختلال همه آن ها بینجامد.
شگفتا! حیات ابتدایی می تواند از عهده تنظیم و بارور ساختن عناصر مادی تشکیل دهنده محل خود برآید، ولی روان آدمی با این که مرحله تکامل یافته حیات است، نمی تواند از عهده تنظیم و اصلاح تحرک حیات با حقایق و ایده آل های روانی برآید!! می توان گفت: این بدیختی و ناتوانی، معلول نقص طبیعت آدمی نیست، بلکه راهی است که طبیعت پرستان و سودجویان خودپرست پیش پای انسان ها می گسترانند تا از آزادی و ایده آل جویی و کمال پرستی انسان ها، سد راهی برای «من» آنان به وجود نیاید.
برای اثبات همین معنی که اصلاح و هماهنگ ساختن تضادهای دو تحرک طبیعی و غرایز و فعالیت های روانی کاملا امکان پذیر است، علاوه بر ده ها دلیل منطقی و تجربی که در کتاب های اخلاقی و مذهبی و هم چنین در کتاب مثنوی مشاهده می کنیم، مطالبی است که خود فروید نیز متوجه شده است: «هرکس می تواند بدون آن که در صدد از بین بردن یا مکتوم داشتن غرایز خود باشد، برای تسلط غرایز کوشش کند و آن را کم و بیش تحت سلطه و اراده خویش قرار دهد».
فروید، موضوع رام نمودن و مطیع ساختن تحریک های غریزی را که مورد توصیه و عمل رواقیون بوده، به طریق زیر توضیح می دهد: «خواهش ها و تمناهای روحی که در مقابل اصالت حقیقت تسلیم می شوند، موجب تسلط بر غرایز می گردند. البته این کار، دلیل بر آن نیست که مردم از راضی کردن غرایز منصرف شده باشند، ولی چون عدم ارضای غریزه های رام شده به اندازه عدم ارضای غرایز آزاد دردناک نیست، از این رو، انسان با مطیع و منقاد ساختن خواهش های غریزی، تضمینی در برابر رنج و محنت برای خود تأمین می نماید. باید دانست که انجام یافتن این عمل به صورت انکارناپذیر، امکان های تمتع و لذت را تقلیل می دهد، زیرا شادی و مسرت حاصل از اقناع یک غریزه آزاد و غیر مقید، به مراتب شدیدتر از فرو نشاندن و راضی ساختن یک غریزه رام شده و مقید است.... می توان با حفظ تمایل غریزی ولی با هدایت آن به طرف مقاصد و موضوع های دیگر، به نوعی در مقابل رنج از خود دفاع نمود. با اتخاذ این رویه، دیگر جهان خارجی با اجرای تمایلات انسان مخالفت نخواهد کرد. عمل مزبور که عبارت از «تغییر شکل دادن به هدف های نخستین غرایز» است، تصعید خوانده می شود که در اثر آن، از کار هوش و فعالیت روح لذت بیش تر نصیب شخص خواهد شد و از سرنوشت چندان کاری به زیان او ساخته نخواهد بود.»
دو نکته اساسی در این عبارات دیده می شود که باید مورد دقت قرار گرفته و در نتایج خود مکتب فروید تجدید نظر به عمل آورد:
نکته یکم- می گوید: «خواهش ها و تمناهای روحی که در مقابل اصالت حقیقت تسلیم می شود، موجب تسلط بر غرایز می گردند.» معلوم می شود اصالت حقیقتی بر خواهش ها و تمناهای روح مطرح است که می خواهد بر غرایز مسلط شود.
نکته دوم- «ولی چون عدم ارضای غریزه های رام شده به اندازه عدم ارضای غرایز آزاد دردناک نیست...» تعبیر غرایز آزاد که معلوم نیست چگونه فروید با آن نظریات مکانیکی که در درون آدمی دارد، ابراز شده است، در این امر صراحت دارد که: غرایز طبیعی در فعالیت های خود، زنجیر اجباری به دست و پای روان آدمی می بندد و آن آزادی روانی که ایده آل مطلق همه انسان هاست، در نیروها و فعالیت های عالی و به اصطلاح فروید: «در فعالیت های تصعیدی روح» بارور می شود. جملات بعدی فروید بسیار جالب است و می تواند این ادعای مولوی را اثبات نماید:
چون ببندی شهوتش را از رغیف *** سر کند آن شهوت از عقل شریف
نهایت امر، چیزی که باید به سخنان فروید و مولوی اضافه کرد، این است: برای تصعید و رشد یافتن فعالیت های عالی روح، تنها مهار کردن غرایز طبیعی کافی نیست، زیرا نتیجه تحدید و تسلط بر غرایز به صورت مستقیم عبارت است از: متراکم ساختن نیروی حیاتی، نه رهبری توجیه آن برای شکوفا ساختن روح. این تراکم اگر سازمان روانی آدمی را مختل نسازد، به تدریج مستهلک می شود و از بین می رود.
بدون شک، تنها تعلیم و تربیت صحیح است که نیروهای ذخیره شده از غرایز طبیعی را به استخدام تحریک تعقل و فعالیت های وجدانی و تیز کردن هوش و غیر آن، در می آورد.