از آن هنگام که صاحب نظران و متفکران علوم انسانی، اهمیت اساسی شخصیت من انسانی را از نظر دور داشته اند محور اصلی موضوع این علوم را از دست داده و به مختصات و معلومات و کارگردانان آن موضوع پرداخته اند! چنین چشم پوشی از محور اصلی علوم انسانی، نتایج غلطی را به وجود آورده است که از آن جمله؛ این علوم متوجه پدیده ها شده اند، نه حقایق؛ و به معلولات روی آورده اند نه به علل، و به امور حاشیه ای پرداخته اند نه به مرکز اصلی؛ و به آمارگیری ها پرداخته اند نه به عوامل و شرایط اصلی. این جریان باعث شد که حتی همین پدیده ها و معلومات هم تدریجا کنار گذاشته شود و جای آنها را رفتارشناسی بگیرد. چشم پوشی از واقعیت من انسانی و مدیریت آن در وجود آدمی پنج نتیجه غیرصحیح را به وجود آورد:
1- فعالیت ها و پدیده هایی مانند احساسات، اندیشه، هوش، تجسیم، اراده و اختیار و انواع ارزش ها به عنوان انسان شناسی، بدون در نظر گرفتن تاثیر و دخالت من در مدیریت اندیشه و هدایت و بهره برداری از هوش و مقاومت و تجسیم و اراده و اختیار و ارزش ها مورد تحقیق قرار گرفت! همین چشم پوشی از واقعیت من موجب شد تدریجا خود آن حقایق نیز از میدان علوم انسانی رانده شدند! آنان گفتند: ما چه کار داریم که اندیشه چیست؟ هوش یعنی چه؟ مقاومت از چه مقوله ای است؟ ارزش ها چه معنی دارد؟ ما اثر و رفتار مستند به پدیده ها و فعالیت های مزبور را می بینیم و آن را مورد بررسی قرار می دهیم.
بدین ترتیب در دوران های معاصر انسان شناسی از موضوع اصلی خود که من انسانی یا شخصیت، روح و روان است دو درجه تنزل کرد!!
2- همه عظمت ها و ارزش هایی مانند: اخلاق، عرفان مثبت و مذهب سالم که در من انسانی به طور بالقوه وجود دارد و حیات آدمی آنها جوهر اصلی خود را از دست می دهد، از دیدگاه علمی متفکران ناپدید شد! هر کس با به کار بردن خرد و خلوص اعتراف خواهد کرد که این یک خسارت بزرگی بود که از گم شدن موضوع اصلی علوم انسانی بر حیات بشری وارد شد.
3- هیچ متفکری در این حقیقت تردید نکرده است که عظمت بعد هدفی انسان در شخصیت انسانی نهفته است یعنی این شخصیت است که شکوفایی آن در زندگی به وسیله اخلاق فاضله، احساس تکلیف و انجام آن فوق سوداگری ها و قرار گرفتن در جاذبیت کمال اعلا به وسیله مذهب سالم، هدف نهایی آن است.
4- با قطع نظر از هر گونه تمایلات غیرعلمی پدیده اختیار (آزادی شکوفا در مسیر رشد و کمال) با عظمت ترین امتیازی است که انسان می تواند در زندگانی از آن استفاده کند و بدیهی است که پدیده اختیار بدون نظاره و سلطه شخصیت به دو قطب مثبت و منفی کار، امکان ناپذیر است.
5- با ساقط کردن شخصیت انسانی از محور بودن برای علوم انسانی نوعی احساس خلاء درونی ناشی از خودبیگانگی اکثریت مردم دوران معاصر را فرا گرفت. این احساس بود که پوچی را با وجود آن همه پیشرفت تکنولوژی و وسایل رفاه و آسایش رفاه و آسایش برای مردم جوامع امروزی به ارمغان آورد. اما زیبایی نظم و قانون گرایی در کشورهای صنعتی بزرگ توانست پوششی بر پوچی زندگی آنان باشد.
اینک ما در برهه ای از تاریخ به سر می بریم که برای شناخت جایگاه تحقیقات در علوم انسانی در زمان حال آن چنانکه هست و آن چنانکه باید برای برخورداری انسان آن چنانکه هست و آن چنانکه باید در آینده می بایست نخست خود حیات را که در لابلای وسایل حیات گم شده و سپس من آدمی را که در میان رفتار آدمی ناپدید شده است، نجات بدهیم.