مراحل شناخت (نظریه شناخت یک مرحله ای)

اولین مسئله این است که آیا شناختن، یک مرحله ای است یا چند مرحله ای و اگر چند مرحله ای است مراحل شناخت کدام است.

نظریات مبتنی بر یک مرحله ای بودن شناخت
مطابق با بعضی از مکاتب می توان گفت که شناخت، یک مرحله ای است. مثلا از نظر کسانی که فقط عقل را منشأ شناخت می دانند و برای حس ارزشی قائل نیستند، شناخت یک مرحله بیشتر ندارد و آن همان مرحله عقلی است (مثل نظریه معروف دکارت)
بعضی دیگر درست در جهت عکس این نظریه، ماهیت شناخت را حسی محض می دانند و برای عقل نقشی قائل نیستند و در واقع هر معقولی را عبارت از یک محسوس کاستی گرفته و سر و پا شکسته می دانند، برای کلی در مقابل جزئی و برای عام در مقابل خاص نقشی قائل نیستند، می گویند "کلی" که این فیلسوفان و منطقیون به آن چسبیده اند و آن را معقول می دانند و جزئی را محسوس، جز همان جزئی دست و پا شکسته چیز دیگری نیست.
این مثل را من برای اولین بار در کتاب "باغ اپیکور" نوشته آناتول فرانس دیدم و بعد شبیه آن را در نوشته های دیگران. می گویند: سکه ای که ابتدا بیرون می آید نقش های روشنی دارد، تاریخش روشن است، عکس و خطوطی روی آن منقش شده و همه اعداد و ارقام آن واضح است. این سکه طلا یا نقره مدت ها در دست مردم است، در طول سال ها دستمالی می شود و تدریجا همه آن خصوصیات پاک می شود.
مثلا آن سکه ای که صد سال پیش در آمده بود و اسم ناصرالدین شاه و عکس و تاریخ و خطوط آن، همه مشخص بود، صد سال که دست مردم افتاد و دستمالی شد همه آنها پاک می شود. انسان وقتی نگاه می کند می پرسد: آیا این سکه ناصرالدین شاهی است؟ مظفرالدین شاهی است؟ احمد شاهی است؟ همه این احتمال ها درباره آن وجود دارد.
یک جزئی که در ذهن انسان می آید، مثلا آقای زید را با آن قد و قیافه و چشم و ابرو و دهان و رنگ مخصوص، تصور می کنید، این می شود جزئی، پس از مدت ها که کم کم خصوصیاتش یادتان برود -چشم و ابرویش به چه شکل بود، قدش چقدر بود، لب و دهان و بینی و شانه هایش چگونه بود- و یک شبح کلی در ذهنتان بیاید، این می شود کلی. پس کلی ارزشی ندارد، کلی یعنی جزئی کاستی گرفته.
امپریست ها (حس گراها) می گفتند شناخت، حسی است، ماهیت حسی دارد، اینقدر دنبال عقل و معقول و تعقل نروید، هر چه که حسی نباشد خیال است، وهم و بی معنی است، ما فقط چیزی را به نام علم و ادراک و معرفت قبول داریم که از دروازه های حس وارد ذهن شده باشد، هر چه از این دروازه ها وارد ذهن شود همان درست است، هر چه از این دروازه ها وارد نشود خیال و وهم است و در عقل انسان هم چیزی جز آنچه که در حس وجود داشته است، نیست.
ژان لاک جمله معروفی دارد: "در عقل چیزی نیست مگر آنکه قبلا از راه حواس وارد شده باشد". پس، از نظر اینها، شناختن -از ابتدا تا انتها- در احساس کردن خلاصه می شود (و قهرا) یک مرحله ای و یک درجه ای است.
از نظر افلاطون همه شناخت ها در تعقل خلاصه می شود، چون او برای محسوس ارزش شناختن قائل نیست و فقط معقول را قابل شناختن می داند. (البته) خود تعقل ممکن است درجات داشته باشد، ولی به هر حال (شناخت) یک مرحله ای است.
برگسون و افراد دیگری که شناخت را تنها از راه دل میسر می دانند، آن را به یک معنا یک مرحله ای می دانند.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- شناخت- صفحه 84-86

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/21319