امام صادق علیه السلام و مسئله خلافت

برای غیر از چهار امام یعنی امام علی (ع) و امام حسن مجتبی (ع) و امام رضا (ع) و امام صادق (ع) مسئله خلافت به هیچ شکل طرح نبوده است. در مورد حضرت صادق یک مسئله عرضه شدن خلافتی اجمالا وجود دارد. در مورد این حضرت در واقع دو سؤال وجود دارد: یک سؤال اینکه اولا در زمان ایشان یک وضعی پیش آمد که همه کسانی که داعیه حکومت و خلافت داشتند به جنب و جوش آمدند جز امام صادق که اساسا کنار کشید، و خصوصیت اصلی زمان ایشان همان علل و موجباتی بود که سبب شد حکومت از بنی امیه به عباسیان منتقل شود. به علاوه ما می بینیم که شخصیتی مانند "ابوسلمه خلال" که او بر ابومسلم خراسانی هم تقدم داشته است؛ (او را می گفتند "وزیر آل محمد" و ابومسلم را می گفتند "امیر آل محمد") برای انتقال حکومت از امویان به عباسیان تلاش می کند و البته ابوسلمه پس از انقراض اموی ها و استقرار حکومت بر عباسی ها تغییر عقیده می دهد و به فکر می افتد که خلافت را به آل علی منتقل کند و دو نامه به وسیله دو نفر می فرستد به مدینه، یکی برای امام صادق و یکی برای عبدالله محض که از بنی اعمال حضرت و از اولاد امام مجتبی بود. از این دو نفر عبدالله محض خوشحال می شود و استقبال می کند، ولی امام صادق فوق العاده بی اعتنایی می کند، حتی نامه اش را نمی خواند و در حضور آورنده آن، جلوی چراغ می گیرد و می سوزاند. می گوید جواب این نامه همین است.
به طور کلی این مطلب بسیار روشن است که امام صادق از نظر تصدی امر حکومت و خلافت خیلی حالت کناره گیری به خود گرفت و هیچ گونه اقدامی که نشانه ای از تمایل امام باشد به این که زعامت را در دست گیرد وجود نداشت. این به چه علت بوده و چه جهتی در کار بوده است؟ البته در این جهت شک نیست که اگر فرض کنیم که زمینه، زمینه مساعدی برای امام بود که اگر اقدام می کرد حکومت را در دست می گرفت امام می بایست اقدام می کرد، ولی صحبت در این جهت است که اگر زمینه صد در صد مساعد نبود و مثلا صدی پنجاه مساعد بود، چه مانعی داشت که امام اقدام می کرد حتی اگر کشته می شد. در این جا باز همان مقایسه با وضع و روش امام حسین (ع) مطرح می شود.
در واقع برای امام صادق اگر چه زمینه برای زعامت فراهم نشد و اگر فراهم می شد مسلم آن زمینه از همه زمینه ها بهتر بود، ولی یک زمینه دیگری فراهم بود و حضرت از آن زمینه استفاده کرد؛ به طوری که تحقیقا می توان گفت حرکت های علمی دنیای اسلام اعم از شیعه و سنی مربوط به امام صادق است. حوزه های شیعه که خیلی واضح است، حوزه های سنی هم مولود امام صادق است؛ به جهت اینکه رأس و رئیس حوزه های سنی "جامع ازهر" (دانشگاه معروف در مصر) است که از هزار سال پیش تشکیل شده و جامع ازهر را هم شیعیان فاطمی تشکیل دادند، و تمام حوزه های دیگر اهل تسنن منشعب از جامع ازهر است و همه اینها مولود همین استفاده ای است که امام صادق از وضع زمان خودش کرده است.
این مطلب لااقل به صورت یک مسئله مطرح است که آیا برای امام صادق بهتر بود این زمینه را از دست بدهد و برود بجنگد و در راه مبارزه با ظلم کشته شود؟ یا اینکه از این زمینه عالی استفاده کند؟ اسلام که تنها مبارزه با ظلم نیست، اسلام چیزهای دیگر هم هست. اگر امام صادق از این زمینه استفاده نمی کرد جای این سؤال بود که اگر ائمه حکومت و خلافت می خواستند مگر جز برای این می خواستند که اسلام را نشر دهند؟ چرا از این زمینه مساعد استفاده نکردند و باز خودشان را به کشتن دادند؟ جوابش این است که در وقتی که زمینه، مساعد بود چنین نبود که زمینه مساعد را از دست بدهند. برای حضرت رضا (ع) هم یک فرصت مناسب همین بود که در مجلس مأمون راه یافت و از آن مجلس صدای خودش را بلند کرد. شاید حضرت رضا دو سال بیشتر نزد مأمون نبود، ولی آنچه که از حضرت رضا (ع) از همان دوره بودنش با مأمون نقل شده از بقیه مدت عمر حضرت نقل نشده است.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- سیری در سیره ائمه اطهار- صفحه 103 و 123-124 و 140

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/22311