خاستگاه پدیده های فرهنگی و مذهب از نظر مارکسیست ها

متفکران طرفدار ماتریالیسم تاریخی مارکسیستی، اصلی را طرح می کند که طبق آن اصل میان خاستگاه هر واقعیت فرهنگی و جهت گیری آن تطابق قائل است. در حقیقت، آن اصلی را که عرفا و حکمای الهی در جریان کلی نظام هستی قائل اند که می گویند: النهایات هی الرجوع الی البدایات؛ پایان ها بازگشت به آغازهاست.
به گفته مولوی:
جزءها را روی ها سوی کل است *** بلبلان را عشق با روی گل است
آنچه از دریا به دریا می رود *** از همان جا کامد آنجا می رود
از سر که سیل های تیزرو *** و زتن ما جان عشق آمیزرو
مارکسیسم شبیه آن را در مورد امور فکری، ذوقی، فلسفی، مذهبی و بالاخره پدیده های فرهنگی-اجتماعی می گوید. این مکتب مدعی است که جهت هر اندیشه همان سو است که از آن سو برخاسته است (النهایات هی الرجوع الی البدایات) اندیشه، فکر، مذهب، فرهنگ بی طرف و خالی از جهت و یا جهت دار و اما خواستار سازندگی موضعی اجتماعی غیر از موضع اجتماعی که از آن برخاسته است وجود ندارد.
از نظر این مکتب هر طبقه از خود نوعی خاص تجلی فکری و ذوقی دارد، از این رو در جامعه های طبقاتی و تجزیه شده از نظر حیات اقتصادی، دو گونه دارد، دو طرز تفکر فلسفی دو سیستم اخلاقی دو سبک هنر، دو جور شعر و ادبیات، دو نوع ذوق و احساس و نگرش به هستی و احیانا دو تیپ علم وجود دارد. زیر بنا و روابط مالکیت که دو شکل می شود همه اینها دو شکلی و دو سیستمی می گردند.
مارکس شخصا دو استثناء برای این دو سیستمی قائل است: مذهب و دیگر دولت. از نظر مارکس این دو اختراع خاص طبقه غارتگر و متد ویژه بهره کشی آن طبقه است و طبعا جهت گیری و جبهه گیری این دو پدیده به سود همان طبقه است. طبقه استثمار شده بر حسب موقعیت اجتماعی خود نه خاستگاه مذهب است و نه خاستگاه دولت، مذهب و دولت از طرف طبقه مخالف به او تحمیل می شود، پس دو سیستم مذهب وجود ندارد، همچنان که دو سیستم دولت وجود ندارد.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- جامعه و تاریخ- صفحه 208-210

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/23293