نقد نظر اگوست کنت و هربرت اسپنسر در مورد منشأ پیدایش دین

این مطلب که گفته اند مذهب مولود جهل است در مجموع به دو گونه بیان شده. آن بیانی که اگوست کنت کرده با آنچه که از اسپنسر و دیگران نقل می کنند دو بیان است یعنی دو وجهه دارد. نظر اگوست کنت به همان مسئله تعلیل حوادث است، یعنی می خواهد بگوید بشر بالطبع اصل علیت را پذیرفته است منتها بشرهای اولیه چون علل اصلی حوادث را نمی شناختند اینها را به یک سلسله موجودات غیبی، خدایان و امثال اینها نسبت می دادند. مثلا می دیدند باران می آید؛ چون علت آمدن باران را نمی شناختند می گفتند «خدای باران»؛ طوفان می آمد، نمی دانستند علت آن چیست، می گفتند «خدای طوفان» و همچنین حوادث دیگر. بنابراین از نظر او این فقط یک فکر است برای انسان، مثل آنچه که ما در باب توحید می گوییم که این فقط مربوط به مرحله شناخت است.
اسپنسر و دیگران به شکل دیگری مطلب را گفته اند و آن این است که انسان، اولین بار به دوگانگی وجود خودش به معنی دوگانگی روح و بدن معتقد شد از باب اینکه در خواب، مردگان و یا افراد زنده را می دید؛ مخصوصا خواب دیدن مردگان. افراد که می مردند، بعد از مردن به خوابش می آمدند، آنگاه فکر می کردکه این که در خوابش آمده یک موجودی است واقعا از خارج و آمده نزد او و چون فکر می کرد که این که در خوابش آمده یک موجودی است واقعا از خارج آمده نزد او و چون می دانست که او جسمش در زیر خاک پوسیده پس معتقد شد که او یک روحی دارد.
اینجا بود که معتقد شد همه ما انسان ها روحی داریم و بدنی. بعد این را تعمیم داد به همه اشیاء، یعنی برای همه اشیاء جان قائل شد، برای دریا جان قائل شد، برای طوفان جان قائل شد، برای خورشید جان قائل شد...، آنگاه در گرفتاری و هنگامی که با این نیروهای طبیعی مصادف می شد همچنان که وقتی با یک انسان قدرتمند مصادف می شد همچنان که وقتی با یک انسان قدرتمند مصادف می شد برایش هدیه و نذر می برد، احیانا تملق می کرد و از اینجور کارها، شروع کرد همین کارها را یعنی پرستش در مقابل نیروهای طبیعت انجام دادن. اسپنسر مسئله پرستش را توجیه می کند که اول بار پرستش از کجا پیدا شد و از اینجا پرستش نیروهای طبیعت پدید آمد.
پس اگوست کنت فقط توجیه نظری و فکری مطلب را بیان می کند، اسپنسر ریشه پرستش را بیان کرده که اولین بار پرستش از کجا شروع شد، از پرستش نیروهای طبیعت شروع شد و این عملی است از قبیل تملق ها و پیشکش بردن ها و هدیه بردن هایی که انسان ها برای انسان های زورمندتر از خودشان انجام می دهند. همان طور که برای انسان ها هدیه می بردند برای آنها قربانی می کردند، و همان طور که در مقابل انسان ها تملق می گفتند در مقابل آنها عبادت می کردند، ذکر می گفتند و امثال اینها.

نقد نظریه اگوست کنت و هربرت اسپنسر
طبق این نظریه، با رفتن جهل یعنی شناختن علل (آنطور که اگوست کنت گفت)، اعتقاد به اینکه خیر، اشیاء جاندار نیستند و همه بی جان هستند، دریا بی جان است، زمین بی جان است، باران بی جان است، و حتی این که انسان خودش هم یک روحی داشته باشد قهرا مورد شک و تردید یا نفی قرار بگیرد، در این حال پرستش موضوع ندارد، یعنی با گسترش علم، خود به خود مذهب منتفی می شود.
حرف اینها به دلایلی درست نیست. یکی از دلایل این است که تجربه خلاف این مطلب را ثابت کرده. می گوید ما می بینیم که در میان جاهل ها، هم مذهب هست هم مسئله لا مذهبی، در میان عالم ها نیز هم مذهب هست هم لا مذهبی، یعنی مسئله مذهب و لا مذهبی هیچ به علم و جهل ارتباط ندارد، اگر مذهب مولود جهل بود می بایست به هر نسبت که مردم بی سواد ترند مذهبی تر باشند و به هر نسبت که با سوادتر و عالم تر هستند لا مذهب تر باشند، پس حتما علمای طراز اول باید لا مذهب باشند، در صورتی که عملا چنین نیست، بعد می گوید مثل کی و کی، و حتی می گوید داروین نیز لا مذهب نبود.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 171-173

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/22362